من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
اخوان ثالث
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید // یک جام دگر بگیر و من نتوانم
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
اخوان ثالث
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید // یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است // دائم گرفته چون دل من روی ماهش استمـن چون تو روایت گر افسانه خویشم
باز ای به هم ای شاعر افسانه بگرییـم
تـو مـي تـوانـسـتـي تـاج سـرم بـاشـيماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است // دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم // جرس فریاد میدارد که بربندید محملهاتـو مـي تـوانـسـتـي تـاج سـرم بـاشـي
کـه انـگـار مـن پـادشـاه عـاشـقـان جـهـانـم ،
و تـو مـلـکـه ي رشـک بـرانـگـيـزِ شـعـرهـا . . .
چـه فـايـده .. ؛
حـالـا هـر دو آدم هـايـي مـعـمـولـي هـسـتـيـم . . .
کامران رسول زاده
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریستمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم // جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد که گذشت اختیار عمر
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بیگمان از مرگ ما پروا نداشت
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست/ ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست؟هر كس به طريقي صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه ....
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست/ ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست؟
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد...
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز، بسته است
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
ديگران سر مست در آغوش جانان خفته اند
آنکه بيدار است هر شب ، مرغ شبگير است و من
![]()
دید بردانش بود غالب فرا
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد // باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
دید بردانش بود غالب فرا
زان همی دنیا بچربد عامه را
یاد تو شب و روز قرین دل ماستاگر بامن نبودش هیچ میلی // چرا جام مرا بشکست لیلی
تو را من چشم در راهم شباهنگامیاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست
مرحبا ای نسیم عنبر بویتو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن
سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری از دیار یار بگوی
صبر دیدیم در مقابل شوق
آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی
یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسنددمرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری از دیار یار بگوی
صبر دیدیم در مقابل شوق
آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی
یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ... پسندم آنچه را جانان پسندد
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم ... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینمدلم ز دست تو آباد گر نمی گردد
بیار آتش و درخانهٔ خراب بریز
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم ... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ......... دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر منملا بمدرس آمد و درس دقیق گفت
حق را ز غیر حق بگمان امتیاز کرد
__________________
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستاندل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ......... دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |