tina1390
عضو جدید
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم / صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیماز اين شب هاي بي پايان
چه ميخواهم به جز باران
كه جاي پاي حسرت را بشويد از سر راهم
نگاه پنجره رو به كوير آرزوهايم
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم / صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیماز اين شب هاي بي پايان
چه ميخواهم به جز باران
كه جاي پاي حسرت را بشويد از سر راهم
نگاه پنجره رو به كوير آرزوهايم
از اين شب هاي بي پايان
چه ميخواهم به جز باران
كه جاي پاي حسرت را بشويد از سر راهم
نگاه پنجره رو به كوير آرزوهايم
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رامن به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ** ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سرو پایم که به سیل افتادم ** او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست /عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیستای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
من در همه ی عالم مشهور به شیدایی
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست /عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
تو آني كز آن يك مگس رنجه اي
كه امروز سالارو سر پنجه اي
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
ای نام تو بهترین سرآغازشعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز[/QUOTE
زورم به جسم پست خودم هم نمیرسه
حالم شبیه "زنده به گور " هدایته
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم - با كافران چه كارت گر بت نميپرستيهر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
در اين سراي بيكسي كسي به در نميزنددر این دنیا کسی بی غم نباشد ** اگر باشدبنی آدم نباشد (مطمئنا فرشته اس)
به دشت پر ملال ما پرنده پر نميزند
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم - با كافران چه كارت گر بت نميپرستي
در اين سراي بيكسي كسي به در نميزند
یار ما چون سازد آغاز سماع **قدسیان بر عرش دست افشان کنند
در تنم ایستگاه متروکی ست که نگشته کسی به دنبالش
سمت مقصد به راه می افتی ... توی آغوش این تن تب دار
یارب این آتش که در جان من است/سرد کن زان سان که کردی بر خلیلرو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز **تا داده خود از کهتر و مهتر بستانی
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویشدیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیستمازنده بر آنیم که آرام نگیریم
موجیم که اسودگی ما عدم ماست
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانیتا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویشدیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
یا رب ان نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
مست و پريشان توام، موقوف فرمان توام
اسحاق و قربان توام، کين عيد قربانيست اين
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پریدیم ، پریدیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |