ياد آن نازنين تا در خاطرمان جمع باشدتو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی
تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بريدی همه تن دار شدی
او اصل و ، جام و مي و ساقي ، فرع باشد

ياد آن نازنين تا در خاطرمان جمع باشدتو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی
تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بريدی همه تن دار شدی
تا کسي رخ ننمايد نبرد دل ز کسي
دلبر ما دل ما بُرد به ما رخ ننمود
![]()
[FONT="]دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت[/FONT]ياد آن نازنين تا در خاطرمان جمع باشد
او اصل و ، جام و مي و ساقي ، فرع باشد
![]()
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحر به خیرگی لاف ز عارض تو زد
در آشپزخانه هم اکنون
دستیار جراح
برای صبحانه ی سرپزشک
شاعری گردن کش را عریان می کند
کسی را اعتراضی هست؟
شاملو![]()
در آشپزخانه هم اکنون
دستیار جراح
برای صبحانه ی سرپزشک
شاعری گردن کش را عریان می کند
کسی را اعتراضی هست؟
شاملو![]()
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
دلا در گریه وصل یار می خواه
دعا هنگام باران مستجاب است
- آذری طوسی
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود
تا کی به تمنای وصال تو یگانهدستی که گرفتی سر آن زلف چو شست
پائی که ره وصل نوشتی پیوست
زان دست کنون در گل غم دارم پای
زان پای کنون بر سر دل دارم دست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
چقدر ت میفته این روزا به منهر ناکس و کس می کند آزار دل من
با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست
چقدر ت میفته این روزا به من
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تنها بپرهیزد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفتدانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
تو دریای من بودی، آغوش باز کننی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــدتو دریای من بودی، آغوش باز کن
که میخواهد این غوی زیبا بمیرد
دست از طلب ندارم تا کام من برآیددوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد
ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســتدست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن درآید
تا بوی زلف یار در آبادی من استدر انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت
کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |