چاو شین
اخراجی موقت
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشمدانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم...
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم...
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشمدانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
مرا میبینی و هردم زیادت می کنی دردمننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم...
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم...
مردان خدا پرده ی پندار دریدند ............................. یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدندننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم...
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم...
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدمردان خدا پرده ی پندار دریدند ............................. یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن درآید
تو کز محنت دیگران بی غمی ........................... نشاید که نامت نهند آدمیدر ظلمت غم نهايتي پيدا نيست
جمعند همه و کس چو ما تنها نيست
آنها که به جمع يا که تنها بودند
ز آنها اثر و حکايتي پيدا نيست
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمتو کز محنت دیگران بی غمی ........................... نشاید که نامت نهند آدمی
تو کز محنت دیگران بی غمی ........................... نشاید که نامت نهند آدمی
تا نیست نگردی، ره هستت ندهندیار من باش که زیبا فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد ................. وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کردیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ســنگ در برکـــــه مـــی اندازم و مــــی پندارمیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد ................. وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
دائم گل این بستان شاداب نمیمانددل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد...؟
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سودیاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود
زهرست گناه و توبه تریاک وی است
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيددر دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود
زهرست گناه و توبه تریاک وی است
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
روز گار و هرچه در وی هست بس ناپایدار استدلا ز ساغر بزم خيال ما چه خبر؟
نفس گذشت از ان چشمه ي صفا چه خبر؟
![]()
شنیدم سخنی خوش که پیر کنعان گفتدر حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زآنكه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
شنیدم سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
تا برآيد عطر مستي از دل جام نشاطشنیدم سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند فلب همه صف شکنان...
از هستی خویش تا پشیمان نشوینوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
از هستی خویش تا پشیمان نشوی
سر حلقهٔ عارفان و مستان نشوی
تا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی
هنگام سپیده دم خروس سحریيكي پرسيد چرا شعرت غمينه
نگاهت با يه دنيا غم عجينه
چه ميدوني كه مو در خاطراتوم
غمي داروم كه با شعرم قرينه
![]()
یارب .دل من خون شد و . از دیده برون شدهنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
یارب .دل من خون شد و . از دیده برون شد
رحمی بنما ...بنده ی تو ..سوی جنون شد
![]()
یک قطره آب بود و با دریا شددل من نه مرد آن است که با غمش سرآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟
يكي بنام عشق نشسته به انتظار وصالدل من نه مرد آن است که با غمش سرآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |