دلم فریااااد میخاهد...ولی در انزوای خویش...
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
دلم فریااااد میخاهد...ولی در انزوای خویش...
دلم فریااااد میخاهد...ولی در انزوای خویش...
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
شما دریا دل و ...نیکو سرشتید
ویا یک شاخه ی گل .. از بهشتید
![]()
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
در سینه دارم یاد او
یا بر زبانم می رود
او می رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
نمي دانم چــرا سردردم امشب
هواي روح ماهت كردم امشب
بيا اي شمع تابانم كه تا صبح
چو پروانه به دورت گردم امشب
![]()
هوای دل چنان ابری و سرد استباز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه...
دلم فریااااد میخاهد...ولی در انزوای خویش...
[FONT="]همیشه مال من بودی چه میشد؟[/FONT]هوای دل چنان ابری و سرد است
که می بارد ،دو چشمم ..بی بهانه
هوایی شد دلم . از بهر رفتن
نوشتم درد دل را ... ناشیانه
هر آنچه دل بگوید ...می نویسم
ببخشا .....گر شده بس عامیانه
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
هوای دل چنان ابری و سرد است
که می بارد ،دو چشمم ..بی بهانه
هوایی شد دلم . از بهر رفتن
نوشتم درد دل را ... ناشیانه
هر آنچه دل بگوید ...می نویسم
ببخشا .....گر شده بس عامیانه
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
میل آن دانه ی خالم نظری بیش نبودشب و روز از جدایی میسرودیم
من و تو وصلهای ناجور بودیم
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
میل آن دانه ی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست...
در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز
هر کسي بر حسب فکر گماني دارد
![]()
میل آن دانه ی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست...
[FONT="]تو که قصد جدائی کرده بودی خیال بی وفائی کرده بودی[/FONT]تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
[FONT="]او رفت ولی نه طبق قانون وداع[/FONT]دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین
نقاش بكش ، نقش دلم را ، خون استدهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی
جهان و هر چه در او هست صورت اند و تو جانی
يك شب به خواب و خيالم سري بزن
دلتنگم از سكوت دمادم ، دري بزن
![]()
در حسرت آنم كه كِشم زلف تو را دستنگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مساله آموز صد مدرس شد
در حسرت آنم كه كِشم زلف تو را دست
با بوسه اي از غنچه روي تو شوم مست
من در تب اين حسرت و تو ناز كني باز
تا بوده چنين بوده و تا هست چنان هست
![]()
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟تـو وطوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوسـت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |