دردم از یار است و درمان نیز همدردا که از ان اهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
دل فدای او شد و جان نیز هم
دردم از یار است و درمان نیز همدردا که از ان اهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشمما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزمرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد // مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد
در پرده اسرار کسی را ره نیستدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
شرمنده تشکرام تموم شده....
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست!
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویدر پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست!
شود کوه آهن چو دریای آبتا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دورترک ما سوی کس نمی نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
منم تشکر ندارم ببخشید......
بزرگی سراسر به گفتار نیستشود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب!
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتیتو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفا و عهد من از خاطرات مگر نرود
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بودتو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفا و عهد من از خاطرات مگر نرود
آنان که محیط فضل و آداب شدنددرس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستمآنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند!
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاستدلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
من هماندم که وضوساختم از چشمه عشقمن پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم!
تو بدری و خورشید تو را بنده شده استمن هماندم که وضوساختم از چشمه عشق
چارتکبیرزدم یکسره بر هر چه که هست
تو بدری و خورشید تو را بنده شده است
تا بنده تو شده است تابنده شده است!
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم ............ که عنان دل شیدا به کف شیرین دادتا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یک روزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم ............ که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
تو،ساقی خماری؟یا دشمن هشیاری؟>>><<<یا آنکه کنی ویران،هر خانه که می سازم؟در مسلک ما سوخته دلان ،خنده حرام است // این بخت ، گهى تلخ و گهى نیز ، بكام است
تو،ساقی خماری؟یا دشمن هشیاری؟>>><<<یا آنکه کنی ویران،هر خانه که می سازم؟
مجلس بزم عیش را غالیه ی مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه ی زلف یار کو؟
می خواست تا نشانه ی لعنت کند مرا>>><<<کرد آنچه خواست،آدمی خاکی،بهانه بودواعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیزمیگویم نه غیبت می کنم
می خواست تا نشانه ی لعنت کند مرا>>><<<کرد آنچه خواست،آدمی خاکی،بهانه بود
وگر تو را ملک هندوان بدیدی موی>>><<<سجود کردی و بت خانه هاش برکندیدلق گدای عشق را گنج بود در آستین
زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو
وگر تو را ملک هندوان بدیدی موی>>><<<سجود کردی و بت خانه هاش برکندی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |