در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم به دل با یار صاحب دل کنم
گر شکوه ای دارم به دل با یار صاحب دل کنم
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم به دل با یار صاحب دل کنم
تو همه ای با همه ای هلهله ای
تو بوجود آمده از فلسفه چون چرایی
روم به جای دگر، دل دهم به یار دگريوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احصان شود روزي گلستان غم مخور
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آیدرم دادن صید خود از آغاز غلط بود
… حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمندمژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
نفس نفس اکر از باده نشنوم بویش /زمان زمان چوگل از غم کنم گریبان چاکدلا دیدی که آن فرزانه فرزند **چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش** فلک برسر نهادش لوح سنگین
نفس نفس اکر از باده نشنوم بویش /زمان زمان چوگل از غم کنم گریبان چاک
درین دنیای بیحاصل بدنبال چه میگردی؟کیست که قصۀ مرا پیش نگار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد
دلا یاران سه قسمند ار بدانییا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز...................که برحمت گذری بر سر فرهادکند
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود،دلا یاران سه قسمند ار بدانی،زبانی اند و نانی اند و جانی
یادم آید روز باراندر نامه ی مجنونم از نامه من اغازم
زان پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
نه شاخه دارم و نه بریادم آید روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
دانی که را سزد صفت پاکی؟/ آن کو وجود خاک نیالایدنه شاخه دارم و نه بر
بیافکنندنم سزاست
وگرنه بر درخت تر
کسی تبر نمی زند
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندیدل بدست یار و غم در دل بماند
خارم اندر پای و پا در گل بماند
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدارا،یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
ای آنکه غم عشقت نیستدل می رود ز دستم صاحب دلان خدارا،
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق ...................... که در این دامگه حادثه چون افتادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |