یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان // تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسانتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان // تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
نه ما، نه من، نه تو، او نقطه ی سرانجام است
بیا که بی من و تو ما شویم و ما دریا
از دست و زبان که بر آید // کز عهده ی شکرش به در آید
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم // روزی سراغ وقت من آئی که نیستمدیدمت با دیگری خلوت گرمی داری
کینه در قلب من و عشق در او میکاری
باورم نیست که میثاق شکستی آخر
گرچه رفتی نرود یاد تو هرگز از سر
از همان غروب دلگیر که رفتی ز برم
کاسه های اشک و خون بود دو چشمان ترم
یخ زده زندگیم تیره شده هر روزم
دو سه سالست که پوج و بی هدف میسوزم
خودکشی از غم عشقت آخر این دنیاست
شوق دیدار تو در خواب ابد هم زیباست
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم // روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست // تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل // یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست // چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهرشناس نیست در این شهر شهریار // من در صف خزف چه بگویم که چیستم
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است ....... دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه ی چنگ صبوح نیست چه باک .......... نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله ........................ گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست ..... جز این خیال ندارم خدا گواه من است
از ان زمان که بر این آستان نهادم روی ............ فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
مگر به تیغ اجل خیمه بر کنم ورنه .................. رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ ..................... تو در طریق ادب باش گو گناه من است
تو قد می بینی و من جلوه ی ناز ................. تو چشم و من نگاه ناوک اندازتو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوب منظر همه میوهای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت
تو قد می بینی و من جلوه ی ناز ................. تو چشم و من نگاه ناوک انداز
ای وصالت آرزوی عاشقان ................. وی خیالت پیش روی عاشقان
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
ای وصالت آرزوی عاشقان ................. وی خیالت پیش روی عاشقان
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا ....بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
از دشمنان برند شکایت به دوستان ........ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریمآنكه در آئينه دارد بوسه را از خود دريغ كي به عاشق وا گذارد اختيار بوسه را
از دشمنان برند شکایت به دوستان ........ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
شیر شیر است اگر چه پیر بوَد ........... پیر پیر است اگر چه شیر بوَدمی روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
دم از سیر این دیر دیرینه زنشیر شیر است اگر چه پیر بوَد ........... پیر پیر است اگر چه شیر بوَد
دم از سیر این دیر دیرینه زن
صلایی به شاهان پیشینه زن
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
لبِ تومی روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل.........
لبِ تو
جوخه ی انگور
من ایستاده|َم ,
مستم کند ...
حرفی بزن .
شهریار بهروز
نسترن جام عقیقی به سمن خواهد داد /چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد.
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
نسترن جام عقیقی به سمن خواهد داد /چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.
ديدي از دورم و دانسته تغافل كردي
خوب كردي كه تو را خوب تماشا كردم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.
در بلا هم می چشم لذات او...مات اویم مات اویم مات او
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |