ترا که هر چه مراد است در جهان داریمن هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت/ از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت/ این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یا رب! از عرفان ، مرا پیمانه یی سرشار ده
چشم بینا ، جان آگاه و دل بیدار ده
هر که شد خاک نشين، برگ و بري پيدا کرد
سبز شد دانه، چو با خاک سري پيدا کرد
مهتاب به نور دامن شب بشکافت / می نوش دمی بهتر از این نتوان یافتدر سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
مهتاب به نور دامن شب بشکافت / می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی / اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد/ چند از پی هر زشت و نکو خواهی شدتا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است............ ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد/ چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات / آخر به دل خاک فرو خواهی شد
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم / یا از غم رسوایی و مستی نخورم
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم / یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم / اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن / چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجا و گاه اینجامنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن, منم که دیده نیالودم به بد دیدن....
نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن / چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجا و گاه اینجا
در خواب بدم مرا خردمندی گفت / کاز خواب کسی را گل شادی نشکفتآسمان بار امانت نتوانست کشید ...... قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند...
در خواب بدم مرا خردمندی گفت / کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ / می خور که به زیر خاک میباید خفت
هر ذره که در خاک زمینی بوده است / پیش از من و تو تاج و نگینی بوده استتا کی به تمنای وصال تو یگانه.....اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر ذره که در خاک زمینی بوده است / پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان /کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بی آنكه وعده باشد در انتظار بوده
همواره چون من نه : فقط یك لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست![]()
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست!!!
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و اسان بروم
مثل بچه های آدم ما رو آواره می خوان
از بهشتی که خدا خواسته برا اخراجیا![]()
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
تا شانه به گیسوی خم اندر خم زد
آتش به تمام عالم و آدم زد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دنيا ترديد يه فهمه
بين موندن و نموندن
يه روزي فرشته بوديم
ما رو تا كجا كشوندن![]()
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که اینه سازد سکندری داند
دلم گرفته ولی دلبر اعتنا نکند .............. خدا دلی به دل سنگ آشنا نکند
شعر از خودم(الآن فی البداهه سرودم)
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن // در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |