یا ربّ دل پاك و جانِ آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود كن
بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده
هزار کبک ندارد دل یکی شاهین>>><<<هزار بنده ندارد دل خداوندی
یا ربّ دل پاك و جانِ آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود كن
بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده
یارم چو قدح به دست گیردهزار کبک ندارد دل یکی شاهین>>><<<هزار بنده ندارد دل خداوندی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زنددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادن...............وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردددر مرام عاشقی تردید نیست
هرکه تردیدش بود هجران رواست
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس ......... بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
ما و زلف او به یک طالع ز مادر زاده ایم
میشوی اشفته حال از روزگار ما مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی ......... لب لعلی گزیده ام که مپرس
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ..... در خزانه به مهر تو و نشانه ی توستسوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بینمن آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ..... در خزانه به مهر تو و نشانه ی توست
تو مو می بینی و من پیچش مو ............ تو ابرو من اشارت های ابروتا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
شبتون خوش.
تو مو می بینی و من پیچش مو ............ تو ابرو من اشارت های ابرو
شب شما هم خوش[/QUO
وفا نکردی وکردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شدتو مو می بینی و من پیچش مو ............ تو ابرو من اشارت های ابرو
شب شما هم خوش[/QUO
وفا نکردی وکردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند.............. به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندمن مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور...کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخوردر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم// لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور...کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا // ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
نتوان دل شاد خود را به غم فرسودن
وقت خوشِ خود به سنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ........ جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانی
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ........ جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانی
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد .......... نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسدیاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم...........از سرخویش گذر کرده سوی یار شدم
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم // درمیان لاله و گل آشیانی داشتم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد .......... نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
دلی کز معرفت نور و صفا دید.......به هرچیزی که دید اول خدا دید
من که می دانم اجل ناخوانده و بیدادگر ........ سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
دلی دارم خریدار محبت ......... کز او گرم است بازار محبت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |