یورال
عضو جدید
یک چشمم اشك بود یک چشمم خون
آن لحظه جنون بود و جنون بود و جنون
گفتم که تمام عشق و دنیای منی
با خنده و طعنه گفت "خیلی ممنون"
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین، که به موج آب ماند
یک چشمم اشك بود یک چشمم خون
آن لحظه جنون بود و جنون بود و جنون
گفتم که تمام عشق و دنیای منی
با خنده و طعنه گفت "خیلی ممنون"
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین، که به موج آب ماند
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
یک شب بیا برای رضای خدا خودت
غم نامه های سینه ما را مرور کن
آره، ببخشید اشتباه کردم![]()
ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد،گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سر من وقت وداع گوشه دیوار گریست
يك قطره كه با موج كسي پا نشدم!تلخینه آمیخته با هر سخنت را
صد شکر، شکر پاش لبت کرده تلافی
تلخینه آمیخته با هر سخنت را
صد شکر، شکر پاش لبت کرده تلافی
یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایتکه در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم
من و تو هر دو غریبیم و آشنای سکوت
خوشم به اینکه غمی با تو مشترک دارم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
"مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید"
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
من این چشمی که رویت را نمی بیند نمی خواهم
که یعقوبی که یوسف را نبیند کورتر، بهتر!!
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشتراهى بجز گريز برايم نمانده بود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد
زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
دنيا به روي سينه من دست رد گذاشت *** بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
تویی بهانه ام اما بهانه ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه ای که ندارم
م
من یه دیوونه ام، وقتشه عاقل شم
تو ته خوبی ، حق بده عاشق شم
مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیده ی گریان می سوخت
می سوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان می سوخت
تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می شود کار دلم آسان که می گیرد!
من برم دیگه دوستان...
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین
آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی
یاری که داد بر باد، آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدر محبتم را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |