تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
شـب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیسـت

تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
تا داد دل از دیده ی گریان ستانمشـب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیسـت
تا داد دل از دیده ی گریان ستانم
در لحظه های آخر دیدار بنشیـن
نــه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
![]()
من بی تو هرگز خواب را باور ندارمنــه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
![]()
من بی تو هرگز خواب را باور ندارم
ای جاودان در دیده ی بیدار بنشین
نیک باشی وبدت گویند خلق ... به که بد باشی ونیکت گویند.
دو چشم یار مرا در پی دل افتادست
یکییست صید و دو صیاد مشکل افتادست
تو می گی غیر تو دلبر ندارم
هوای دیگری در سر ندارم
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
یا به حالت ، یا به حیلت ، یا به زاری ، یا به زر
عاقبت اندر دل سخت تو راهی میکنم
مرغ زیرک به در خانقه اینک نپرد
که نهادست به هر مجلس وعظی دامی
یا به حالت ، یا به حیلت ، یا به زاری ، یا به زر
عاقبت اندر دل سخت تو راهی میکنم
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
سکندر را نمیبخشد آبی
به زور و زر میسر نیست این کار
رواست در بر اگر می طپد کبوتر دل
که دیده در ره خود تاب و پیچ دام نشد
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در موسم پرواز، تماشایی دوست
تفسیر دو بال بسته را می دانست![]()
![]()
تا باز شناختم از اين پاي ز دست
اين چرخ فرو مايه مرا دست ببست
افسوس که در حساب خواهند نهاد
عمري که مرا بي مي و معشوقه گذشت
![]()
ته که خورشید اوج دلربایی چنین بیرحم و سنگین دل چرایی
به اول آنهمه مهر و محبت به آخر راه و رسم بی وفایی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود ازگدایان عار داشت
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی با آشنا غریبی؟!
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد// بختم ار یار شود رختم از اینجا ببردیه آشنا كه مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ ... كه چه زود قلك عیدیامون
وقتی شكست باهاش شكست دلامون![]()
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد// بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را//تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رادر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را//تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من / دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر منآنان که خاک را به نظر کیمیا کنند....
آیا بود که گوشه ی چشمی به ماکنند
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من / دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |