نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد
فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بهاران بر تشنه ای ببارد
نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد
فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بهاران بر تشنه ای ببارد
سر کوئی که هر دم جان دهد صد بیگناه آنجادارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
سر کوئی که هر دم جان دهد صد بیگناه آنجا
فغان کز بی پناهی بایدم بردن پناه آنجا
از دوســـــــت به یادگــــار دردی دارمآنكه نهاده بر دلم حسرت يك نظاره را
بر لب من كجا نهد لعل شراب خواره را
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی استاز دوســـــــت به یادگــــار دردی دارم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم
تا كی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیشماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
تا كی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد كه تو در خوابی و نرگس بیدار
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
رفتي ورفتن تو آتش نهاد بر دل
از كاروان چه ماند جز آتشي به منزل؟
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
هزاران فرسخ از من ظاهرا دور است و من امشبتشنه ام اي رود مهرم آب ده
بر دل خشكيده ام تو تاب ده
ساقي من باش امشب جان دل
يك پياله از شراب ناب ده
![]()
هزاران فرسخ از من ظاهرا دور است و من امشب
بیادش تا سحر خوشبو نمایم بستر خود را
اي بي تو ز زندگيم خوشنودي نه!
از درد توام اميد بهبودي نه!
روزي كه جدا از تو شدم دانستم
غم مي كشدم ولي به اين زودي نه!
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیندهم ناله ی جان سوزی هم ساحل آرامش
من باتو چه چاره جز خاموشی و سازش
![]()
شب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
در اين بهار تازه كه گل ها شكفته اندشب از حضیض نهان سوی اوج می آیند
چو وقتِ وقت رسد، فوج فوج می آیند
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
دلخوش به تو بودیم که . گه گاه سرودیم
با سوز دل و اشک و ..پر از آه سرودیم
![]()
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استدر اين بهار تازه كه گل ها شكفته اند
لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت
در اين بهار تازه كه گل ها شكفته اند
لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به اسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد
من آن مرغ سيه بالم، گريزان آشيان از من
نه من از اشيان خرسندم و نه، آشيان از من
داده به باد غم تو .آتش و خاکستر من
نیست به جز خیال تو .هیچ کسی در بر من
: )تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای ب فدای چشم تو این چ نگاه کردن است؟
.
.
.
![]()
درد عشقی کشیده ام که مپرس: )
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
یارم چو به ناز و عشوه برخاستتو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟
ندیده ای شب من تاب و تب چه می دانی؟
یارم چو به ناز و عشوه برخاست
فریاد برآمد از چپ و راست
هر سو چو روی به جستجویش
ای دل به خود آ که یار با ماست
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
تو دور از من، ولي نزديك ، چو جاني
چگونه ، اين چنين بودن ؛ تواني؟؟
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگزيا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه ،كاري بكند؟
در این درگه که گهگه کـُه که و که کُه شود ناگهدر دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
دوستان فعلا![]()
هزاران معنی باریک باشد بیت ابرو رادر این درگه که گهگه کـُه که و که کُه شود ناگه
مشو غره به امروزت ز فردایت نیی آگه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |