داني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم؟ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن ديار دارد
چه کند دگر جهان را چو رسيد جان به جانان
چو رسيد جان به جانان به جهان چه کار دارد : )
زان روي كه كار او گل انداختن است
داني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم؟ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن ديار دارد
چه کند دگر جهان را چو رسيد جان به جانان
چو رسيد جان به جانان به جهان چه کار دارد : )
تو مپندار كه من شعر به خود می گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكی دم نزنم
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آبتو مپندار كه من شعر به خود می گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكی دم نزنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستمملکا ذکر تو گویم ک تو پاکی و خدایی
نروم جز ب همان ره ک توام راهنمایی..
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب
ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر
در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
"مولانا"
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشممن مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
"مولانا"
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفسميل من سوي وصـال و قصد او سوي فـراق
ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام دوست
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
تا بوی زلف یار در آبادی من استیاد تو میرفت وما عاشق بیدل شدیم
پرده بر انداختی کار به اتمام رفت
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تن در غم هجر داده بودم همه شب
و از انده تو فتاده بودم همه شب
سر بر زانو نهاده بودم همه شب
گویی که ز سنگ زاده بودم همه شب
به نسیمی همه ی راه بهم میریزد
کی دل سنگ تو را آه بهم میریزد
سنگ در برکه می اندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن ماه بهم میریزد!
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشقدیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
از چهره جان غبار تن چون رفتم
دیدم دیدم که پای تا سر دیدم
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
ک می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم....
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست
شعر باید سنتی باشه و منم جواب آخرین شعر سنتی رو میدم
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
در عشق چه جای بیم تیغ استشما کار بسیار خوبی میکنید: )
نگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مساله آموز صد مدرس شذ
در عشق چه جای بیم تیغ است
تیغ از سر عاشقان دریغ است
عاشق ز نهیب جان نترسد
جانان طلب از جهان نترسد...
آن پیر خری که میکشد باردر بزم عيش، يك دو قدح دركش و برو
يعني طمع مدار، وصال مدام را
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنآن پیر خری که میکشد بار
تا جانش هست میکند کار
آسودگی آنگهی پذیرد
کز زیستن چنین بمیرد ...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |