در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
شيوه ي چشمت فريب جنگ داشت / ما غلط كرديم و صلح انگاشتيم
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
شيوه ي چشمت فريب جنگ داشت / ما غلط كرديم و صلح انگاشتيم
میسوزم و از سوز من آگاهی تو
از سوخته ی خویش چه می خواهی تو
وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نروداینجا کسی سیت پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
اینجا کسی ست پنهان چون جان و خوش تر ار جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
حافظ
دست از طلب ندارم تا کام من برآید/یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآیدنومید مشو جانا کاومید پدید آمد
امید همه جان ها از غیب رسید آمد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید/یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در نمازم خم ابروی تو دریاد آمد ........ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
(حافط)
در منی و این همه ز من جدا /با منی و دیده ات به سوی غیر/ بهر من نمانده راه گفتگو /تو نشسته گرم گفتگوی غیر...................
راست گفتی عشق خوبان آتش است سخت میسوزاند اما دلکش است
(حسینقلی مستعان)
تو را میخواهمو دانم که هرگز به کام دل در اغوشت نگیرم /تویی ان اسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم..............
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند /واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند/ بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند.مسلمانان مرا وقتی دلی بود که باوی گفتمش گرمشکلی بود
(حافظ)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند /واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند/ بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند.
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یارب مددی کن که به سامان برسیم /چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم/ یا من برسم به یار یا یار به من /یا هردو بمیریم و به پایان برسیم.
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از شر حسود چمنش
(حافظ)
شبانگاهان که مه میرقصد ارام میان اسمان گنگ و خاموش/تو در خوابی و من مست تن مهتاب را گرم در اغوش.
شمع رابایدازین خانه به در بردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو درخانه ی مایی!
(سعدی)
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تا كي به تمناي وصال تو يگانه / اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هنوز مشت خسی بهر سوختن کافی است
چو برق می روی از آشیان ما به کجا؟
اگر داري اي مرد فرزانه هوش
به تعمير دل هاي ويرانه كوش
شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |