تو دنیای من یه عروسک هست که همیشه غمگینه
که همیشه چشاش رو تو دنیایی باز میکنه که خودش بدترینه
تو دنیایی که همیشگی هارو باید تکرار کرد
باید حرف نزد
باید نظر نداد چون خیلی ها هستن که اهمیتی براش قایل نیستن
باید باور کنه که آدم هایی که خودشون فکر میکنن که نظرشون دیده نمیشه نظرت رو نمیبینن
دهن عروسک دنیای من هرگز باز نمیشه
چشماش رو هر وقت که دیگران بخوان میبنده و هیچ چیز نمیبینه
حتی اگه چشماش نیمه باز باشه
میدونی عروسکم فکر میکرد اما تفکراتش شد یه پوزخند که قلبش رو موچاله کرد
شد یه زمزمه و یه لطیفه برای مزحکه شدن
مهر سکوت بست به نگاهش
گوش هاش رو لال کرد از حرفهای قاعده دار
گنگ شد و آداب گفتگو رو از دست داد و...
تو دنیای من یه عروسک شد که همیشه غمگینه.
