یورال
عضو جدید
آرزومُرد وجوانی رفت وعشق ازدل گریختغم نمی گردد جدا ازجان مسکینم هنوز
ز دیده ای که بود پاک تر ز شبنم صبح
چرا چو اشک من ای سیمتن گریزانی؟
رهی
معذرت، به خاطر اینکه من امکان تشکر زدن ندارم
آرزومُرد وجوانی رفت وعشق ازدل گریختغم نمی گردد جدا ازجان مسکینم هنوز
خواهش میکنمز دیده ای که بود پاک تر ز شبنم صبح
چرا چو اشک من ای سیمتن گریزانی؟
رهی
معذرت، به خاطر اینکه من امکان تشکر زدن ندارم
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
![]()
درد ها میکشم، نمیمیرم، فال میگیرم و تو می آیی
وحشتی افتاده از نگاهت، توی قلب تمام فنجانها
اين هفته هم گذشت اما نيامدي
خورشيد خانوادهي زهرا نيامدي
از جادهي هميشه چشم انتظارها
اي آخرين مسافر دنيا نيامدي
اللهم عجل لولیک الفرج.....
اَشك من حاصل اين چشم به دَر دوخته است
رفتنت آتش غم در دلم افروخته است
عمر بي حاصلم اينگونه گذشت و اين غم
بي گُمان ،گـَردن اين عشق ِ ،پدر سوخته است
![]()
تنگ شد از غم دل، جاي من
يك دل و اين همه غم واي من!!
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
از اين كنجِ قفس هر دم صداي بال مي آيد ..
نمي دانم بهارِ من چه وقت ازسال مي آيد ...؟
![]()
__________________
من اگر مست وخرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام دروحافظ
و من یتق الله یجعل له
و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
بودم هوس که کشته شوم زیر تیغ دوست
دردا که او نکشت و کشت این هوس مرا
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند ؟
- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
در عشق ، خوشا مرگ ، که این بودنِ ناب است
وقتی همۀ بودنِ ما ، جز هوسی نیست
تا بــهـار اسـت دری از قـفـس مـن نـگـشـایـد
وقـتـی ایـن در بگشاید که گلی نیست به گلزار
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
در مدرسه حتی تو نرفتی ز خیالش..دریا دلی را پیشه کن تا بعد مرگت کوزه گر
با کوزه ای از خاک تو دریای آبی پر کند
در مدرسه حتی تو نرفتی ز خیالش..
استاد از او هندسه پرسید، غزل گفت..!!
هر که منظور خود از غیر خدا می طلبدتو را دل دید و با خود گفت دیده
چه میداند که از خود هم رمیده
چنان بگذشت حال و بَر نبودی
نمیدانی ز چشمم خون چکیده
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |