مشاعره با شعر سعدی

[blue bee]

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی

تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمند هوسی

 

[island1991]

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی

تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمند هوسی

یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست

تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود...

 

[blue bee]

دل به عیاری ببردی ناگهان از دست من
دزد شب گردد تو فارغ روز روشن می‌بری

گر تو برگردیدی از من بی‌گناه و بی سبب
تا مگر من نیز برگردم غلط ظن می‌بری

 

[naghmeirani]

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این رمانه نکرد

 

[salvador]

دل عشوه می‌فروخت که من مرغ زیرکم

اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست

 

[blue bee]

تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری

 

[mahyam68]

یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار

 

[salvador]

رنگ رویم غم دل پیش کسان می‌گوید

فاش کرد آن که ز بیگانه همی‌ بنهفتم

 

[blue bee]

من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست

 

[eksir]

تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز

کوته نکنم ز دامنت دست نیاز

هرچند که راهم به تو دورست و دراز

در راه بمیرم و نگردم ز تو باز

 

[salvador]

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

 

[blue bee]

تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی

تا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی
از غم دوست به روی چو زرم برخیزی

 

[salvador]

یکی سفله را ده درم بر من است

که دانگی از او بر دلم ده من است

 

[blue bee]

تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

 

[salvador]

تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من

هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود

 

[Reyhana.A]

دریاب کنون که نعمتت هست به دست

کین دولت و مُلک می رود دست به دست​

 

[blue bee]

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

 

[eksir]

یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست

 

[parisa.66]

تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا

 

[salvador]

ای مرغ به دام دل گرفتار

باز آی که وقت آشیانست



شب‌ها من و شمع می‌گدازیم

اینست که سوز من نهانست

 

[kachal63]

تو که چون برق بخندی چه غمت باشد از آنک
من چنان زار بگریم که به باران ماند

 

[salvador]

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

 

[kachal63]

شرم آیدم همی که قمر خوانمت بحسن
هرگز شنیده ای ز زبان قمر سخن؟

 

[salvador]

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

 

[kachal63]

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را

 

[salvador]

این چنین بیخود نرفتی سنگ دل

گر بدانستی چه بر ما می‌رود

 

[kachal63]

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو، که چشم از تو به انعامم نیست

 

[salvador]

تنها دل منست گرفتار در غمان

یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

 

[kachal63]

تو در آب گر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم

 

[salvador]

مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن

که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست