سری به سایه ات اینجا عجیب محتاج است
گدا نمی برد از یاد پادشاهش را
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به هزار درمان ندهم
كان درد به هزار درمان ندهم
سری به سایه ات اینجا عجیب محتاج است
گدا نمی برد از یاد پادشاهش را
من گريه می ريزم به پای جاده ات، تااز دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به هزار درمان ندهم
امشب دلم هواي كمي خواب كرده است
اما خيال تو مرا بي تاب كرده است
شايد نمي شود خيال تو را زخاطر ربود
انگار ذهن من، نبـود ِ تـو را ، باب كرده است
![]()
![]()
تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
تو باشی بهار باشد و چکاوک ها
مگر من از خوشبختی چه می خواهم؟!
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست
همه دم با توام و از دل من بی خبری
غافلی از من و از خاطر من می گذری
مست از عطر خوش موی پریشان توام
آتش عشق تو افکنده به جانم شرری
![]()
یک عمر زبان این و آنم
ملا بنویس دیگرانم
گفتند بگو فراز، گفتم
گفتند فرود، باز گفتم
من اینجا تا نفس باقیست می مانممن از اینجا چه می خواهم،نمی دانم؟!
دل اگر از من گريزد واي من!مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست
همه با قافیه عشق مصیبت دارند...
دل اگر از من گريزد واي من!
غم اگر از دل گريزد واي دل!
ما زرسوايي بلند اوازه ايم!
نامور شد هر كه شد رسواي دل!
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دورور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
تو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟نباید هیچ می گفتم! نباید هیچ می پرسید!
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست... مدتهاست...
من دهان باز نكردم كه نرنجي از منتو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟
شب از هجوم خیالت ، نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم!
من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
نه هر كه چهره برافروخت دلبري دارد!دردی از این عمیق تر هم هست
بیست و شش سال با خودت بودن؟
نه هر كه چهره برافروخت دلبري دارد!
نه هر كه اينه سازد سكندري داند!!
نه هر كه چهره برافروخت دلبري دارد!
نه هر كه اينه سازد سكندري داند!!
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتدایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون آب
باور نمی کنم که مرا جا گذاشتی
اینجا مرا به حال خودم وا گذاشتی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |