مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
[FONT="]تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن[/FONT]
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
منم من میهمان هرشبت
منم لولی وش مغموم سنگ تیپاخورده ی ناجور![]()
وای یادم رفته شعررو مارالفک کنم از اخوان بود
مرا هر چند سوزاندی به ناحق
به شمع و گل شود پروانه ملحق
[FONT="]یا رب مکن از لطف پریشان ما را[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]هر چند که هست جرم و عصیان ما را[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم[/FONT]
[FONT="]محتاج بغیر خود مگردان ما را [/FONT]
[FONT="]ابوسعید ابوالخیر[/FONT]
مرا هر چند سوزاندی به ناحق
به شمع و گل شود پروانه ملحق
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده درر راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آیدروزی
کای بی خبرااااااااااان راه نه آن است و نه این!!!...
[FONT="]تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن[/FONT]
[FONT="]نــــــداردچشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازيهــــا[/FONT]قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده درر راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آیدروزی
کای بی خبرااااااااااان راه نه آن است و نه این!!!...
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
نــــــداردچشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازيهــــا
من يكـرنگ بيزارم، از اين نيـــرنگ بازيها
زرنگـــي، نارفيقــــــا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقــان را زپا افكـــندن و گـــردن فرازيها
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید...
مرسی از همه .شب خوبی بود.شب بخیر![]()
اتش است این بانگ و نای و نیست باد.
هرکه این اتش ندارد نیست باد
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
خسته نباشی...شبت به خیر عزیزم![]()
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن استیک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس
دنیای بی حسین، برایم جهنم است
سوارانی که در راهند میگویند میباری
مبادا بعد از آن دیدارهای خیس رویایی
مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری ؟
یک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس
دنیای بی حسین، برایم جهنم است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانمتو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر چاوید برنا تو را دوست دارم
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانم
شرحی ز گیسویت، حال پریشانم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش استما و مجنون هم سفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون هم سفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
با اجازهای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم
با اجازه
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی،جز که به سر هیچ مگو[
خواهش می کنم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا میداند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |