دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی
تکراریه عزیز
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی
کدوم صفحه هست نازنین جون؟
تکراریه عزیز
کدوم صفحه هست نازنین جون؟
صفحه قبل .از بالا پست چهارم
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتممرسی عزیز
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی
گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
يك شب به شتاب رفتنم را ديديدرودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
يك شب به شتاب رفتنم را ديدي
دل را به افق سپردنم را ديدي
یارب چها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
نشاید که خوبان به صحرا روند
همه کس شناسند و هر جا روند
حلالست رفتن به صحرا ولیک
نه انصاف باشد که بی ما روند
سعدی
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست
ای دیده، بریز خون این دل، که مرا
دیریست که با او سر بیآبیهاست
مي گفت دوش بلبل بعد از گذشتن ديتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
مي گفت دوش بلبل بعد از گذشتن دي
فصل بهار امد ساقي بيا بده مي
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
یارب به کمند عشق پابستم کنمنم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
یارب به کمند عشق پابستم کن
ازدامن غیر تهی دستم کن
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
آن عشق که هست جزء لاینفک ما
حاشا که شود به عقل ما مدرک ما
خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین
ما را برهاند ز ظلام شک ما
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من ...
![]()
نیست ممکن که دل ما زوفا برگردد
ما همانیم اگر یار همانست که بود
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
از وصل تو گر نيست نصيبم عجبي نيست
هم ظلمت و هم نور به يكجا نتوان ديد
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
من خود به سر ندارمٖ دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
شهریار
دل كجا شانه كجا گيسوي دردانه كجا
شمع كاشانه كجا مجلس اغيار كجا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |