شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید رجایی و پیام دادن
وقتی از شهید رجایی سوال می شود که چه پیامی برای پاسداران اسلام دارید؟
می گوید:«حقیقت امر این است که من قابل اینکه برای آنها پیام بدهم نیستم،برای اینکه آنها دارند با جان خود سرمایه گذاری می کنند.ما اینجا پشت میز نشسته ایم و روزی بیست نفر به ما می گویند خسته نباشید.من فکر می کنم پیش از اینکه من به آنها پیام بدهم،لازم است گوشهایم را برای پیام آنها آماده نمایم.»
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارتش ايران و لبنان و فلسطين مديون استراتژي جنگيدن شهيد چمرانه...
هنوز كه هنوزه نميدونن چطوري باهاش مقابله كنن..
روحش شاد..
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9690&stc=1&d=1241676814
روزي كه شهيد نامجوي حكم وزارت دفاع را گرفته بود پيش من آمد.من مسئول باتري سازي بودم.ايشان آمده بود جلو در و به انتظامات گفته بود:''به دكتر تبريزي بگوييد يك سرهنگ با شما كار دارد.''
مامور انتظامات به ايشان گفته بود كمي بايستد.با من تماس گرفته شد كه يك سرهنگ با شما كار دارد.گفتم:''بگوئيد بيايد داخل.''
پس از چند لحظه شهيد نامجوي را ديدم با احترام بلند شدم و گفتم:''پس چرا نگفتي وزير دفاع آمده؟''
شهيد نامجوي گفت:''من حتي اسمم را نگفتم كه مبادا از اسمم مرا بشناسند.''
امير سرلشگر شهيد سيد موسي نامجوي
سمت:نماينده نظامي امام(ره)در شوراي عالي دفاع-وزير دفاع
مزار:گلزار شهداي بهشت زهرا(س)
قطعه24 رديف70شماره25مكرر
 

پیوست ها

  • MMMG0237.jpg
    MMMG0237.jpg
    30 کیلوبایت · بازدیدها: 0

salahshur

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید مصطفی چمران
من فقط به یه سری مطالبی که کمتر در مورد این شهید بزرگ بهش پرداخته شده میپردازم و در آخر پیام امام رو در رابطه با این شهید بزرگ میذارم
وی از 15 سالگی در جلسات تفسیر قرآن آیت الله طالقانی در مسجد هدایت و در دروس فلسفه و منطق مرتضی مطهری و نیز در جلسات دیگر شرکت داشت.
چمران از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود.در مبارزات سیاسی دوران مصدق، از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت فعال داشت.
ر سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱)، پس از فارغ التحصیل شدن با خانواده خود به نیوجرسی منتقل شد و ضمن عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی به عنوان عضو هیئت اجرایی و مسئول مالی به فعالیت پرداخت. تدارک اعتراضات و بسیج دانشجویان در جلوی سازمان ملل در نیویورک ـ در جلوی کاخ سفید در واشینگتن و همچنین سفارت ایران در شهر واشینگتن و سایر کنسولگری ها در شهرهای شیکاگو ـ نیویورک ـ سانفرانسیسکـو در جهت اعتراض به وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ایران بخش عمده ای از تلاش و فعالیت هایش در این سال ها است.http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86#cite_note-3 ماجرای بست نشستن در عبادتگاه سازمان ملل بدین قرار است: در سازمان ملل، محلی به عنوان معبد طراحی گردیده که نه مسجد است نه کلیسا؛ صرفاً عبادتگاه است. اتاقی است بزرگ و ساده که به صورت یک اتاق آرام و فضایی روحانی طراحی شده و بازدیدکنندگان بعضاً در این محل لحظاتی توقف کرده و با خود خلوت و به نیایش درونی می پردازند. دوازده نفر از ایرانیان طبق قرار قبلی در این محل حاضر شده و اصطلاحاً بست می نشینند. پس از چند دقیقه توجه مأمورین به این نفرات که بیش از حد معمول در محل عبادتگاه توقف کرده اند جلب می شود. مامورین خواستار خروج این نفرات از عبادتگاه می شوند. جمع متحصن خواستار ملاقات با دبیر کل سازمان ملل می شوند که با مخالفت مأمورین روبرو می شوند. از طرفی دیگر، عده ای از اعضاء جبهه ملی و دانشجویان هم در خارج از ساختمان تجمع کرده و پلاکاردها و بیانیه هایی به زبان انگلیسی در اعتراض به شاه و هیئت حاکمه ایران بین توریست ها و مردم توزیع می کنند. خبر تحصن ایرانیان در محل سازمان ملل خبرنگاران را به آنجا می کشاند. مأمورین که از خروج متحصنین ناامید می شوند گارد مخصوص را آورده و دست و پای آنها را گرفته، کشان کشان از سازمان ملل بیرون می برند و خبرنگاران خارجی و تلویزیون های سراسری آمریکـا از این صحنه فیلمبرداری می کنند. روی زمین کشیده شدن دکتر چمران با سري بي مو به روی پله های سازمان ملل صحنه فجیعی را در اخبار کانال های مختلف تلویزیون آمریکا به وجود می آورد. این فیلم برای چمران بسیار گران تمام شد؛ زیرا این نوع حرکت ها برای یک محقق در یک شرکت بزرگ علمی قابل قبول نمی توانست باشد

چمران نسبت به گروههای سیاسی لبنان شناخت عمیقی داشت و در نوشته هایش انزجار از گروههای چپ موج می زند؛ وی آزردگی خاطر خویش را از باران تهمتهائی که گروههای مختلف سیاسی به او می زدند کتمان نمی کند. از جمله اتهامات بی اساسی که به دکتر زده بودند، تسلیم نمودن اردوگاه بزرگ فلسطینی تل زعتر به کتائب ( فالانژها ) بوده است. چمران با رهبران فلسطینی و در رأس آنها، یاسرعرفات نیز تماس و همکاری نزدیک داشته است. در بحبوحه پیروزی انقلاب ۵۷، چمران در نظر داشت که پانصد رزمنده از سازمان "امل" را تجهیز نموده و خود را به وسط معرکه نبرد در ایران برساند. دولت سوریه نیز دادن امکانات و هواپیما برای انتقال رزمندگان را تقبل نموده بود تا در هر جا که سازمان امل می خواهد رزمندگانش را پیاده کند. اما نبرد در تهران ۲۴ ساعت بیشتر طول نمیکشد و طرح به مرحله اجرا در نمی آید. http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86#cite_note-7
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، دکتر همراه با شماری از جنگندگان "امل" به ایران آمد و با آنکه قصد ماندن در ایران را نداشت، به توصیه سید روح‌الله خمینی در وطنش ماندگار شد. در اوایل پیروزی انقلاب، به تربیت اولین گروه از پاسداران انقلاب در سعدآباد پرداخت.
پیام حضرت امام ‏خمینی بمناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

بسم ‏الله الرحمن الرحیم​
انالله وانّاالیه راجعون​
شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.
هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.
و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.
من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تیرماه شصت
روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی


http://fa.wikipedia.org/wiki/مصطفی_چمران
http://www.chamran.org/
 

maryam.joon

عضو جدید
شهید دکتر شریعتی...
 

star_silver2050

عضو فعال
شهادت شیوه مردان خداست

شهادت شیوه مردان خداست

:gol:شهید منوچهر مدق نثار شادی روحش صلوات:gol:
من امسال عید رفتم راهیان نور
چقدر معنویت داشت همیشه فکر میکردم اخه مگه اونجا هم دیدن داره ولی وقتی رفتم دیگه دلم نمیخواست برگردم احساس میکردم روح های ملکوتی و ارواح طیبه ان شهیدان اونجا حضور دارند و چه فضای پاکی بود وقتی دیدم اون ها چه اهداف والایی در زندگیشون داشتند از خودم بدم اومد که جرا اینقدر غافلم ولی بعد از اون تصمیم گرفتم که بیشتر حواسم به خودم اهدافم افکارم ونگرشم به زندگی باشه تا اگر هم داشتم میلغزیدم راه برگشت داشته باشم
 
آخرین ویرایش:

star_silver2050

عضو فعال
سید شهید مدق

سید شهید مدق

شهيد منوچهر مدق به روايت همسر شهيد
جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تني خسته و زخم‌هايي در آن، كه آرام آرام خود را نشان ميداد. زخم‌هايي كه مي‌خواست سال‌هاي سخت ماندن را كوتاه كند، اما زندگي در كار ديگري بود؛ لحظه‌لحظهاش او را به خود پيوند مي‌زد و ماندن بهانه‌اي شده بود براي اين كه اين پيوند ردي بر زمين بگذارد.
سيد منوچهر مدق در روز سي و يکم خردادماه سال 1335 پا به عرصه هستي نهاد پدر تلاش بسياري براي تربيت اسلامي او انجام داد منوچهر تحصيلاتش را تا سال دوم دبيرستان ادامه داد سپس در يک معازه مکانيکي به کار پرداخت.زمانيکه مردم دسته دسته به خيابانها آمدند و فرياد مرگ بر شاه سر دادند او نيز در خيل کثير سربازان روح‌الله (ره) نسبت به عملکرد رژيم اعتراض نمود.روز چهارم تيرماه سال 1359 مصادف با نيمه شعبان با دوشيزه‌اي پارسا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد با آغاز جنگ تحميلي دفاع از حريم ايران اسلامي را ارجحتر از مسائل ديگر دانست و عاشقانه عزم سفر بست و به عنوان آرپي‌جي‌زن و مسئول تدارکات گردان حبيب از تيپ حضرت رسول (ع) به مصاف باطل رفت مدق در اولين اعزامش مجروح شد و براي مداوا به شيراز و تهران منتقل گشت اما از پاي ننشست و بار ديگر قدم در راه جهاد نهاد.او در طول سالهاي دفاع از خاک کشور بارها مورد آماج تيرهاي دشمنان بعثي قرار گرفت در عمليات کربلاي 5 به علت پخش گازهاي شيميايي به بستر بيماري افتاد سال 1367 مسئوليت پادگان کرج را پذيرفت گاهي اوقات نيز براي پاکسازي مناطق جنگي و مرزداري به جنوب کشور رفت سال 1369 بعد از 4 ماه تلاش به علت شدت بيماري با آمبولانس به تهران انتقال يافت و در بيمارستان بستري گشت علاقه خاصي به ادامه تحصيل داشت ولي پزشکان به علت وجود ترکشهاي متعدد در سرش او را از اين کار منع کردند به ناچار جهت تامين معاش خانواده با ماشين در شهر به مسافربري مشغول شد.سرانجام اين سرباز سپاه توحيد پس از سالها صبوري به علت جراحات شيميايي در روز دوم آذرماه سال 1379 در سن 44 سالگي در بيمارستاني در تهران عاشقانه به عرش پر گشود و دنيا را به خاکيان سپرد.
پيوندآسماني
روزيکه به من پيشنهاد ازدواج داد گفت:«اگر قرار باشد اين انقلاب به من نياز داشته باشد و من به شما، من مي‌روم نياز انقلاب و کشورم را ادا کنم، بعد احساس خودم را ولي به شما يک تعلق خاطر دارم من مانع درس خواندن و کارکردن و فعاليتهايمان نمي‌شوم، به شرطي که شما هم مانع نشويد گفتم:«اول بگذاريد تائيدتان کنم، بعد شما شرط بگذاريد» تا گوشهايشان قرمز شد، چشمم به چشمهايش پر از اشک بود طاقت نياوردم و بي‌اختيار گفتم:«باشد، چشمهايش افتاد».عيد قربان عقد کرديم و روز نيمه شعبان سال 1359 عروسي گرفتيم سيد اخلاق خوبي داشت موقع امتحانها مرا کمک مي‌کرد يک ماه و نيم به شمال سفر کرديم اوائل من خوب غذا نمي‌پختم اما هيچ اعتراضي نمي‌کرد دوم مهر بود که اعلام شد سربازهاي منقضي 1356 بايد اعزام شوند بعدازظهر همان روز سيد با يکم کوله خاکي رنگ برداشت گفتم:«اين را براي چه گرفته‌اي؟» گفت:«ما فردا عازميم ما جزء همان افرادي هستيم که اعلام شده بايد برويم». منوچهر رفت و 6 ماه برنگشت، براي او هم مهمترين مسئله دفاع از حريم ايران بود
اولين هديه
شب سال تحويل بود، سيد هنوز در جبهه بود، به تنهايي سفره هفت سين را انداختم و آرام شروع به خواندن قرآن کردم ساعت سه و نيم شب خواب بودم که متوجه شدم يک نفر به شيشه اتاق مي‌زدند سيد بود يک عروسک زيبا و يک دسته گل را به من داد، نگاهش کردم تمام پيکرش خالي بود يک ساعت و نيم خودش را شست تا خاکها از بدنش جدا شد، برايم تعدادي سنگ آورده بود، روي سنگها را با سوهان و سمباده صاف کرده و رويشان شعر و يا اسم من و خودش را کنده بود اين بهترين هديه و عيدي بود که من براي اولين بار در زندگي مشترکمان از او گرفتم.
عاشق نبرد
فرزند اولم علي روز تولد حضرت رسول به دنيا آمد، دو هفته بعد از تولد علي منوچهر تصميم گرفتم به جبهه برود اما من موافق نبودم به همين علت اصلا جوابي به صحبتهايش نمي‌دادم يک روز منوچهر موقع نماز خواندن در حاليکه گريه مي‌کرد گفت:«خدايا من چکارکنم؟» خيلي بي‌غيرتي است که بچه‌ها بروند روي مين و من اينجا پيش زن و بچه‌ام باشم چرا توفيق جبهه بودم را ازم گرفته‌اي؟» خرمشهر بايد آزاد مي‌شد، از جايش که برخاست گفتم:«تا حالا من مانعت بودم، مي‌خواهي بروي، برو مگر ما قرار نگذاشته بوديم جلوي يکديگر را نگيريم»، نگاهش را از من دزديد سرش را پائين انداخت و پاسخ داد:«اخر تو هنوز کامل خوب نشده‌اي، گفتم:«نگران نباش» سيد صبح روز بعد همراه تيپ حضرت رسول (ص) راهي ديار عشق شد.
لحظه وداع
از خواب که بيدار شد، خنده روي لبش بود، با مهرباني گفت:«فرشته! وقت وداع است، بگذار برايت خوابم را بگويم خودت بگو اگر جاي من بودي مي‌ماندي توي دنيا؟» دستش را گرفتم، شروع به صحبت کرد :«خواب ديدم ماه رمضان است و سفره‌ي افطار پهن است همه‌ي شهدا دور سفره نشسته بودند به آنها حسرت مي‌خوردم يک نفر به شانه‌ام زد نگاه کردم حاج عباديان بود گفت:«باباکجائي؟» ببين چقدر مهمان را منتظر گذاشته‌اي» بغلش کردم و گفتم من هم خسته‌ام حاجي دست گذاشت روي سينه‌ام، گفت:«با فرشته وداع کن بگو دل بکند آن وقت مي‌آيي پيش ما ولي به زور نه».همانطور نگاهش کردم ادامه داد:«اگر مصلحت باشد خدا خودش راضيت مي‌کند» گفتم:«قرار ما اين نبود، بغض تلخي بر جانم نشست، شبهاي آخرحياتش بود، آنژيوکت از دستش درآمده بود خون بسياري روي زمين ريخت پرستار را صدا زدم، صداي اذان که در اتاق پيچيد آماده نماز شد، وضو گرفت با يک ليوان آب غسل شهادت کرد، نگاهم کرد براي آخرين بار گفت:«تو را به خدا تو را به جان عزيز زهرا (س) دل بکن، دلم نمي‌خواست او را از دست بدهم، اما او زجر مي‌کشيد». لبخندي مهربان بر گوشه لبش بود، تشنگي بر او غلبه کرد آب ريختم در دهانش، اما نتوانست قورت بدهد، آب از گوشه لبش ريخت، اما «ياحسين» تشنگي زينت بخش لبان ترکيده‌اش شد.
توسل به حضرت زهرا (س)
لباسهايش را که عوض کرد، در زدند در را که باز کردم مردي يا الله گويان داخل خانه شد، کنار منوچهر نشست يک دستش را گذاشت روي سينه منوچهر و دست ديگرش را گذاشت روي سرش و دعا خواند من و علي شگفت زده او را نگاه مي‌کرديم بعد به من گفت:«چهل شب عاشورا بخوان با صد لعن و صد سلام» اول با دورکعت نماز حاجت شروع کن، بين دعا اصلا حرف نزن، توان ايستادن نداشتم، امام زمان (عج) را صدازدم، پرسيدم:«شما کي هستيد؟» از کجا آمده‌ايد؟ در حاليکه داشت از خانه خارج مي‌شد، گفت:«از جائيکه آقاي مدق آن جاست، به دلت رجوع کن» با علي از پشت پنجره توي کوچه را نگاه کرديم، يک خانم همراهش بود، آن شب منوچهر نه آب خورد و نه غذا، تا صبح رو به قبله با حضرت زهرا (س) حرف زد، مدام مي‌گفت :«من شفا خواستم که آمديد من را شفا بدهيد؟» اگر بدانم شفاعتم مي‌کنيد، نمي‌خواهم يک ثانيه ديگر بمانم تا حالا نديده بودمتان، دلم به فرشته و بچه‌ها خوش بود، اما حالا ديگر نمي‌خواهم بمانم ....».
سال پرواز
سال 1379 بود همه مي‌دانستيم سال آخري است که منوچهر کنارمان سال را تحويل مي‌کرد هرسال موقع تحويل سال نماز مي‌خواند و لحظه‌اي هم که سال تحويل مي‌شد در سجده بود نمازش که تمام شد دستش را دور گردن من و بچه‌ها انداخت، و گفت:«شما به فکر چيزي هستيد که مي‌ترسيد، اتفاق بيفتد، من نگران عيد سال بعد شما هستم، اين طوري که شما را مي‌بينم مي‌مانم چه جوري شما را بگذارم بروم، علي ناراحت شد و گفت:«بابا اول سال اين حرفها چيست که مي‌زني؟» خنديد و ادامه داد سالي که نکوست از بهارش پيداست من از خدا خواسته‌ام توانم را بسنجد ديگر نمي‌توانم ادامه بدهم، همگي گريه مي‌کرديم ادامه داد:«سال ديگر چه بکشم که ديگر نمي‌توانم دل داريتان بدهم، باور کنيد خسته‌ام هيچ فرقي نيست بين رفتن و ماندن من هميشه پيش شما هستم فرقش اين است که من شما را مي‌بينم و شما من را نمي‌بينيد همينطور نوازشتان مي‌کنم اگر روحمان به هم نزديک باشد شما هم من را حس مي‌کنيد». خودش هم مي‌دانست سال 1379 سال پرواز منوچهر بود او به آسمانها رسيد و ما هنوز اسير اين دنياي خاکي هستيم تمام اميد علي و دخترم اين است که بابا هر شب آنها را نگاه مي‌کند و دست نوازش بر سرشان مي‌کشد.
سال پرواز
سال 1379 بود همه مي‌دانستيم سال آخري است که منوچهر کنارمان سال را تحويل مي‌کرد هرسال موقع تحويل سال نماز مي‌خواند و لحظه‌اي هم که سال تحويل مي‌شد در سجده بود نمازش که تمام شد دستش را دور گردن من و بچه‌ها انداخت، و گفت:«شما به فکر چيزي هستيد که مي‌ترسيد، اتفاق بيفتد، من نگران عيد سال بعد شما هستم، اين طوري که شما را مي‌بينم مي‌مانم چه جوري شما را بگذارم بروم، علي ناراحت شد و گفت:«بابا اول سال اين حرفها چيست که مي‌زني؟» خنديد و ادامه داد سالي که نکوست از بهارش پيداست من از خدا خواسته‌ام توانم را بسنجد ديگر نمي‌توانم ادامه بدهم، همگي گريه مي‌کرديم ادامه داد:«سال ديگر چه بکشم که ديگر نمي‌توانم دل داريتان بدهم، باور کنيد خسته‌ام هيچ فرقي نيست بين رفتن و ماندن من هميشه پيش شما هستم فرقش اين است که من شما را مي‌بينم و شما من را نمي‌بينيد همينطور نوازشتان مي‌کنم اگر روحمان به هم نزديک باشد شما هم من را حس مي‌کنيد». خودش هم مي‌دانست سال 1379 سال پرواز منوچهر بود او به آسمانها رسيد و ما هنوز اسير اين دنياي خاکي هستيم تمام اميد علي و دخترم اين است که بابا هر شب آنها را نگاه مي‌کند و دست نوازش بر سرشان مي‌کشد.
در محضراو
سالهاي آخر حيات منوچهر بود، يک روز به من گفت:«وقتي من را گذاشتيد توي قبر، يک مشت خاک بپاش به صورتم»، پرسيدم:«چرا؟» گفت:«براي اينکه به خودم بيايم ببينم دنيايي که به آن دل بسته‌ بودم، و به خاطرش معصيت مي‌کردم يعني همين، گفتم:«مگر تو چقدر گناه کرده‌اي؟» گفت:«خدا دوست ندارد، بنده‌هايش را رسوا کند خودم مي‌دانم چه کاره‌ام». باورم نمي‌شد در نظر من او تمام کارهايش بر موازين دين اسلام بود حتي يادم هست يکبار مرا از منطقه جنوب به شهر آورد پول بنزين و استهلاک ماشين را حساب کرد، گفتم:«تو که براي مأموريت آمدي و بايد برمي گشتي حالا من هم با تو برمي‌گردم، چه فرقي دارد؟» ابروانش را در هم کشيد و گفت:«فرقي دارد». حالا او اينگونه به من که اسير دنيا هستم وصيت مي‌کند، خدايا ما را از وسوسه‌هاي شيطان نجات بده.
منبع:کتاب اينک شوکران 1
 

star_silver2050

عضو فعال
عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق"

ما فرار کردیم. چند نفر دنبالمان کردند. چادر و روسری را از سر من کشیدند و با باتوم می زدند به کمرم. یک لحظه موتورسواری که از آنجا رد می شد، دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روی موتورش... . چند کوچه آن طرفتر نگه داشت. لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید:"اعلامیه داری؟"، گفتم:"آره"، گفت:"عضو کدام گروهی؟"، گفتم:"گروه چیه؟ اینها اعلامیه ی امامند." کلاهش را بالا زد. تو اعلامیه ی امام پخش میکنی؟ به م برخورد. مگر من چه م بود؟... .

گفت:"وقتی حرفهای امام روی خودت اثر نداشته، چرا اینکار را میکنی؟ این وضع است آمده ای تظاهرات؟"... . من به خودم نگاه کردم. چیزی سرم نبود. خب، آن موقع که عیب نبود. تازه عرف بود...

دستش را دراز کرد و اعلامیه ها را خواست. به ش ندادم. گاز موتور را گرفت و گفت: "الان می برم تحویلت می دهم."؛ از ترس اعلامیه ها را دادم دستش. یکیش را داد به خودم. گفت:"برو بخوان، هر وقت فهمیدی توی اینها چی نوشته، بیا دنبال این کارها." نتوانستم ساکت بمانم تا او هرچه دلش می خواهد بگوید. گفتم: "شما که پیرو خط امامید، امام به شما نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه، بعد این حرفها را بزنید. من، هم چادر داشتم هم روسری، آنها از سرم کشیدند."، گفت: "راست می گویی؟"، گفتم:"دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من به شما دروغ بگویم؟"... .

با دو سه تا موتورسوار دیگر رفت همانجا که من درگیر شده بودم. حساب دو سه تا از مامورها را رسیدند و شیشه ی ماشینشان را خرد کردند. بعد او چادر و روسریم را که همان گوشه افتاده بود را برداشت و برگشت... . اعلامیه ها را گرفت و گفت:"این راهی که می آیی خطرناک است. مواظب خودت باش خانم کوچولو..." و رفت.

"خانم کوچولو!" بعد آن همه رجزخوانی تازه به او گفته بود خانم کوچولو. به دختر نازپرورده ای که کسی به ش نمی گفت بالای چشمش ابروست. چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد. نمی دانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود...



******

دکتر شفاییان صدام زد. گفت:"نمی دانم چطور بگویم، ولی آقای مدق، تا شب بیشتر دوام نمی آورد. ریه ی سمت چپش از کار افتاده. قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرومی رود توی قلبش." دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد.منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش را می گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد، نه می توانست بخوابد، نه بنشیند. همه آمده بودند. هدی دست انداخت دور گردن منوچهر و همدیگر را بوسیدند. نتوانست بماند. گفت: "نمی توانم این چیزها را ببینم، ببریدم خانه."، فریبا، هدی را برد.



یکدفعه کف اتاق را نگاه کردم. دیدم کف اتاق پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم:"منوچهر جان، چکار می کنی؟"، گفت:"روی خون شهید وضو می گیرم.".







یک لیوان آب خواست... . لیوان آب را گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب را ریخت روی سرش... . همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت:"تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن."، من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم:"خدایا! من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیش از این عذاب بکشد."، منوچهر لبخند زد و شکر کرد... .

می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتانش را بوسیدم. برانکار آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد. او را بردند.

از در [سردخانه] که وارد شد، منوچهر را دید. چشم هاش را بست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم، چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم.". [فرشته] دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چقدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت:"بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل گرفتند و گریه کردند... .



_________________________

منی که زیر نوازش های(!) پدر عزیزم با آن دست سنگینش و نیز در چوب "جور" استاد و معلم خوردن هایم هیچگاه به عنصر "گریه" دخیل نبستم، وقتی کتاب "اینک شوکران 1" که حاوی روایت زندگی عاشقانه ی "فرشته ملکی" و شهید "منوچهر مدق"(که بعد از دو دهه مجروحیت در سال 79 به شهادت رسید) را تمام کردم متوجه شدم چشم هایم خیس است؛ با وجود تمام غرور مردانگی این بیست و چند سال زندگی ام!

البته باید اعتراف کنم "خاکهای نرم کوشک" هم همین رفتار را با من کرده بود لکن این یکی چیز دیگری بود! بخوانیدش، مخصوصا زوج های جوان! به خدا از هزارتا کتاب اخلاق در خانه و خانواده و شیوه ی رفتار با همسر و چگونه بگوییم دوستت دارم و کذا و کذا بهتر و مفیدتر است. اگر خواندید و رفتارتان با همسرتان عوض نشد، هر فحشی به من دادید حلالتان
 

yareza2006

عضو جدید
جهادگر بسیجی شهید محمد علی شاهزیدی

سر چهارراه نورباران که رسیدم شوکه شدم. دیوار های مسجد را با پارچه های قرمز پوشانده بودند.فهمیدم خبر محمد بلاخره امد.
خیلی وقت بود که سر کوچه و خیابان حجله سرخ شهید ندیده بودم اما محمد باز هم عطر دل انگیزی را در هوا فشاند که دیگر داشتم فراموش میکردم.
ایام فاطمیه به چند تا هیئت مختلف سر زدم که همه بالاتفاق در پایان این دعا را هم داشتند که محمد به خانواده اش برگردد. ومن محمد را نمیشناختم
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اوارگی کوه بیابانم آرزوست [FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]داستان از همین جا آغاز میشود مصرعی که بر بالای فراخوان اردوی جهادی چاپ شده بود[/FONT][/FONT]
در یکی از مناطق محروم استان اصفهان و محمد هم جز همین دانش آموزان ۱۴-۱۵ساله پایگاه است که مشتاقانه به خدمت محرومین میشتابد تمام داستان چیزی مشابه انچه است که در دیگر اردو های خدمت رسانی و جهادی و بسیج سازندگی یا هر اسم دیگری که رویش بگذارند رخ میدهد همان اخلاص همان شور و شوق همان….تا روز آخر نماز و ناهار
همه در اخرین گفتگو قبل از اغاز کار بر این نیت اند که نیت ها را خالص کنند و و زیر نظر استاد بنا مسجدی را که شروع کرده اند به پایان برسانند کسی میگوید هر آجر را به نیت شهیدی وووو
و یک تیم شناسایی متشکل از ۴ دانش اموزو مسئول اردو برای شناسایی روستاهای مجاور برای اردوهای بعدی اعزام میشود.
در کنار رودخانه پای یکی از بچه میلغزد و به میان اب های خروشان رودخانه می افتد محمد صبر را جایز نمیداند برای نجات دوستش درون اب میپرد …اما دقایقی بعد دوستش خود را به شاخه های درختی آویزان میکند و محمد در میان اب های خروشان…
اوارگی کوه و بیابانم ارزوست
و این میشود که در نوزدهم تیرماه ۱۳۸۵بنر های نصب شده در اصفهان عکسی از محمد در خود دارند که زیر نوشته تاریخ شهادت۴/۴/۸۵یکی از روستاهای دور افتاده شهرستان فریدن
و پارچه های سرخی که بر دیوار مسجد نورباران و خانه محمد نصب شده است​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]محمدجان شهادتت مبارک[/FONT]​
منبعhttp://sajjad.ruhollah.org/?p=156
مزار این شهید در گلستان شهدای اصفهان نزدیک قبور فرماندهان و شهید طاهرزاده است.
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر حاج احمد متوسليان آزاد مي شد... چه مي شد؟

اگر حاج احمد متوسليان آزاد مي شد... چه مي شد؟

شبکه خبر در حال پخش مستقيم از فرودگاه بين المللي بيروت :

سيد حسن نصرالله ، مقامات ارشد لبناني و چند تن از مقامات ايراني ، منتظر فرود هواپيماي حامل حاج احمد متوسليان و 3 تن ديگر از اسرا هستند ...

9:30 شب ، هواپيما آرام بر زمين مي نشيند .

آرام آرام ، اسيران لبناني و فلسطيني پياده مي شوند و با سيد حسن نصرالله و مقامات مصافحه مي کنند

همه منتظر 4 ديپلمات ايراني هستند ، اما خبري نيست ...

چند دقيقه بعد ، خبرنگار تلويزيون اعلام مي کند :

4 اسير ايراني همين حالا جداگانه وارد فرودگاه شدند .

آري ؛خبر حقيقت دارد ،
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9724&stc=1&d=1241813559
خودشان هستند ، اما ... اصلا چهره هايشان قابل شناسايي نيست !

حاج احمد خيلي شکسته شده ،موها و محاسنش هم کاملا سفيد شده ...

نزديک به نيمه شب است و کنفرانس خبري 4 ديپلمات برگزار مي شود .

چهره هاي نوراني و مظلومي که در پي سالها اسارت ، شکسته و مجروح شده اند ؛ در مقابل دوربين خبرنگاران قرار دارند .

سخن با کلام حاج احمد آغاز مي شود :کلامي از قرآن درباره وعده به مومنين و مجاهدين و پس از آن يادي از امام خميني (ره) ...

خبر دارند که ديگر امام در ميانشان نيست و با اشک از ادامه راه او مي گويند ..

شرح ماوقع آغاز مي شود و از روز چهاردهم تيرماه سال 1361 مي گويند که در منطقه برباره در جاده طرابلس ، چگونه به دست مزدوران حزب راستگراي مسيحي فالانژ ربوده شدند و در اين سالها از کجا به کجا منتقل شدند .

از رنج ها و شکنجه ها مي گويند و از رفتار وحشيانه صهيونيست ها با آنها ...

حاج احمد ناگهان از "همت" مي پرسد !

خبرنگاري مي گويد : " او همان اوايل که شما را اسير کردند ، به شهادت رسيد . "

غم ، تمام وجود حاج احمد را فرا مي گيرد و گويي تحمل تمام آن شکنجه ها و رنجهاي اسارت ، از شنيدن خبر شهادت دوست قديمي اش ، آسانتر بوده است ..

از دوستان و همرزمان ديگر سوال مي شود و يکي يکي درباره آنها توضيح داده مي شود

فردا شده است .

تيتر روزنامه هاي ايران :

" احمد متوسليان ، فرمانده ارشد دفاع مقدس ، به همراه سيد محسن موسوي ، تقي رستگار مقدم و کاظم اخوان ، پس از 26 سال اسارت ، از زندان هاي رژيم صهيونيستي آزاد شدند . "

پخش عادي شبکه ها قطع مي شود و خبر ورود 4 اسير را اعلام مي کند :رهبر معظم انقلاب به همراه جمعي از فرماندهان نيروهاي مسلح ، به استقبال حاج احمد متوسليان و ديگر اسيران ايراني آمده اند .

حاج احمد متوسليان با رهبر انقلاب مصافحه مي کند و آيت الله خامنه اي هم با ذکر خاطراتي از دوران جنگ ، تبسم را بر لبان حاضران مي نشاند .حاج احمد با تک تک فرماندهان مصافحه مي کند و بعضي ها را هم بيشتر در آغوش مي گيرد و گريه مي کند .

سعي مي کند نشان ندهد که چه احساسي نسبت به افراد دارد اما مي توان فهميد که حاج احمد از دست خيلي ها ناراحت است ..

تلوزيون ، چند روزي است که مستقيم و غيرمستقيم ، تصاوير مربوط به اين بازگشت را نشان مي دهد .

در ميان مردم ، صحبت هايي در گرفته که : " واکنش متوسليان به اقدامات همرزمان قديمي اش چيست؟! "

حاج احمد خبر ندارد که آن دوستش ، ميلياردها تومان خرج انتخابات کرده است و دوست ديگرش به چاپلوسي و کسب جايگاه مشغول است و هر کدام با ديگري در حال دعوا هستند !

از چند زنه شدن !!! برخي همرزمانش آگاه نيست و تازه مي فهمد که قراردادهاي کلان فلاني که زماني همرزمش بوده است ، براي چه کاري صورت گرفته است ..

حاج احمد در حال قدم زني در خيابان است ،اما کسي او را نمي شناسد !!

در و ديوارهاي شهر ، تبليغ کالاها و بازيگران سينما و خوانندگان را نمايش مي دهد

دخترک هاي خياباني با آن وضع نا به هنجارشان دل حاجي را مي لرزانند ..

باز با خود مي گويد :سردرگمم !

نمي دانم 27 سال از وطنم دور بوده ام يا مانند اصحاب کهف در خوابي 300 ساله به سر مي بردم ؟!

اين همه تغيير و تحول در اين مدت 26 ساله اتفاق افتاده ؟!

اين همه تقلب و فراموشي ارزشها و خيانت دوستان و رزمندگان ، در عرض اين سالها که نبوده ام رخ داده است

حاج احمد ، تازه در حال آشنايي با اين روزگار غريب است ؛

روزگاري که فقط جاه و مقام و قدرت طلبي ، حرف اول را در آن مي زند و ارزش هاي انساني و معنويات در کمتر کسي ديده مي شود ..ايران سال 88 ، براي او چندان پيشرفته نيست و از اين بابت تاسف مي خورد !

تاسف مي خورد که چرا تا به حال شهيد نشده است و به همت و باکري نپيوسته است ..
آري ،او هم مانند اصحاب کهف ، آرزوي مرگ مي کند و همه را به ياد جمله امام خميني مي اندازد :

" از خدا مي خواهم که به پدر پير مردم عزيز ايران صبر و تحمل عطا فرمايد و او را بخشيده و از اين دنيا ببرد تا طعم تلخ خيانت دوستان را بيش از اين نچشد . ما همه راضي هستيم به رضايت او ، از خود که چيزي نداريم ؛ هر چه هست اوست . والسلام "(6/1/68)

کاش رويا نبود داستان آمدنت سردارhttp://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9725&stc=1&d=1241813662


((گرامی باد یاد وخاطره جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر همیشه پیروز محمد رسول الله (ص) ))

 

پیوست ها

  • 20070303_1148064478_motevasseliyan31.jpg
    20070303_1148064478_motevasseliyan31.jpg
    21.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • motavaselian2.jpg
    motavaselian2.jpg
    21.6 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9726&stc=1&d=1241849479
شهید علم الهدی و خلوص نیت
حسین علم الهدی عشایر سوسنگرد و هویزه را در سال 59 برای اولین بار به زیارت امام خمینی (ره)برد.در این سفر تاریخی با وجود اینکه کلیه زحمات سفر،اعم از وقت گرفتن از دفتر امام تا رفت و آمد قطار و اتوبوس و نوشتن قطعنامه را حسین تحمل کرده بود اما حتی یک لحظه در تلویزیون مشاهده نشد و وقتی از او پرسیدند چرا خودت قطعنامه را نخواندی و صحبت نکردی؟گفت:«اگر در صحنه تلویزیون می افتادم ممکن بود شیطان بر من چیره شود و نیت من خالصانه و برای خدا نباشد.»
 

پیوست ها

  • 29_1.jpg
    29_1.jpg
    16.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهدای شهر من (ماسال)

شهدای شهر من (ماسال)

دوستان عزیز میخوام تو این پست و پست ها آینده چندشهید از 132 شهید سرافرازشهر عزیزم ماسال و خدمتتون معرفی کنم.
اینو هم اضافه میکنم که رزمندگان و شهدای ماسال تو شجاعت و رزم آوری تو لشکر گیلان زبانزد بودند.

سردارن شهید
دکتر پرویز محبی(اولین فرمانده سپاه ماسال)

سید جواد محمودی(جانشین گردان خط شکن حمزه سید الشهداء)


سیامک دولتی


عباس جلالیان

فاضل دولتی

قسمت شیرازی


عباس ناد علی پور

سرهنگ خلبان حسین فرزانه

بیژن روشن

و....
 
آخرین ویرایش:

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سردار شهید دکتر پرویز محبی

سردار شهید دکتر پرویز محبی

نام شهيد : پرویز
نام خانوادگي : محبی
تاريخ تولد: 3/10/1337
محل تولد : ماسال
تاريخ شهادت : 19/7/60
محل شهادت : تهران (ماموریت)
آخرين مسئوليت: فرمانده سپاه ماسال
مزار شهيد : ماسال




شهید بزرگوار پرویز محبی در سال 1337 در شهر ماسال از یک خانواده مسلمان و مذهبی و با درآمدی متوسط دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی را با موفقیت کامل و نمرات عالی به پایان رساند. سال های اول تا سوم متوسط را در دبیرستان شهید مطهری (ماسالی سابق) طی کرد و بعلت اینکه معتقد بود ماسال از امکانات آموزشی خوبی برخوردار نیست، به پدرش پیشنهاد کرد در شهرستان رشت به تحصیل اشتغال ورزد و سال چهارم متوسط را در دبیرستان شریعتی رشت خواند، اما روح علم طلبی بلند او ارضاء نشد و تصمیم گرفت بقیه تحصیلاتش را در تهران بگذراند، لذا سال پنجم متوسط را در دبیرستان مروی و سال ششم متوسط را در دبیرستان دارالفنون تهران که مدارس سطح بالای تهران بودند طی کرد،
با توجه به اینکه هنوز در سال 55 و 56 از انقلاب خبری نبود ولی همواره خواهران و اقوام و نزدیکان را امر به حفظ حجاب می نمود و معتقد بود که خانم ها باید حضرت زینب (س) را الگو و اسوه خود قرار دهند. وی در سال 56 در کنکور سراسری شرکت و در رشته تکنولوژی پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد و بعد از مراحل گزینش برای ادامه تحصیل به آن دیار سفر کرد. ایشان چون از اعتقادات مذهبی فوق العاده قوی برخودار بود ، لذا از همان بدو ورود به دانشجویان مسلمان دانشگاه که فعالیت مخفی و پنهانی داشتند پیوست، و با شناخت کامل به اوضاع اجتماعی و سیاسی جامعه به آگاهی لازم دست یافت و برای رهائی از دام استعمار و استثمار و نجات از گرداب حکومت شاهی مبارزات سیاسی خود را توسعه داد. وی علاقه وافری به شهید آیت ا.. دستغیب داشت و در سخنرانیهای آن شهید بزرگوار شرکت می نمود و کتابهای ایشان را مطالعه می کرد و پیامها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره) و آیت ا... دستغیب، را در هر فرصتی به زادگاهش می آورد و اقدام به تکثیر و بخش آن می نمود .

با اوج گیری تظاهرات ضد شاهی در تظاهرات شیراز شرکت می کرد و یکی از عوامل راه اندازی تظاهرات و تخریب مراکز فساد در شیراز بود.
ایشان یکی از عناصری بود که خواستار انقلاب فرهنگی در دانشگاهها بود ، و خود از نماینده دانشجویان در زمینه انقلاب فرهنگی در دانشگاه بود،و پس از تعطیلی دانشگاه ها مدتی برای مداوای بیماران به آباده رفت و در بیمارستان امام خمینی (ره) به مداوای بیماران همت گماشت.

بعد از آن رهسپار زادگاهش شد و در نهادهای انقلابی از جمله جهاد سازندگی و کمیته امداد امام و بنیاد مسکن و بخشداری مشغول بکار تلاش و فعالیت شد. و همزمان بسیج ماسال را که از ضروریات منطقه بود تاسیس و پس از آن سپاه پاسداران ماسال را در منطقه جنگلی تشکیل داد، و خود فرماندهی ماسال و شاندرمن چوکا و پره سر را بر عهده گرفت،
این جوان موفق و مومن و شجاع که از اخلاق نیکویی اسلامی برخودار بود و اعمال و رفتارش باعث شد که با وجود تبلیغات مسموم گروهکها ، تعداد زیادی از جوانان منطقه جذب و عاشق بسیج شوند . لذا بارها گروهکهای ملحد و منافقین مسلح و ضدانقلاب قصد ترور وی را نمودند و به لطف خدا موفق نشدند.
سرانجام این دلاور شجاع اسلام و انقلاب در مراجعت از آخرین ماموریت که با موفقیت در تهران انجام پذیرفته بود در تاریخ 19/7/60 در بین راه به درجه رفیع شهادت که آرزوی دیرینه اش بود نائل آمد . و پیکر مطهرش در پارک ماسال روبروی مسجد جامع ، مطابق وصیتش به خاک سپرده شد و بعد از آن شهدای دیگری به او پیوستند و گلستان شهدا جلوه خاصی به ماسال داد و به خاطر زحماتی که شهید پرویزمحبی برای منطقه انجام داد، بسیج ماسال نام محبی را به خود گرفت.

((جهت شادی روح پاکش صلوات))
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطراتی از جنگ دریایی
وسط جنگ دریایی،یکباره دیدم می فهمم.دیدم این مصراع را چه خوب می فهمم.آنقدر خوب که تا آن وقت چیزی را به آن خوبی نفهمیده بودم،«به دریا بنگرم،دریا ته وینم»
***
فکر همه چیز را می کردیم،الا اینکه وسط آنهمه آب،آتش بگیریم.بنزین قایق پخش شده بود روی آب.تمام دریا آتش بود.نه در روی آب در امان بودیم،نه زیر آب.گیج شده بودیم.نمی دانستم کدام طرف خودی اند،کدام طرف دشمن.
***
پرسیدم«پدرت که شهید شد،چند سالت بود؟»
-دوازده سال.
-خاکش کجاست؟
-دریا.
***
حالا که جنگ تمام شده است،مدام می روم سرش داد می کشم.
فقط گوش می دهد.اسم بچه ها را که می برم،موج هم نمی زند.انگار از خجالتش است.
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سردار شهید سید جواد محمودی

سردار شهید سید جواد محمودی

سال 1343 کودکي از سلاله‌ي آل طه ديده به جهان هستي گشود. کودکي او در دامان پاک خانواده و با عشق به اهل‌بيت (ع) سپري گشت و همان‌جا آموخت که هيچ‌گاه در برابر ظلم سر فرو نياورد.
سيد که با شنيدن کلام امام (ره) دل‌بسته‌ي مکتب توحيد گشته بود، هم‌گام باامت مبارز در راه‌پيمايي‌ها و تظاهرات‌ها عليه حکومت فاسد پهلوي شرکت نمودو با پيروزي انقلاب و تشکيل جهاد سازندگي به صورت افتخاري به ياري مردم شتافت.
محمودي به دنبال صدور فرمان امام مبني بر تشکيل بسيج در سال 1359 به عضويت اين نهاد در آمد و در راه حمايت از انقلاب در مقابل منافقين و گروهک‌هابارها مورد ضرب و شتم قرار گرفت. چندي بعد به صورت افتخاري باسپاه‌پاسداران همکاري نمود و در مناطق چوکا، رضوان‌شهر، پره‌سر و ماسال بامنافقين مبارزه کرد.
سيد‌جواد که تشنه‌ي حضور در ميدان نبرد بود، با اصرار فراوان درفروردين‌ماه سال 1361 قدم به ميدان ايثار نهاد و در عمليات بيت‌المقدس ومحرم حضور يافت.
سيد در طول سال‌هاي جنگ مسئوليت‌هاي سنگيني از جمله فرماندهي دسته،فرماندهي گردان و گروهان را نيز بر عهده داشت. سال 1365 از جبهه‌ي سليمانيه به جنوب رفت تا در عمليات کربلاي 5 با سمت معاونت فرماندهي گردان حمزه‌ سيد‌الشهدا لشگر 16 قدس شرکت کند و سرانجام در روز بيست ‌و ‌دوم دي‌ماه در سنّ 22 سالگي در شلمچه به لقا حق دست يافت و در جرگه‌ي برگزيدگان قرار گرفت.
از او نيز 1 فرزند به يادگار ماند.

فرازی از وصیت نامه شهید:
... خدايا از تو سپاسگزارم که به من توفيق جهاد خالص را عنايت کردي.
خدايا نمي‌دانم چه بگويم؛ کسي نيستم که با تو سخن بگويم خدايا مي‌داني کهمن ببريدم از غير و بپيوستم به تو. دل را پيراسته ساختم و سراپا به سوي تورو آورد و از کسي که خود به اعطاي تو محتاج است، روي بتافتم.
چه بسا مردمي را ديدم که غير از تو را طلبيدند، حقير و خوار شدند و ازديگري ثروت خواستند و فقير شدند و قصد بلندي کردند و خوار شدند و اما مناي پروردگار بزرگ، اين‌ها را مشاهده کردم و طاقت نياوردم بمانم و در ايندنياي فاني زندگي حيواني داشته باشم.
. . . . خدايا خودت فرمودي که آيا مي‌خواهي شما را به يک تجارت سودمندبخوانم که از آتش جهنم به دور سازم و گفتي با مال و جانتان جهاد کنيد درراه الله.
خدايا اي معبود من، آمدم جهاد کنم با جان و مالم. من که غير از خود چيزيندارم؛ جز جان ناقابلم که آن را هم اگر قبول کني در راهت فدا مي‌کنم.
اي خداي من اي معشوق من و رازدار من، خدايا خيلي گناه‌کارم مي‌دانم گناهانم بخشيده نمي‌شود مگر در راهت به خون خود بغلتم.
خدايا از تو سپاسگزارم که به من لطف کردي در عزاداري امام حسين (ع) شرکت کنم و بر سر و سينه بزنم. خدايا عاشق حسينت شدن خيلي زيباست و انسان احساس مي‌کند که سبک است اصلاً سنگيني احساس نمي‌کنم؛ احساس مي‌کنم که مقداري محبتش را در قلبم روشن کردي، اگر اين کار را نکرده بودي مرا به اين‌جانمي‌آوردي و مرا در راهش به شهادت نمي‌رساندي.



((روحش شاد و یادش همیشه گرامی))
 

شاهد

عضو جدید
موزه دفاع مقدس کرمان جلوه گاه دلدادگی

موزه دفاع مقدس کرمان جلوه گاه دلدادگی



موزه دفاع مقدس کرمان
جلوه گاه عاشق و معشوق قسمت دوم
پایت را که از درب چوبی داخل میگذاری تنت می لرزد، نوری قرمز از شیشه های چوبی 2 طرفت بیرون می زند و تو خود را روی پلی می بینی که از زیر آن خون شهید جریان دارد، با راهنمای موزه که خود از همین تبار است همراه میشوی..

ابتدای بازدید در تالار آمفی تئاتر فیلمی پخش می شود از روزهای دفاع مقدس، از گریه های حاج قاسم در فراق یاران، التهاب صدای آهنگران، لحظه های شهادت و مردان بی ادعایی که نان خشک را بر خوراکهای پرزرق و برق دنیا برگزیدند و برای خدا رفتند، اشکها طاقت ماندن ندارند...
زیربنای ساختمان اصلی موزه 2550 مترمربع است، درطبقه میانی موزه 8 تالار با نامهای عبرت، بصیرت، نور، شقایق، ایثار، پیروزی و آزادی و شهدا قرار دارد که به زیبایی با سالن مرکزی موزه ارتباط دارند تا حداکثر استفاده از این فضا برده شود.
*تالار عبرت

در اين تالار دفاع مردم سلحشور ايران با جنگ هاي ۲۰۰ ساله قبل از انقلاب مقايسه شده و ن دوران با استفاده از اسناد و نقشه ها در معرض ديد بازديد كنندگان قرار گرفته است. در اين تالار عهد نامه هاي مختلفي كه در دوران هاي گذشته به واسطه آن سرزمين بزرگ ايران را تقسيم كرده اند از جمله قطعنامه تركمنچاي، گلستان و نيز متن قطعنامه ۱۹۷۵ الجزاير به نمايش گذاشته شده است.
* تالار بصيرت
در اين تالار اسناد قبل از آغاز جنگ و حمله هاي پراكنده دشمن، شليك خمپاره، تصرف برخي از پاسگاه هاي مرزي، مصوبه هیئت دولت عراق مبنی بر الحاق خوزستان به عراق(استان عربستان) و نیز تعدادی وسائل مخابراتی دوران جنگ به چشم می خورد..
* تالار نور
در اين تالار اسناد مربوط به شروع جنگ، دستور صدام حسين مبني بر تصرف شهرهاي مختلف ايران و كمك كشورهاي غربي و كشورهاي عرب به صدام و مظلومیت جمهوري اسلامي در جنگ دلت را چنگ می زند.

* تالار شقايق
در اين تالار وحشيگري هاي صدام در قالب حمله هاي شيميايي، حمله به مراكز عمومي، مدارس، بيمارستان ها و شكنجه اسرای ایرانی بعنوان موارد نقض قوانین بین المللی و کنوانسیون ژنو ذکر شده که بوی خاک و خون و مظلومیت رابه مشام می رساند و شقایقهایی که پرپر شده اند.
تالار ایثار

در این تالار تصاویر ایثارگری مردم در قالب کمکهای غیرنقدی، کمکهای خواهران پشت جبهه و دانش آموزانی که قلکهای کوچکشان رابه جبهه ها هدیه می کنند، دل انگیز است و تندیس شهید محمد شهسواری دلاور کهنوجی که فریاد مرگ بر صدام ضد اسلام او در اوج اسارت، از طریق رسانه ها در سراسر دنیا مخابره شدو تن مستکبران را لرزلند.
* تالار پيروزي
در اين تالار به هویت و اصالتت افتخار می کنی و به رزمندگانی که غرور آفرین بودند، مدارك مربوط به پيروزي ها و پايداري مردم ايران، از جمله تصاویر فتح خرمشهر، دستورت امام(ره) و نامه هاي مبادله شده ميان رئيس جمهور وقت ايران و صدام حسين،و... اینجا به نمايش درآمده است.
* تالار شهدا
در این تالار مهمترین صفحه تاریخ این مرزو بوم ورق خورده است، تصاوير تعدادي از سرداران شهيد از سراسر ايران، لباس خون آلود شهید دادبین و پيراهن خون آلود سردار شهيد علي آقا ماهاني، كه باقيمانده پيكر پاكش پس از
۱۴
سال پيدا شد، خداجویانی که آوازه شان در سراسر گیتی از لبنان تا افغانستان، از چچن تا کوبا پیچیده است و باید سیرت آنان الگوی جوانان ما باشد.
* تالار آزادي
در اين تالار ماكت پويا و متحرك عمليات «والفجر
۸» جاي دارد. اين ماكت با استفاده از نور، تصوير و صدا به صورت الكترونيكي و مكانيكي عمليات والفجر ۸ و عبور رزمندگان از اروند را به مدت۵۰ دقيقه اجرا مي كند. در اين ماكت ۴۵ هزار متر سيم به كار رفته و حركت تانــك ها، نفربرها، سقوط هواپيما، بمباران هواپيماها، ريختن منورهاي خوشه اي، شليك تانك ها دقيقاً شبيه عمليات والفجر ۸ طراحي و در مقياس 1:11000 ساخته شده است، به طوري كه بيننده خود را در يك منطقه عملياتي احساس مي كند. اين ماكت به دست نيروهاي متخصص لشكر ۴۱ ثارالله طراحي و ساخته شده است.



ادامه دارد....
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سردارشهید قسمت شیرازی

سردارشهید قسمت شیرازی


قسمت شيرازي در سال 1346 در شهرستان ماسال ( استان گيلان ) ديده به جهان گشود. از همان کودکي روح ايمان در جانش ريشه دواند. خيلي زود با انديشه‌هاي امام (ره) آشنا گرديد و سپرده مکتب توحيد گشت.
قسمت در سن 14 سالگي در اواخر سال 1360 به شوق حمايت از مرزهاي ايران اسلامي راهي ميدان جنگ شد. جوانان محل که شفيته رفتار و اخلاق او بودند،هر زمان که قسمت قصد اعزام داشت، همراه او حرکت مي‌کردند. شيرازي در آخرين مرخصي به زيارت امام رضا (ع) مشرف گشت و از آقا خواست برات شهادتش را امضا کند.
روز وداع با دنيا و تعلّقات دنيوي فرا رسيد. او در تاريخ 17/3/1363 هنگاميکه 17 سال بيشتر نداشت، در پاسگاه زيد عراق در حال سرکشي به نيروها بر اثراصابت ترکش خمپاره به جمجمه به شهادت رسيد.

رضايت مادر




روزعروسي دخترم نزديک بود. به قسمت گفتم: در شهر بمان. اما او نپذيرفت. خبرناراحتي من به گوش فرمانده وقت سپاه رسيد. چند روز بعد فرمانده و تعدادي از پاسداران به منزل ما آمدند و از من خواستند مانع رفتن قسمت به جبهه نشوم. او گفت: « اگر قسمت نرود، معنايش اين است که ما اين دوره اعزام نيروبه مناطق عملياتي نداشته باشيم. »
مي‌دانستم هر بار که قسمت اعزام مي‌شود، بسياري از دوستانش هم با اومي‌روند. ديگر نتوانستم به اين همه جوان عاشق و سرباز روح الله (ره) نه بگويم. به رفتن قسمت رضايت دادم و او راهي ميدان آتش و خون شد.
آخرين ديدار



بازهم بار سفرش را بست؛ دلم مي‌خواست کنارم بماند. گفتم: خانواده دل‌تنگ توهستند، کمي بيشتر پيش ما بمان. نگاهي از سرِ مهر به من انداخت و گفت: پدرجان اگر يک ترکش کوچک به جمجمه‌ام اصابت کند، ديگر به جبهه نخواهم رفت.
ديگر کلامي نگفتم. قسمت رفت و به خواست خدا شاهد بزمگاه عشق حق گشت و سربي داغ به جمجمه‌اش نشست و کلامش خيلي زود به حقيقت پيوست. او در اوج زيستن به آسمان پر کشيد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید عباس ناد علی پور

شهید عباس ناد علی پور

عباس نادعلي پور در خانواده مذهبي در ماسال ديده به جهان گشود و در سن 6 سالگي وارد مدرسه شد. عباس در 10 سالگي تصميم به کار کردن گرفت تا بتواند به خانواده‌اش کمک کند.
وي قبل از پيروزي انقلاب با راهنمايي برادرانه شهيد نادرخيرخواه علاقه‌ي شديدي به اسلام و مسائل مذهبي پيدا کرد. به علت آمادگي ايشان در شروع انقلاب اسلامي بعنوان يک فرد انقلابي و مسلمان در مدرسه محبوب دوستانش شد و در افشاي ظلم و ستم رژيم پهلوي در تظاهرات شرکت فعالانه داشت.
همراه با پيروزي انقلاب اسلامي و با رشد گروهک هاي ضدانقلاب عباس نيز فعال تر از گذشته گرديد، مانند سد آهنين در مقابل منافقين موضع‌گيري مي‌نمود و هميشه خاري در چشم دشمنان اسلام و انقلاب بود.
در سال 58 با تشکيل جهادسازندگي وي به جهاد رفت و به فعاليت‌هاي خود ادامه داد. زحمت‌هاي فراواني براي محرومان منطقه به همراه ديگر برادران جهادگر متحمل شد. از کار و کوشش باکي نداشت.
در درگيري هاي خياباني گروهک هاي منافقين، بسيار استوار بود و در بحث هاي خياباني حاضر بود و چندين بار به مرگ تهديد شد. اما به عنايت خداوند بزرگ و رهبري حضرت امام (ره) به فعاليت خود ادامه داد.
در سال 59 با تشکيل بسيج مستضعفين به بسيج پيوست و پس از آموزش هاي مختلف يکي از اعضاي فعال بسيج شد.
با تشکيل سپاه در سال 59 وي به صورت افتخاري در سپاه ماسال فعاليت مي‌کرد و در حال تحصيل بود در خرداد 60 به عشق الله و فرمان حضرت امام (ره) به کردستان رفت و حدود سه ماه و نيم در کردستان در منطقه بانه با ضد انقلاب مبارزه کرد و بعد از پايان مأموريت به ماسال بازگشت و عضو سپاه شد و از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مستقر در ماسال مسئول آموزش نظامي بسيج گرديد.
عباس بعد از شش ماه در اين سمت براي دومين بار در ارديبهشت 1361 به جبهه اعزام شد و در عمليات غرورآفرين بيت المقدس شرکت داشت و دوباره به ماسال بازگشت و براي سومين بار در تاريخ 19 رمضان سال 1361 عازم جبهه شد و در عمليات پيروزمندانه رمضان شرکت داشت و اين بار بود که جبهه شلمچه شاهد جانبازي هاي اين سردار اسلام که يک پاسدار واقعي قرآن و تسليم محض در برابر خداوند بزرگ و ولايت فقيه بود و اين را در 27 رمضان مصادف با 28 تيرماه 1361 با ريختن خون سرخ خود در بيابان هاي آتشين کربلاي ايران شلمچه ثابت نمود و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
مزار پاکش در گلزار شهداي ماسال استان گيلان قرار دارد.
روحش شاد – يادش گرامی
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9807&stc=1&d=1242278185
اي كه از تربت من مي گذري مجنون باش
كه خريدار مجانين به قيامت زهراست
سلام به دوستان گلم.ايام فاطميه رو تسليت مي گم.
بي مناسبت نيست اين روزها كه رهبر عزيز به كردستان رفتند يادي از همه شهداي عزيزي كنيم كه تو كردستان به شهادت رسيدند.



http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9806&stc=1&d=1242278125
 

پیوست ها

  • mashhad1385-24%5B1%5D.jpg
    mashhad1385-24%5B1%5D.jpg
    50.1 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • kave%203.jpg
    kave%203.jpg
    31.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آخرين لحظات زندگي شهيد محمود كاوه در بين شهدا از بي سيم اعلام مي كند من ميان لاله ها هستم و چند لحظه بعد او خود يكي از زيباترين لاله ها مي شود.
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9808&stc=1&d=1242278496
 

پیوست ها

  • vwuc1d.jpg
    vwuc1d.jpg
    20.1 کیلوبایت · بازدیدها: 0

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یاد تمامی شهدای زنده (جانبازان سرافراز):

اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداكار

اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن

مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه

وقتی كه از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش

همون وقتی كه هرچی
جلوش باشه می‌شكنه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشه می‌زنه

غیر خدا و مادر
هیچ‌كسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی می‌شه دوباره

دویدم و دویدم
سر كوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی كه دیدم

بابام میون كوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابارو
به فاطمه ، به جدش

تو رو خدا مرتضی
زشته میون كوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه

بابا رو كردن دوره
بچه‌های محله
بابا یه هو دوید
و زد تو دیوار با كله

هی تند و تند سرش رو
بابا می‌زد تو دیوار
قسم می‌داد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار

نعره‌های بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم

مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
كشتند بچه‌هارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت كه مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین

الو الو كربلا
پس نخودا چی شدن؟
كمك می‌خوایم حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد
هی سرشو تكون داد
رو به تماشاچیا
چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا كردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی كه از بابام
فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا
غنیمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌های مرده

ای اونایی كه امروز
دارین بهش می‌خندین
برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندین

امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یه‌روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه

موج بابام كلیده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسی
هر چیزی رو كه كشته

یه روز پشیمون می‌شین
كه دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقه تونو می‌گیره

بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی

كی میگه كه دروغه؟
((ابوالفضل سپهر))
 

شاهد

عضو جدید
معرفی موزه دفاع مقدس کرمان قسمت اخر

معرفی موزه دفاع مقدس کرمان قسمت اخر

فضاي روباز موزه

فضاي روباز در
۳ قسمت شامل نمايش سلاح هاي جنگي سنگين و سبك سنگرهاي خودي و سنگرهاي دشمن است. ۸۰ درصد تسلیحات موجود غنيمتي و متعلق به کشورهای سراسر جهان است و این در حالی است که حتی سیم خاردار را در جنگ به ما نمی فروختند، اما دلاورمردان ما با سلاحهای غنیمتی به جنگ دشمن می رفتند.

خمپاره انداز ابتکاری شهید حاج مهدی کازرونی و پل خیبر نمادی از خلاقیت و ابتکار رزمندگان ایرانی است که در اوج تحریمهای جهانی آغازی بود بر پیشرفت ایران و ایرانی و معبری برای دستیابی به فناوری هسته ای و پرتاب ماهواره ایرانی.
در ابتدای بخش روباز موزه 2 نفربر برزیلی قرار دارد که منافقین کوردل سوار بر آنها با سرعت 70 کیلومتر در ساعت بسوی تهران می تاختند، اما با عنایت الهی در عملیات مرصاد در خشم رزمندگان اسلام گرفتار شدند.
بعد از عبور از کانالها وارد منطقه عملياتي كربلاي ۵ و نمایی از منطقه شلمچه می شوی و مانند رزمنده ای پیروز از روی پل شناور خیبر، نیزارهای هور ومیدان مین عبور می کنی.
۳۰ هزار متر مربع آب در بركه، دقیقا شبیه آب گرفتگي هایی است كه نيروهاي دشمن در منطقه شلمچه به منظور جلوگيري از نفوذ رزمندگان ايجاد كرده بودند و چندين قايق نیز براي بازديد عملياتي و ديدار از منطقه فرضي دشمن در اين بركه قرار گرفته است.
به محض ورود به منطقه، سنسورها حضورت را احساس می کنند واز بلندگوهای پل و سنگرهاي خودي با صداي بسيار زيبا و افكت هاي ويژه عملياتي، تو را به حال و هوای کربلای 5 فرو می برند.
70 درصد صداها (افكت ها) مربوط به عمليات كربلاي ۵ است كه از بيسيم ها رد و بدل می شود و در داخل هر سنگر صداي مخصوص آن سنگر را می شنوی.
در سنگر اورژانس صداي آمبولانس و صحبت هاي پرستار و پزشك و ناله مجروحان جنگي ، در سنگر تبليغات صداي اذان و كلاس هاي مختلف حديث و قرآن، در سنگر اجتماعات سخنراني و در سنگر فرماندهي بحث توجيه نقشه عملياتي كربلاي ۵ بیقرارت می کند.
سيم هاي خاردار، موانع خورشيدي، ميدان هاي مين متعدد،كانال هاي شناسايي و صداهايي كه از سنگر عراقي ها توسط بيسيم گرفته شده عظمت این عملیات و فداکاری لشکر اسلام را به رخ می کشد.
و در آخر موزه دفاع مقدس كرمان به یادمان وگلزار شهدا می رسی،
۸ هزار سنگ قبر شهداي استان هاي كرمان و سيستان و بلوچستان که به تفکیک هر شهرستان به صورت نمادين ساخته شده است.

اینجا همه چیز به عدد 8 ختم می شود به تعداد حروف دفاع مقدس که به فرموده رهبر معظم انقلاب، گنجی عظیییم است که باید آنرا استخراج کنیم و اکنون ما باید از خود بپرسیم، بعنوان یک ایرانی برای استخراج این گنج چه کرده ایم؟؟
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

شاهد

عضو جدید
امروز در دفاع مقدس 27 اردیبهشت ماه

امروز در دفاع مقدس 27 اردیبهشت ماه

پايان استراتژي دفاع متحرك عراق در جريان جنگ تحميلی 1365

پس از شكست‌هاي پي‌در‌پي نيروهاي عراق از رزمندگان اسلام در جريان جنگ تحميلي و از دست دادن مناطق استراتژيك جنگ، عراقي‌ها تصميم گرفتند كه استراتژي موسوم به دفاع متحرك را در پيش گيرند. بر اساس اين استراتژي، موقعيت دفاعي فعلي دشمن به حالت تهاجمي تبديل شد و دشمن تلاش كرد با كسب پيروزي در عرصه جنگ، قدرت نظامي خود را بار ديگر به نمايش بگذارد. دشمن در اين راستا، به تهاجمات متعددي در نقاط مختلف جبهه دست زد و مناطـقي را به تصـرف خـود درآورد. اما اين روند كه از نيمه اسفند1364 آغاز شده بود با شروع عمليات حماسه‌آفرين كربلاي يك، با شكست روبرو گرديد و استراتژي دفـاع متحرك عراق نيز پس از هفتاد روز، با ناكامي كنار گذاشته شد.

حمله هواپيماهاي عراق به ناو آمريكايي استارك (1366ش)

در جريان جنگ تحميلي عراق عليه ايران، هواپيماهاي جنگنده عراقي به ناو آمريكايي استارك در خليج‌فارس حمله كرده و 37 نظامي آمريكا را كشتند و تعدادي را مجروح نمودند. اين حادثه همزمان با آغاز افزايش حضور نيروهاي نظامي آمريكا در خليج‌فارس به بهانه حفظ امنيت نفتكش‌ها صورت گرفت. رژيم عراق بلافاصله پس از حمله به ناو استارك، ضمن غير عمدي خواندن اين حمله، از واشنگتن عذرخواهي نمود و آمادگي خود را براي پرداخت غرامت به اين دولت اعام كرد. آمريكا نيز با آن‌كه همواره حساسيت زيادي در مورد تهاجم به نظاميان و كشتي‌هاي جنگي خود نشان مي‌دهد، به راحتي از كنار اين حادثه گذشت، چراكه آمريكا، پشتيبان عراق در جنگ اين كشور عليه ايران بود. با اين حال برخي معتقدند، حمله عراق به ناو اسـتارك، سـناريوي مشـترك واشـينگتن و بغداد براي ناامن جلوه دادن منطقه خليج‌فارس و حضور بيشتر ناوهاي آمريكايي در اين منطقه بوده است
 

شاهد

عضو جدید
درد دل یک جانباز فراموش شده

درد دل یک جانباز فراموش شده

از زاد شفق عزیز بخاطر یاداوری جانبازان ممنونم
درد دل یک جانباز



بیــش از هــــفتاد سال ار جنگ جهانی دوم میگذرد اگر امکاناتی فراهم شد و سری به کشورهای اروپایی و امریکایی که جنگ درآن کشورها سال 1939 شروع و 1945 میلادی خاتمـــــه یافت و حدود پنجــــــاه میلیون نفر به نوعی در این جنگ 6 ساله درگیر بودند بزنید نگاه دولت و ملت را به بازماندگان نبرد 6 ساله شاهد خواهید بود . دولتمردان و مردم ایثارگریهای سربازانی که در برابر تهاجم دشمن افسار کسیخته مقاومت کردند و به درجـــــه رفیع شهادت نائل آمدند یا بعنوان مجروحان جنگی باقی ماندند را فراموش نکرده اند . و هر سال در مراسم با شکوهی که در میادین بزرگ شهر ها و روستاها برگزار میشود چنان تجلیلی از آنان به عمل می آورنــد که شور و شعف تمامی وجود هر بیننده و شنونده ای را فرا میگیرد .




بازماندگان جنگ و خانواده هایشان چنان قرب و منزلتی دارند که گویـــا این انـــــسانهای نیمه جان که هنوز آثار جراحت بر اندامشان خودنمایی میکند ناجیان دولت و ملت بوده اند . در اکثر کشور ها چنان ارج و اعتباری بــرای آنان قائل هستند که باید از نزدیک دید و لمس کرد . دولت و ملت دست در دست یکدیگر نهاده اند و حامی این گروه در زمـــینه های سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی مـــیباشند .


کشور ما در موارد مذکور چنان با این دلسوختگان برخورد کرده است که گاه خود آنها بر مظلومیت خویش گریسته وگوشه انزوا را بر میگزینند. نگاهی گذرا به مصوباتی که دولت و مجلس هر از چند گاهی در مورد شهدا و ایثارگران داشته و در رسانه ملی به کرات به نمایش گذاشته شده یا تیتر روزنامه ها بوده یا در مصاحبه های مقامات کشوری و لشکــری از اهم مســــائل بوده نه تنها نگاه مردم بلکه نسل سوم رانیز نسبت به آنها نامهربان کرده اند و با شعارهای دادن فرش و ماشین و بخچال و تلوزیون و سهمیه دانشگاه و اشتغال، معافیت گمرک و پلاک مخصوص اتومبیل و هزاران
وعده و وعید بدهکار هم شده اند .





آقای رئـــیس جمهور، دولتــــمردان عزیز ، کرسی نشینان واجب الاکرام ، اجازه ندهید کسانیکه در طــول هشت سال دفاع مقدس جان بر کف دست گذاشتند و با خدای خویش معامله کردند اینک هـــــر دم آرزوی رفتن پیش یارانشان را بکنند . اگــر مرهمی بر زخمهای کهنه شان نمی گذارید . اگر ریــــــه آتش گرفته ار گازهای شیمیایی شان را درمانی نیـــست ، اگر با این همه بوق و کرنا هنوز نیاز دارویشان را نتوانسته اید برآورده کنید ، اگر دست و پایشان را گاهی در مـی آورند تا لحظه ای آسوده بیارامند . اگر چشمانشان رادیگر رمقی برای دیدن نیست ،اگر موج جنگ آنها را به قفس انداخته، اگر بر صندلی چرخدار تکیه رده اند و شما به هزار و یک دلیل قادر به مــداوای این همه درد نیستید . اگر سالها قبل روز میلاد پرچمدار کربلا دلشان را به کارت تبریکی شاد میکردیـد و باعــــث مـی شــدید تا یک روز نزد همسر و فرزندان احساس بودن کنند و امروز بـه علت کسری بودجه این مهم مقدور نمی باشد.
نـــگویید مشکل مسکن تمام جانبازان حل شده آیا با شش میلیون تومان وام بانکی میشود صاحب مسکن شد ؟ نــــگویید جانبازان مــی توانند خـــودرویی به ارزش چهل میلیون تومان ! از خارج وارد کنند و از پرداخت عوارض وگمرکــی معاف هستند ، بگویید جانبازانی که فاقد دو دست یا پا یا قطع نخاع باشند شامل این بخشودگی میشوند . نگویید به جانبازان پلاک مخصوص تردد اتومبیل داده میشود بگوببد به جانبازان بالای 70% این پلاک اهدا میشود.


بیایید فــــــبل از اینکه مطلبی را بگویید یا تصویب کنید و افکار عمومی را تحت الشعاع قرار دهید و آنها را بدهکار مردم نمایید وازه جانباز را به صورت عام به کار نبرید ، دقیقـا" مشخص کنید بخـشش ملوکانه تان شامل کدام گروه از فراموش شدگان میشود . والسلام


اردیبهشت هشتاد و هشت شمسی
 

Similar threads

بالا