مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنممرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنممرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
دایم گل این بستان شاداب نمیماندمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی دل من شاد کنید....
یارب اندر کنف سایه ی آن سرو بلنددایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بودیارب اندر کنف سایه ی آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود ؟!...
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
تا بوی زلف یار در آبادی من استدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتیم یافت می نشود،گشته ایم ما
گفت : آنچه یافت می نشود آنم آرزوست ...!
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادیِّ من است
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیستتو را دارم اي گل جهان با من است
تو تا با مني جان جان با من است
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است ک رفت
که دراین وصف زبان دگری گویا نیست
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخورتو از جانی ولی جان را ندانی
زجانانی و جانان را ندانی
اگر جان را ندانی بس عجب نیست
عجب اینست کانان را ندانی
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آیدرواق منزل چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ! ک خانه خانه ی توست!
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
اخوان ثالث
دارد به جانم لرز می افتد رفیق، انگار پائیزمدل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه
تشنه می میرد و شخص آب زلالی دارد
زندگانی نتوان گفت حیاتی که مراست
زنده آنست که با دوست وصالی دارد
سعدی
دارد به جانم لرز می افتد رفیق، انگار پائیزم
دارم شبیه برگهای زرد وخشک از شاخه می ریزم
مگر جانی که هر گه آمدی ناگه برون رفتیمن ز در بستن و وا کردن میخانه به جان
آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم ؟
غم هجران و پریشانی و بد بختی من
تو پسندیدی اگر من نپسندم چه کنم ؟ : )
من ز در بستن و وا کردن میخانه به جان
آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم ؟
غم هجران و پریشانی و بد بختی من
تو پسندیدی اگر من نپسندم چه کنم ؟ : )
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هستمن ز در بستن و وا کردن میخانه به جان
آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم ؟
غم هجران و پریشانی و بد بختی من
تو پسندیدی اگر من نپسندم چه کنم ؟ : )
يار مفروش به دنيا، كه بسي سود نكردمگر جانی که هر گه آمدی ناگه برون رفتی
مگر عمری که هرگه می روی دیگر نمی آیی
چه زیبااااا![]()
تو درياي من بودي آغوش بگشامشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
تنی آلوده درد و دلی لبریز غم دارممشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
تو درياي من بودي آغوش بگشا
كه مي خواهد اين قوي، زيبا بميرد
تنی آلوده درد و دلی لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرامن ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
تنی آلوده درد و دلی لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماندمن که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم ...
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نشد.....................
يا مقلب قلب ياران شادکنای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
يا مقلب قلب ياران شادکن
يامدبر خانه ها آباد کن
يا محول احسن الحالي نما
قلبها را ازبدي خالي نما
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |