نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یارب اندر کنف سایه ان سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیممکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
بکن هر انچه توانی که جای ان داری
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ممنون از همراهیتون.روز خوبی داشته باشین![]()
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ممنون از همراهیتون.روز خوبی داشته باشین![]()
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم// ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالي لب پنجره // پر از خاطرات ترك خورده ايم
روحش شادقیصر....
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
روحش شاد
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند// همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تو کز محنت دیگران بی غمی ............ نشاید که نامت نهند آدمی
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چه ها رفت
تو کز محنت دیگران بی غمی ............ نشاید که نامت نهند آدمی
يا ميا هر شب بخوابم يا بمان بيش از دمي
تا به کي بايد بسوزم اي دريغ از مرهمي
![]()
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زندساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند // بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
دست بر دستم بنه از روی مهر ............. تا کنم خاک درت طاق سپهردر این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دست بر دستم بنه از روی مهر ............. تا کنم خاک درت طاق سپهر
شعر از خودم
روز سیه مرگ شود شمع مزارت
هر خار که از پای فقیری بدر آری
یکی گر دست درویشی بگیرد .......... خدا بخشد ورا آنگه بمیرد
شعر از خودم متناسب با مفهوم بیت قبل که فی البداهه سرودم
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
ای چرخ و فلک دوندگی ما را کُشت
بر درگه خلق بندگی ما را کُشت
این ذلت روزگار، این تهمت خلق
ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت
روزگارِ جوانیم طی شد
وین ندانم کی آمد و کی شد؟
"مهدی سهیلی"
ما را چه غم از سوزشِ پنهانیِ خویش است
از شعله چه ترسیم که پروانۀ عشقیم
مرگ یک هیچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
چندان که دویدیم به سامان نرسیدیم
ماندیم در آغاز و به پایان نرسیدیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |