مشاعره با شعر سعدی

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن نه عشقست که از دل به زبان می اید

وان نه عاشق که ز معشوقه به جان می آید
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده​ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را


اندوخته مام به پایان رسید ..
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم ...
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور ازاو، در استخوانم می رود...

 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلیل روی تو هم روی توست سعدی را

چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدانند قتل عمدا را
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب می​گذراند
 

Similar threads

بالا