زمانه پندی آزاد وار داد مرا ....................... زمانه را چو نکو بنگری همه پند استتو قد بینی و مجنون جلوه ناز.....تو چشم و او نگاه ناوک انداز
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری ....... بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ....................... زمانه را چو نکو بنگری همه پند استتو قد بینی و مجنون جلوه ناز.....تو چشم و او نگاه ناوک انداز
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ....................... زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری ....... بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ....................... زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری ....... بسا کسا که به روز تو آرزومند است
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد؟......هشیار گرد هان! که گذشت اختیار عمر
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکردشهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
در سنبلش آویختم از روی نیازیاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودا زده را کار بساز!
من حاصل عمر خود ندارم جز غمزلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق زنیک و بد ندارم جز غم!
تو نیک و بد خود هم از خود بپرسمتن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
بی تو یک ثانیه تکرار شدن حال بدی استتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب!
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم....از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کنبی تو یک ثانیه تکرار شدن حال بدی است
خاطرت جمع ، نبودی که چنین سال بدی است
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردیتو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی!
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم....از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنییادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی!
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمیا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش......میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
من از ان حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم .............که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارا....شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم!
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شدمن از ان حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم .............که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارا....
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور...........کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورآخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن پر از باده کنی!
روزها فکر من این است و همه شب سخنمیوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور...........کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید.......قفسم برده به باغی ودرش باز کنیدروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم!
درون ها تیره شد باشد که از غیبمن نگویم که مرا از قفس ازاد کنید.......قفسم برده به باغی ودرش باز کنید![]()
یار اگرننشست باما نیست جای اعتراض .....پادشاهی کامران بوداز گدائی عار داشتدرون ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی!
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آبیار اگرننشست باما نیست جای اعتراض .....پادشاهی کامران بوداز گدائی عار داشت
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سیاهی!
ممنون و خسته نباشی باران!
دوش ازین غصه نخفتم که رفیقی میگفت............حافظ ار مست بود جای شکایت باشدنی حدیث راه پرخون می کند.....قصه های عشق مجنون می کند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |