صدای پای آب
من نمی دانم،
که چرا می گویند، اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست،
و چرا در قفس هیچ کس کر کس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد.
***
چتر ها را باید بست،
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید برد.
عشق را، زیر باران باید جست...
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باد چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت.
زندگی ترِ شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی «اکنون» است...
گوشه ای از شعر (صدای پای آب) سهراب سپهری