دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشاندانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
یا رب نظری بر من سرگردان کندائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
آفرین
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست، من مست چنانم که شنفتن نتوانم
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستمدانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
ر انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شومیا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
مرا در زندگي از بيش و از کمیا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایممرا در زندگي از بيش و از کم
نباشد در جهان حاصل بجز غم
دلا خوشتر که با غم همنشيني
که نبود مردم در نسل آدم
مرا در زندگي از بيش و از کم
نباشد در جهان حاصل بجز غم
دلا خوشتر که با غم همنشيني
که نبود مردم در نسل آدم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
یک عمر به کودکی به استاد شدیماي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیماي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم
خیام
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
دیدم به سر عمارتی مردی فردیا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاه راه طریقت گذر نکرد
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی همین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
دوستان اگه مایل باشن مسابقه مشاعره هم داشته باشیم
ی
دوستان اگه مایل باشن مسابقه مشاعره هم داشته باشیم
تیغ بر آر از نیام زهر بیفکن به کام
کز قبل ما قبول و ز طرف ما رضاست
یعنی چطوری؟
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
نردبان این جهان ما و منیستهان ای دل عبرت بین در دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بگرفتند و به پیمانه زدند
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن رادل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
من ديوانه كه صد سلسله بگسيخته ام
تا سر زلف تو باشد نكشم سر زكمند
دولت وصل تو اي ماه نصيب كه شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
ز شراب وصل جانان سر من خمار داردداستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها ,پاییز
(میدونم سنتی نیست اما خب من اینجای این شعر رو دوست داشتم، گیر ندن دوستان لطفا)
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |