مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمشبي پر كن از بوسه ها ساغرم
به نرمي بيا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در اغوش خويش
كه فردا نيابند خاكسترم
فريدون مشيري
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمشبي پر كن از بوسه ها ساغرم
به نرمي بيا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در اغوش خويش
كه فردا نيابند خاكسترم
فريدون مشيري
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تو را دل لوح محفوظ است و علم از فلسفی گیری؟من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی:
هرگز
هرگز
_پاسخی سخت و درشت_
ومرا غصه این
هرگز
کشت
حمید مصدق
تو را دل لوح محفوظ است و علم از فلسفی گیری؟
تو را خورشید همسایه، چراغ از کوچه گیرانی؟
عراقی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایییک لحظه، وای تنها یک لحظه
سر روی شانه های هم آوردیم
با هم گریستیم....
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
ما پاک زیستیم!
مشیری
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند استيا وفا، يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند ؟!
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
بشه ک دیگه ی نشه :دی
آری آغاز دوست داشتن است.. گرچه پایان راه ناپیداستدل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
ای یار چفا کرده ی پیوند بریده/این بود وفاداری و عهد تو ندیده...دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد/ای بیخبر از گریه ی مستانه ام امشبآری آغاز دوست داشتن است.. گرچه پایان راه ناپیداست
من ب پایان دگر نیندیشم. ک همین دوست داشتن زیباست
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد/ای بیخبر از گریه ی مستانه ام امشب
همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویندباز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
ای یار چفا کرده ی پیوند بریده/این بود وفاداری و عهد تو ندیده...
همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه ،تو هم از طالع من غمگینی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو/افسوس ای شکوفه ی خندان نیامدییا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
یار ما سرو بلند است بگوییم بلندشمعم شکفته بود که خندد به روی تو/افسوس ای شکوفه ی خندان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق/زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدییار ما سرو بلند است بگوییم بلند
پست گفتن سخن از بیم رقیبان تا چند
دامنش دیر به دستم فتد و حلقه زلف
نتوان زود گرفت آهوی مشکین به کمند
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرتیار ما سرو بلند است بگوییم بلند
پست گفتن سخن از بیم رقیبان تا چند
دامنش دیر به دستم فتد و حلقه زلف
نتوان زود گرفت آهوی مشکین به کمند
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق/زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق/زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
در مذهب ما باده حلال است وليكنظاهرا هم زمان شده ...
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
ذوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
در مذهب ما باده حلال است وليكن
بي روي تواي سروگل اندام حرام است
...دانه آرام بر زمین غلطیدو رفتظاهرا هم زمان شده ...
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
ذوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هانتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
در دل تاریک این شب های سرديا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
كه به رحمت گذري بر سر فرهاد كند
ناز پرورده تنعم نبرد راه بدوستدر دل تاریک این شب های سرد
ای امید ناامیدیهای من
برق چشمان تو همچون آفتاب
میدرخشد بر رخ فردای من
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله آموز صد مدرس شدهان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |