مشاعره با شعر سعدی

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ............................... او می برد که ما به قفای وی اندریم

مجنون اگر احتمال لیلی نکند
شاید که به صدق عشق دعوی نکند

در مذهب عشق هر که جانی دارد
روی دل ازو به هر که دنیی نکند
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجنون اگر احتمال لیلی نکند
شاید که به صدق عشق دعوی نکند

در مذهب عشق هر که جانی دارد
روی دل ازو به هر که دنیی نکند
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت ............................... کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود

به که با دشمن نمایی حال زار خویش را


گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار

ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را


 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود

به که با دشمن نمایی حال زار خویش را


گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار

ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را



اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست
همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم


 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم



مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند
یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند

یاری دارند مثل و مانندش نیست
در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رف
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رف
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

تو ای توانگر حسن از غنای درویشان ......................... خبر نداری اگر خسته اند اگر ریش اند
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر

لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار

روی تو به فال دارم ای حور نژاد
زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد

فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت
تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

روی تو به فال دارم ای حور نژاد
زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد

فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت
تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای پری روی ملک صورت زیباسیرت
هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست

چشم برکرده بسی خلق که نابینای اند
مثل صورت دیوار که در وی جان نیست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی

تا خون دل مجنون از دیده نپالاید


بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل

باشد که چو باز آید بر کشته ببخشاید








 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی

تا خون دل مجنون از دیده نپالاید


بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل

باشد که چو باز آید بر کشته ببخشاید









دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
سعدی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
 

Similar threads

بالا