يارب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيدکه جانانه کيست
تو که مرحم نئی بر قلب ریشم ...... نمک پاش دل ریشم چرایی
يارب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيدکه جانانه کيست
تو که مرحم نئی بر قلب ریشم ...... نمک پاش دل ریشم چرایی
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویشتو که مرحم نئی بر قلب ریشم ...... نمک پاش دل ریشم چرایی
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار .......... مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شدیار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
دل و دبنم شد و دلبر به ملامت برخواستشهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار .......... مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
تا تو در خانه ،صید خواهی کرد>><<<دست وپایت چو عنکبوت بوددل و دبنم شد و دلبر به ملامت برخواست
گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خواست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توآدمي بايد كه بيحالت نباشد هيچگاه/گر لب خندان نباشد چشم گريان هم خوش است
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت استتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار پرده ز رخ که مشتاق لقاییم!
منم عاشق مرا غم سازگار استمرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشقمنم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چه کار است!
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدتا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید!
توانا بود هر که دانا بوددل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست
دیریست که دلدار پیامی نفرستادتوانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
ببخشید مبتدی بود!
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری استدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییمدر جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار!
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشبراز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب خود را با تو زیبا می کنم هرشب!
من لبخواه خویش نجستم ولی خدابی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
تشکر از همراهیتون.
من لبخواه خویش نجستم ولی خدا
به هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل // وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
تا زُهره و مَه در آسمان گشت پدید
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان که ایشان
بِه ز آنچه فروشند چه خواهند خرید!
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل // وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
آنان که کهن شدند و اینها که نوند/ هرکس بمراد خویش یک تک بدوند ........... این کهنه جهان بکس نماندباقی/ رفتند و رویم دیگر آیند و روند
شب عاشقان بی دل،چه شب دراز باشد!>>><<<تو بیا کز اول شب در صبح،باز باشددلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
شب عاشقان بی دل،چه شب دراز باشد!>>><<<تو بیا کز اول شب در صبح،باز باشد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس................ که چنان زو شده ام بی سروسامانن که مپرسدوش درحلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس................ که چنان زو شده ام بی سروسامانن که مپرس
ساقی غم فردای حریفان چه خوری/ پیش آر پیاله را که شب می گذرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |