دل من گوشه محراب نگاهت مانده ست
سجده ها می کند او هر شب و هر صبح تو را
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جِلوهٔ آن ماهپاره نیست
دل من گوشه محراب نگاهت مانده ست
سجده ها می کند او هر شب و هر صبح تو را
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جِلوهٔ آن ماهپاره نیست
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم غلط
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جِلوهٔ آن ماهپاره نیست
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم غلط
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
تا بشكفد به گلشن دلها گل اميد
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
تا بشكفد به گلشن دلها گل اميد
ما را به فيض لطف نسيم صبا ببخش
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
مرا اميد وصال تو زنده مي دارد
وگرنه هر دمم از هجر تست بيم هلاك
کارما نیست شناسایی راز گل سرخ
کارماشاید این است که درافسون گل سرخ شناورباشیم
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
بی تو میرفتم،تنها.. تنها..
و صبوری مرا
کوه تحسین میکرد..
حمیدمصدق
در این درگَه،که گَه گَه ،کَه،کُه و کُه، کَه شود ناگَه
به امروزت مشو غره ،که از فردا نِه ای آگَه
هرتار موی تو غزلی عاشقانه است
دیگر رسیده تا کمر این شعر آخری ت
صالح دروند
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو .................. تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو .................. تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
میرود کر ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هرجا میرود..
تا بوده چشم عاشق در راه يار بودهما ز فلک بودهایم یار ملک بوده ایم.........باز همانجا رویم جمله که ان شهر ماست......خخ
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده
مصرع آخرش : هستند غرق نعمت حاجي قوام ماهرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
مصرع آخرش : هستند غرق نعمت حاجي قوام ما
از من است این غم که در جان من است
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهیتوبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون
ميگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم؟
من کمی بیشتر از عشق تو را میفهمممی بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی
گر غیر حضرت تو یاری گزیده بودم
توبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون
ميگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم؟
میان موج موهایت ،چه صخره می شوم گاهی
نوازش می کنی بر من ،همین قانون دریا بود
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد...
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد..
دید که هنگام زمستان شده
موسم هشیاری مستان شده
همه شب دراین امیدم ک ببینم از تو رویی
چه زیان ترا ک من هم برسم ب آرزویی؟؟
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رایاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
![]()
نامه ای تا دل من شاد کند
ای ساربان آهسته را ،کارام جانم میروددل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |