یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبنددر کویر حیاتم با بار سنگین این غم
آواره ای بی پناهم نفرین بر این زندگی
این بار میبرند که زندانیت کنند
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبنددر کویر حیاتم با بار سنگین این غم
آواره ای بی پناهم نفرین بر این زندگی
یوسف مصر را بگو سكه به نام خود مزندل غمین ب گوشه ای چرا نشسته ای؟
جان مگر تو عمر جاودان کنی؟
دل غمین ب گوشه ای چرا نشسته ای؟
جان مگر تو عمر جاودان کنی؟
یوسف مصر را بگو سكه به نام خود مزن
هر پسری عزیز شد یاد پدر نمی كند
در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم . . .
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیستما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز...
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
با چشم پرنیرنگ او حافظ مكن آهنگ او
تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟
وین عمر ب خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیس
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه!
[FONT="]هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی[/FONT][FONT="][/FONT]تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟
وین عمر ب خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیس
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه!
با چشم پرنیرنگ او حافظ مكن آهنگ او
كان طره شبرنگ او بسیار طراری كند
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی
باهرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
این چه استغناست یا رب؛ وین چه قادر حکمت است؟
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
یارمراغارمراعشق جگر خوار مرا
یارتویی غار تویی خام بمگذار مرا
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
تا توانی دفع غم از خاطری غمناك كندل گفت وصالش به دعا باز توان یافتت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافتت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
تا توانی دفع غم از خاطری غمناك كن
در جهان گریاندن آسان است اشكی پاك كن
تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی
تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بريدی همه تن دار شدی
تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی
تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بريدی همه تن دار شدی
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم درس دگر یاد ندادم استاد
راه عشق ار چه كمینگاه كمانداران استیوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزیی گلستان غم مخور
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم درس دگر یاد ندادم استاد
راه عشق ار چه كمینگاه كمانداران است
هر كه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
راه عشق ار چه كمینگاه كمانداران است
هر كه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
داد میزنم تو کوچه ها زندگی سهم عاشقاست
گناه عشقهای خودم هر چی که هست لطف خداست
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمدیگر ایام فراق یار را -
با وصالش پشت سر بگذاشتم
دیده ی بیدار و بانگ ناله را-
بهر مرغان سحر بگذاشتم
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست کهه از دیده چه ها رفت
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |