شبی که بار امانت از آسمان افتاد![]()
درست میشه انشالا
تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
خروش و ولوله در جان عاشقان افتاد
به بام بخت ، مرا ، یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد ، نردبان افتاد!
شبی که بار امانت از آسمان افتاد![]()
درست میشه انشالا
تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
شبی که بار امانت از آسمان افتاد
خروش و ولوله در جان عاشقان افتاد
به بام بخت ، مرا ، یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد ، نردبان افتاد!
دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بی آزارد!
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی ب من آر
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایمروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبیای دل، اینجا دگر جای ما نیست
با غم ما کسی آشنا نیست،
ای بلاکش، چه جویی چه خواهی؟
در دیاری که رسم وفا نیست...
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی
با غیر، آشنایی، با آشنا غریبی
پابند خاک ماندی، سوی وطن نراندی
در این حصار غربت، ای دل چه می شکیبی
يا رب مباد آنكه گدا معتبر شود
گر معتبر شود زخدا بي خبر شود.......
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کند
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس | که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس | |
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد | که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
یاد باد آن ک خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیستدل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
هله هله که تلف کرد و که اندوخته بود
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بیندل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جان میسپارم دل که قابل دار نیست
تا تو از چشم من سوخته دل دور شدیتا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
تا تو از چشم من سوخته دل دور شدی
ای بسا چشمه خونین که دل از دیده گشاد
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانیدر حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زآنكه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب
برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آئینم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر ز پای درآیم به دربرند به دوشم
من مست و تودیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هوشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونهر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما را ز ياد بردند ياران ز بي وفايي
ديگر وفا نبينم از تو كه يار مايي
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم
روز سفید خود را آخر سیاه کردم
مي ترسم از عبور زمان بي حضور توما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
مي ترسم از عبور زمان بي حضور تو
در خود تمام عقربه ها را شكسته ام
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکمن نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |