مشاعرۀ سنّتی

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

چاو شین

اخراجی موقت
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن

ابوسعید ابوالخیر
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آفرین
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست، من مست چنانم که شنفتن نتوانم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
 

چاو شین

اخراجی موقت
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ر انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

قیصر امین پور
 

چاو شین

اخراجی موقت
اي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

خیام
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس


یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

خیام


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاه راه طریقت گذر نکرد

 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس


سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی






در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای

یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی همین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز


سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی








یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی همین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت


ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت

دوستان اگه مایل باشن مسابقه مشاعره هم داشته باشیم
تیغ بر آر از نیام زهر بیفکن به کام
کز قبل ما قبول و ز طرف ما رضاست

 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هان ای دل عبرت بین در دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم


من ديوانه كه صد سلسله بگسيخته ام
تا سر زلف تو باشد نكشم سر زكمند

دولت وصل تو اي ماه نصيب كه شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
من ديوانه كه صد سلسله بگسيخته ام
تا سر زلف تو باشد نكشم سر زكمند

دولت وصل تو اي ماه نصيب كه شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها ,پاییز

(میدونم سنتی نیست اما خب من اینجای این شعر رو دوست داشتم، گیر ندن دوستان لطفا;))
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها ,پاییز

(میدونم سنتی نیست اما خب من اینجای این شعر رو دوست داشتم، گیر ندن دوستان لطفا;))
ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن ديار دارد
چه کند دگر جهان را چو رسيد جان به جانان
چو رسيد جان به جانان به جهان چه کار دارد : )
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا