مشاعره با شعر سعدی

siyavash51

عضو جدید
سلام به نغمه ی شیرین و سالوادر عزیز

دوش می گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد

می نداند که گرم سر برود دست نشویم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام بر سیاوشِ عزیز....:gol:

می گفتمت که جانی ؛ دیگر دریغم آید

گر جوهری به از جان ممکن بود ؛ تو آنی



شب خوش....:gol:
 

siyavash51

عضو جدید
یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود

شب تان نیلوفری ...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چه دير ماندي اي صبح كه جان من برامد؟

بزه كردي و نكردند مؤذنان ثوابي ؟
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی



شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس

من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و باز پیوستند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم

ور نسازد ؛می بباید ساختن با خویِ دوست:gol:
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست



تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست با دوست چون نرسد بر گردن
چاره ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را
 

siyavash51

عضو جدید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
 

Similar threads

بالا