ناز کم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند
در حبس مرنج با چنین آهن ها
صالح بی تو چگونه باشم تنها
گه خون گریم به مرگ تو دامنها
گه پاره کنم ز درد پیراهنها
ناز کم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند
در حبس مرنج با چنین آهن ها
صالح بی تو چگونه باشم تنها
گه خون گریم به مرگ تو دامنها
گه پاره کنم ز درد پیراهنها
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد..
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
ماهی که قدش به سرو می ماند راست
آیینه به دست و روی خود می آراست
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
[FONT="]من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش[/FONT]دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش
تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است .
[FONT="]از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد[/FONT]توحید تو خواند به سحر مرغ سحر خوان
تسبیح تو گوید به چمن بلبل گویا
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
افرین به اینهمه سرعت عمل
تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشانسیت
:دی
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
[FONT="] امشب از دست دلم سخت شکایت دارم[/FONT]ره کعبه از هر بیابان که پرسم
دهد خار صحرا جوابم خدایا
شبتون بخیر..
امشب از دست دلم سخت شکایت دارم
که چرا نیستی و من به تو عادت دارم
غم تو شب به شب از کوی دلم میگذرد
بی جهت نیست که با غصه رفاقت دارم
شب خوش
[FONT="]ديدگان تو در قاب اندوه[/FONT][FONT="]میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگیست
آن زمان هردل فقط یکبار عاشق میشود
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزندديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد..
[FONT="]یاد تو یاد عشق نخستین است[/FONT][FONT="]در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
ترا که هرچه مراد است درجهان دارییاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه ی رنگین است...
شبتون خوش
ترا که هرچه مراد است درجهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
از من نه عجب که هاون رویینتن
از یار جفا دید و به آواز آمد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
تا کی به تمنای وصال تو یگانهديده از ديدار خوبان برگرفتن مشكل است
هر كه ما را اين نصيحت مي كند بي حاصل است
گر به صد منزل فراق افتد ميان ما و دوست
هم چنانش در ميان جان شيرين منزل است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |