در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
حافظ
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که وگوهر یکدانه کیست
آخرین ویرایش:
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
حافظ
تا با توام، از تو جان دهم آدم رایارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبیندر یکتای که وگوهر یکدانه کیست
تا با توام، از تو جان دهم آدم را
وز نور تو روشنی دهم عالم را
چون بیتو بوم، قوت آنم نبود
کز سینه به کام خود برآرم دم را
مه من چراغ بفروز که نماند جز سیاهیاگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
مه من چراغ بفروز که نماند جز سیاهی
که جز از ره خیالت نروم به هیچ راهی
اصلا اشکالی نداره که یه تیکه از یه آهنگ باشه وقتی شعرش اینقد قشنگه![]()
من باشم و وی باشد و می باشد و نی...
یک عمر میشد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
من باشم و وی باشد و می باشد و نی...
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی..
من گه لب وی بوسم وی گه لب می..
من مست ز وی باشم و وی مست ز می..
مولانا جان
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکنددردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند
مولانا جان
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیاید باز
یک عمر دویدیم و دویدیم و دویدیم
قدرِ نفَسی هم به رسیدن نرسیدیم
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد
که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را
صائب تبریزی
تا سر زلف پریشان تو محبوب منستآن کهنه درختم، که تنم زخمیِ برف است
حیثیتِ این باغ منم، خار و خسی نیست
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تو مپندار كه خاموشي منهست برهان فراموشي من
نفس در تنگنای سینه جاویدان نخواهد ماند
که یوسف تا ابد در گوشه زندان نخواهد ماند
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |