ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان
چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان
چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییاگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
نام حق یگانه چون شاید
که اب وابن وروح قدس نهند
لب شیرین گشود وبا من گفت
وز شکر خنده ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت اگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
سه نگردد بریشم اراورا
پرنیان خوانی وحریر وپرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد زناقوس این ترانه بلند
که یکی هست وهیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
مشاهده پیوست 243862
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینیماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران،تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران،تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یك نكتهات بگویم خود را مبین كه رستی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
ای که دائم به خویش مغروریای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آن سروناز هم که به باغ ارم در است
فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست
یا رب كجاست محرم رازی كه یك زمانای که دائم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق نگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
یا رب كجاست محرم رازی كه یك زمان
دل شرح آن دهد كه چه گفت و چهها شنید
دامن مفشان از من خاكی كه پس از مندست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد ب جانان یا جان ز تن درآید...
دامن مفشان از من خاكی كه پس از من
زین در نتواند كه برد باد غبارم
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت استما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا رامردان عشق را به هیاهو چه حاجت است
رندان روزگار خموشی گزیده اند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آرزوئیست مرا در دلالا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟آرزوئیست مرا در دل
ک روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و آه و فغان خواهد
ف.ف
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استياري كه داد بر باد آرام و طاقتم را
اي واي اگر نداند قدر محبتم را
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته هاهست ولی محرم اسرار کجاستآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا .
ترا در دل درخت مهربانيآن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته هاهست ولی محرم اسرار کجاست
ترا در دل درخت مهرباني
به چه ماند بر اشجار خزاني
برهنه گشته و بي بار مانده
گل و برگش برفته خار مانده
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبیترا در دل درخت مهرباني
به چه ماند بر اشجار خزاني
برهنه گشته و بي بار مانده
گل و برگش برفته خار مانده
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |