تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست
سفر ، کنیم
سفر
سفر ادامه ی بودن
ز سینه زنگ کدورت زدودن است
- آری
سفر کنیم و نیندیشیم
حمید مصدق
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت میشود هر دم
تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست
سفر ، کنیم
سفر
سفر ادامه ی بودن
ز سینه زنگ کدورت زدودن است
- آری
سفر کنیم و نیندیشیم
حمید مصدق
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت میشود هر دم
مي مونم و مي دونم ، بازم يه روز مي تونم ، تو رو به دست بيارم
تو باغ شب دوباره ، مي تونم از ستاره ، يه باغچه گل بكارم
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنهه در مجلس رندان خبری نیست که نیستت
تو نیز همره دجال می روی هشدار
به رودخانه بیندیش
که آسمان را در خویش می برد سیال ..
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم(این کپی پیست هست.لام سخته)
لب های تو سرخ، چشم هایت آبیبایست هوادار چه تیمی باشم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته هاهست ولی محرم اسرار کجاست
چقد منتظر ه بودم، ممنونتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
همه عمر برندارم سر از این خَمار مستی
که من از ازل نبودم که تو در دلم نشستی
قبلا نمیرفتیکدم از خیال من می روی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من............
قبلا نمیرفت
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
ا !
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادسست
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مراتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
الا یا ایها االساقی ادرکاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
خام بمگذار مرا یا خواجه نگه دار مرا!
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
الا یا ایها االساقی ادرکاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
تا جایی که من یادم میاد همینه، حالا الان نگاه میکنم
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
خام بمگذار مرا یا خواجه نگه دار مرا!
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
او نه از بی کسی از غصه ی رفتن دق کرد
او فقط عاشق پرواز و پر از رفتن بود
یاد باد آن كو به قصد خون ما
تو کر محنت دیگران بی غمی
نشاید ک نامت نهند آدمی: )
تا جایی که من یادم میاد همینه، حالا الان نگاه میکنم
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
یاد باد آن كو به قصد خون ما
عهد را بشكست و پیمان نیز هم
یاد باد آن كو به قصد خون ما
عهد را بشكست و پیمان نیز هم
دل بر تو نهم که راحت جان منی
ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم
تو کر محنت دیگران بی غمی
نشاید ک نامت نهند آدمی: )
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |