ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
اگر داغ دل بود ما دیده ایم..
اگر خون دل بود ما خورده ایم..
اگر دل دلیل است آورده ایم..
اگر داغ شرط است ما برده ایم....
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
اگر داغ دل بود ما دیده ایم..
اگر خون دل بود ما خورده ایم..
اگر دل دلیل است آورده ایم..
اگر داغ شرط است ما برده ایم....
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
مثل پنجشنبهها
خستهی جهان بی عدالتم...
مثل جمعهها
تشنهی عدالت لبان تو
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدنیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیمایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
چی شد؟؟!! : )
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است ك بدرود كني زندان را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
چی شد؟؟!! : )
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مدّعيِ عاکفِ مسجد، به نبرديم
با مدّعيان، در طلبش عهد نبستيم
با بيخبران، سازش بيهوده نکرديم
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخوراز تير کج تابي تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد اي فلک با ما چه بد تا ميکني..
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزی ز سر سنگ عقابی ب هوا خاست
...؟؟؟ و پر و بال بیاراست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
اي كاش اين نفس كه بر آمد فرو رود
از بهر دفع غم به كسي گر بري پناه
هم غم به جاي ماند و هم آبرو رود
...
كرديم هر گناهي و از كرده غافليم
اي واي اگر حديث گنه روبرو رود
امروز رو نكرده به درگاه حق، سنا
فردا به سوي درگه او با چه رو رود؟
رنگ سال گذشته را دارد، همــــــــــــه لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را، همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق !!
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالمعزیزم غزلشو کامل میذاری؟
چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم
شاید از بس صدایشان زده ام دوست دارند دوستان لالم ....
.:. محمد علی بهمنی .:.
مستي عشق نيست در سر تو
رو كه تو مست آب انگوري..... :|
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
ميخواره و سرگشته و رنديم و نظر باز
وآنكس كه چومانيست دراين شهركدام است؟ : )
از چشم خود بپرس که ما را که میکشدتنها تو آگاهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا! گناهِ طالع و جُرمِ ستاره نیست
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
دل من گوشه محراب نگاهت مانده ستدوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بوود..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |