جـامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم
دیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب
تـوئی که برسر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
جـامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم
دیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق امد و من دولت پاینده شدم
آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟
لب دريا رسيدم تشنه، بي تاب،
ز من بي تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت : از تلاطم ها مياساي !
كه بد دردي است جان دادن به مرداب
از آتش عشق و دود اندوه>>><<<ساکن نشدی مگر برآن کوههم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
از آتش عشق و دود اندوه>>><<<ساکن نشدی مگر برآن کوه
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع>>><<<شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمععـقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر مــا
ذکر رخ و زلف تو دلم رادر وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع>>><<<شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
گر به غریبی رود از شهر خویش>>><<<سختی و محنت نبرد پینه دوزذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد
گر به غریبی رود از شهر خویش>>><<<سختی و محنت نبرد پینه دوز
من سکوت خویش را گم کرده اممن رستم و سهراب تو ،این جنگ چه جنگی است.............گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم>>><<<هزار صف زدعا های مستجاب زدههوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم>>><<<هزار صف زدعا های مستجاب زده
ساقی،به نور باده برافروز جام ما>>><<<مطرب بگو که کار جهان شد به کام مااین چنین موسمی عجب باشد..........که ببندند میکده به شتاب
ساقی،به نور باده برافروز جام ما>>><<<مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
جمال کعبه ، چمن زار می کند صحرا ....... برو که خار مغیلان گل و گیاهت بس
دوتا شد قامتم همچون کمانیخشت اول چون نهد معمار کج ....... تا ثریا می رود دیوار کج
دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
تو مرا یاد کنی یا نکنیتار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است...........عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست
اما....
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت.........دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت
پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت ................... شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
متاسفانه من شعری که پایانش " پ " باشه پیدا نکردم
برای راکد نموندن این مشاعره با یک حرف دیگه ادامه میدم:
آغوش سحر تشنه ی دیدار شماست
مهتاب خجل ز نور رخسار شماست
خورشید که در اوج فلک خانه ی اوست
همسایه ی دیوار به دیوار شماست
غرض رنجیدم ما بود از دنیا که حاصل شد .... مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
سیر و خرام تو چه حاصل به باغ .............. زاغی و طاووس نماند به زاغ
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |