تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی وز چشم من مستوری
یاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی وز چشم من مستوری
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
یاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش داردر این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
در باغم و دل شکارگاه شیراست
نگشوده نظر دل از تماشا سیر است
چون دیده گشایم که چمن بیگانه ست
چون سینه گشایم که هوا شمشیر است
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
من با غم عاشقانه شادم
دل در غم عاشقی نهادم
غم از دل من اگر جدا بود
این شور به شعر من کجا بود
بيا كه آسمان محبت پر از ستاره شده
بيا كه مستي ياران به چند باره شده
![]()
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
وقتي از غربت ايام دلم مي گيرد
مرغ اميد من از شدت غم مي ميرد
دل به روياي خوش خاطره ها مي بندم
باز هم خاطره ها دست مرا مي گيرد.
![]()
[FONT="]دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو[/FONT]
وقتي از غربت ايام دلم مي گيرد
مرغ اميد من از شدت غم مي ميرد
دل به روياي خوش خاطره ها مي بندم
باز هم خاطره ها دست مرا مي گيرد.
![]()
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحر به خیرگی لاف ز عارض تو زد
خصم ،زبان دراز شد ،خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو ؟
[FONT="]از اين روزهاي تلخي كه ميگذرد ، گلـه دارم[/FONT]دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
از اين روزهاي تلخي كه ميگذرد ، گلـه دارم
واز خوشبختي ، ميشود گفت : فاصله دارم
شب از طنين قدم هايم ، سكوت مي شكند
هرچند كه از درد بي كسي ، گله دارم
![]()
ياري کن اي نفس که دراين گوشه قفسمباد ان دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد ان دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
ياري کن اي نفس که دراين گوشه قفس
بانگي برآورم ز دل خسته يک نفس
تنگ غروب و هول بيابان و هول دور
نه پرتو ستاره و ناله جرس
سیه بختم که بختم واژگون بی
سیه روجم که روجم سرنگون بی
شدم آوارهٔ کوی محبت
زدست دل که یارب غرق خون بی
يار ما، بي رحم ياري ، بوده است
عشق او با صعب کاري بوده است
لطف او نسبت به من، اين يک دو سال
گر شماري ، يک دوباري بوده است
تحمل کردن ، دوری ،چه سخت استتا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است
محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم
آن قبله ماست گرچه بسیار کج است
[FONT="]توبه ام را بت مستی،به یکی جام شکست[/FONT]تحمل کردن ، دوری ،چه سخت است
زمانی که ، خیال یار ، تخت است
![]()
توبه ام را بت مستی،به یکی جام شکست
اولین شیشه نبود اینکه در اسلام شکست
تا در زده ام به دامن عفو تو دست
تا یافته ام غبار تکلیف الست
تقصیر عبادتم ندارد ایام
وز طاعت کرده ام پشیمانی هست
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.
”فریدون مشیری”
هزار جهد بکردم که یار من باشی
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي انکه وعده باشه چشم انتظار بوده
![]()
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دل است
بامدادان روی او دیدن صباح مقبل است
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمیدارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک بر نمیدارد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |