زندگی نامه بزرگان تاریخ ایران

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
هفتواد

هفتواد

هفتواد نام داستانی ایرانی است که در متن پهلوی کارنامه اردشیر بابکان و هم در شاهنامه فردوسی ذکر آن آمده‌است. این داستان هم به پایان حکومت اشکانیان مرتبط می‌شود و هم پیدایش ابریشم در ایران را از منظر افسانه ای بیان می‌دارد.


ریشه نام


کلمه هفتواد آنگونه‌است که در شاهنامه ثبت شده. متن پهلوی نام آن را هپتن باد آمده‌است. هپتان بوخت نیز صورت دیگر پهلوی این کلمه‌است. هپتان باد بمعنی دارای هفت پسر و یا دارای هفتمین پسر است. نیز هپتان بخت را بمعنی آزاد شده از هفت آسمان نیز دانسته‌اند. متون فارسی دری همگی از هفتواد استفاده کرده اند[۱].
خلاصه داستان


بنا بر نقل شاهنامه فردوسی در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان) در نزدیکی کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخره‌ای نخ ریسی می‌کردند. مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت. روزی دختر هفتواد کرمی درون سیبی یافت و آن را در قوطی نگه داشت به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم می‌داد و کار بسیار می‌کرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد و کسی را یارای ایستادن برابر وی نبود و ناگهان بر همه چیره شد و خانه را در دست گرفت و دژی بزرگ ساخت و مظالم آغاز کرد. تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم چیره شود. دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از سرب داغ به نام برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن سرب داغ ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر هفتواد و پسرانش که برای نجات کرم آمده بودند را نیز بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند[۲].
نمونه شعر


شعر زیر نمونه‌ای از نظم شاهنامه‌است که به داستان نخستین رزم لشکریان ایران و هفتواد باز می‌گردد. در آن نبرد که در شاهنامه توصیف آن آمده هفتواد بر سپاهیان ایرانشهر پیروز می‌شود[۳].
چو آگه شد از هفتواد اردشیر
نبود آن سخن‌ها ورا دلپذیر
سپهد فرستاد نزدیک اوی
سپاهی بلند اختر و رزمجوی
کمینگاه کرد اندران کنج کوه


بیامد سوی رزم خود با گروه
سپاه اندر آمد بجای کمین
سیه شد برآن نامداران زمین
کسی باز نشناخت پای و دست
توگفتی زمین دست ایشان ببست
هرآنکس که بد زنده زان رزمگاه
سبک باز رفتند نزدیک شاه
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
هجیر پسر گودرز

هجیر پسر گودرز

هجیر /هُجیٓر/در شاهنامه پهلوانی ایرانی و پسر گودرز است. در داستان رستم و سهراب, سهراب که به ایران می‌آمد در پای دژ سپید با او رزم کرد و او را اسیر کرد.


در جنگ دوازده رخ سپهرم پهلوانی تورانی را کشت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نیاطوس

نیاطوس

نیاطوس در شاهنامه برادر قیصر روم بود که به فرمان برادرش در رأس سپاهی به یاری خسروپرویز آمد تا تاج و تخت از دست رفته را از بهرام چوبین باز ستاند. خسروپرویز پس از پیروزی در این نبرد، شهرهایی را که هرمزد و قباد و خسرو انوشیروان از رومیان گرفته بودند، به نیاطوس پس داد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نوذر پسر منوچهر

نوذر پسر منوچهر

نوذر، پسر منوچهر، یکی از شاهان پیشدادی در شاهنامه است. به دلیل بیدادگری و بی‌تدبیری او ایران دچار وضعیت بحرانی شد. پشنگ پادشاه توران از وضعیت بحرانی ایران با خبر شده و پسر خود افراسیاب را به جنگ با ایرانیان فرستاد. در جنگی که در گرفت نوذر به دست افراسیاب اسیر شد. مدتی بعد افراسیاب او را به کین پهلوانان تورانی که به دست زال و قارن کشته شدند به قتل رساند.


نوذر دو پسر به نامهای توس و گستهم داشت که به تشخیص بزرگان ایران هیچیک به شاهی نرسیدند.


کشور داری نوذر


نوذر پس از اینکه بر تخت سلطنت نشست روش عتدال را پیشه نمود ولی در‌ اواخر حکومت بسیار خودسر و بیرحم شد و فرّهٔ ایزدی از سیمایش پر کشید و چهره‌اش تیره شد. منوچهر هنگام مرگ آیندهٔ کشور پیش بینی می‌نمود و به همین سبب می‌دانست که ایرانیان به تنهایی از پس دشمنی چون توران بر نخواهند آمد و کشور رو به ویرانی خواهد رفت. لذا به نوذر توصیه کرد که در هنگام بحران فقط از سام نریمان کمک بطلبد و به جز او به هیچ کس اعتماد ننماید. یک توصیهٔ دیگر هم که جنبهٔ تاریخی دارد به نوذر نمود و گفت که پس از من پیامبری بنام موسی تولّد یا ظهور خواهد نمود که باید از ایشان حمایت کنی.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نستیهن

نستیهن

نَستیهَن یا نَستهَن در شاهنامه نام پهلوانی تورانی است که پور(پسر) ویسه و برادر پیران بود. نستیهن در میدان چوگان یار افراسیاب بود. وی همچنین به فرمان برادرش پیران و به همراه جمعی دیگر از تورانیان در پی کی خسرو تاخت.


نستیهن در جریان نبرد هماون، همراه با برادرش از جلو سپاه ایران گریخت. او همچنین همان کسی بود که به کین خواهی هومان، با ده هزار نفر سپاهی علیه ایران لشکرکشی کرد. در این لشکرکشی که جنگ دوازده رخ نام گرفت، بیژن با دیدن درفش ویسه، اسب نستیهن را نشانه گرفت و روزگار این دلاور تورانی را به سر آورد.
فردوسی در ابیاتی از شاهنامه، از نستیهن یاد کرده، که بیت زیر از آن جمله‌است:

چو پیران و نستیهن جنگجوی
چو هومان که برداشتی زآب گوی




 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نستوه پسر گودرز

نستوه پسر گودرز

نستوه در شاهنامه پسر گودرز برادر بهرام و گیو و رهام و هجیر و شیدوش و شهربانو ارم بود. همچنین پدر شاپور بود. پهلوان ایرانی و از سران سپاه ایران در جنگ سوم نوذر با افراسیاب، جنگ طوس با فرود و جنگ بزرگ کی‌خسرو و افراسیاب بود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نستوه پسر مهران ستاد

نستوه پسر مهران ستاد

نستوه پسر مهران ستاد در شاهنامه از درباریان خسرو انوشیروان و از چاکران هرمزد ساسانی بود و او را که در کار شورش ساوه شاه درمانده شده بود، به پدرش مهران ستاد رهنمایی کرد و او به اندرز مهران ستاد بهرام چوبین را پهلوانی داد و به دفع ساوه شاه فرستاد و موفق به کشتن او شد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نریمان

نریمان

تبار نریمان

قوم نریمان در سرزمین زابل باستانی سکونت داشت و وی یکی از پهلونان مقدم است. منوچهر هنگام مرگ نصایحی به فرزندش نوذر نمود که در مواقع خطر و تهدید کشور فقط از سام فرزند نریمان کمک بخواهد. شاهنامه سوای کشور زابل از نیران هم در جوار ایران یاد می‌کند و از این یادآوری معلوم می‌شود که دو کشور ایران و نیران مجاور هم بودند. به هر حال «سام‌نریمان» بسیار مورد اعتماد منوچهر بود:

که تا شاه مژگان به هم برنهاد
ز سام‌نریمان بسی کرد یاد
چو نامه بر سام‌نیرم رسید
یکی باد سرد از جگر بر کشید

نریمان در زمان فریدون در صحنهٔ وقایع ایران پدیدار شد، زال جریان مرگ نریمان را هنگامیکه رستم برای اوّلین بار به جنگ دشمنانش می‌رفت برای او بازگو و به ایشان چنین گفت: در جنگی بزرگ نریمان همراه فریدون بود در این نبرد ایرنیان به محاصرهٔ قلعه‌ای سرگرم بودند که ناگهان سنگی از بالای دیوار قلعه بر سر نریمان فرود آمد و را به کشت.
نصیحت زال رستم را

به خون نریمان میان را به بند
برو تازیان تا به کوه سپند
یکی کوه بینی سر اندر سحاب
که بر وی نپرّید پرّان عقاب
چهارست فرسنگ بالای کوه
پُر از سبزه و آب و دور از گروه
...

...
نریمان که گوی از دلیران ببرد
به فرمان شاه آفریدون گرد
بسوی حصار اندر آورد پای
در آن راه ازو گشت پردخته جای
شب و روز بودی به رزم اندرون
همیدون گهی چاره گاهی فسون
سرانجام سنگی بینداختند
جهان را ز پهلو بپرداختند




 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
میرین

میرین

میرین در شاهنامه نام دلاوری رومی از نژاد سلم است که قیصر روم برای پذیرش خواستگاری او از دخترش، وی را به کشتن گرگ بیشه فاسقون واداشت. میرین به رهنمونی و رهنمایی هیشوی، فرخزاد را به یاری خویش خواند. (فرخزاد نامی است که گشتاسپ در روم بر خود نهاده بود). گشتاسپ با شمشیر سلم که نزد میرین بود، گرگ را کشت و میرین را به خواسته اش رساند. او در نبرد با الیاس نیز، دلاوری بسیار نمود.

فردوسی در بیت زیر، از میرین، چنین یاد کرده‌است:
یکی رومی بود میرین به نام

فرستاد نزدیک قیصر پیام






 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مهرک نوش‌زاد

مهرک نوش‌زاد

مِهرک نوش‌زاد در داستان‌های ملی ایران و شاهنامه فرمانروای جهرم در روزگار اردشیر بابکان بود. هنگامی که اردشیر در کجاران (کرمان) با سپاه هفت‌واد می‌جنگید وی از نبودن او استفاده کرد و به اردشیرخوره رفت و گنج او را به تاراج برد. اردشیر چون بازگشت به جهرم لشکر کشید و مهرک را دستگیر کرد و گردن زد و سرش را در آتش افکند و خاندانش را جز دختری که نهان شد، نابود ساخت. این دختر بعدها زن شاپور پسر اردشیر شد و از پیوند آنان اورمزد به دنیا آمد. نام دختر مهرک نوش‌زاد که بعدها زن شاپور شد، در منبعی دیگر، آذراناهید با لقب «بانوی بانوان» ذکر شده‌است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مهرنوش پسر اسفندیار

مهرنوش پسر اسفندیار

مِهرنوش نام یکی از پسران اسفندیار است که به دست فرامرز در داستان رستم و اسفندیار کشته شد.


در لغت‌نامه دهخدا دربارهٔ او آمده‌است:
نام یکی از پسران اسفندیارکه به دست فرامرز در جنگ زابل کشته شد.
چون به فرمان گشتاسپ، اسفندیار در دژ گنبدان در بند کشیده شد، مهرنوش، پور ِ اسفندیار در کنار پدر بود.
مهرنوش پس از رهایی پدر به کین خواهی لهراسپ، با سپاه ارجاسپ نبرد نمود.
مهرنوش همچنین در نبرد رستم و اسفندیار حضور داشت. کشته شدن آذرنوش بر او سخت آمده و با فرامرز درآویخت و جانش را باخت.
فردوسی در شاهنامه اینگونه از او یاد کرده‌است:
یکی نام بهمن یکی مهرنوش
سوم آذرافروز، گردِ بهوش
امروزه نام مهرنوش همچون کیانوش به اشتباه برای نامگزاری دختران هم به کار می رود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مهرنوش (در داستان انوشیروان)

مهرنوش (در داستان انوشیروان)

مِهرنوش نام یکی از خردمندان هوشمند ایران باستان است که فردوسی در شاهنامه از او یاد کرده‌است.


او، خردمندی هوشمند بود که انوشین روان، داستانی پندآموز از او برای فرزند خویش، نوش زاده بیان نمود. نوشین روان در بیان خویش مهرنوش را، پرستاری باهوش و پشمینه پوش می‌شمرد:
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار ِ باهوش و پشمینه پوش
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مهرنوش (داستان ماهوی سوری)

مهرنوش (داستان ماهوی سوری)

مهرنوش در شاهنامه نام خردمندی است که از ماهوی سوری خواست تا از اندیشهٔ کشتن یزدگرد سوم دوری نماید.


روایت شاهنامه


فردوسی در صحنه‌ای غم انگیز از شاهنامه، ماجرای پند دادن او به ماهوی سوری را اینگونه آغاز می‌کند:
چو بنشست، گریان بشد مهرنوش
پُر از درد، با ناله و با خروش
روایتی دیگر


در مقاله‌ای مبسوط در مجله یغما (دی ماه ۱۳۲۹ خورشیدی) که به واقعهٔ قتل یزدگرد و داستان ماهوی سوری اختصاص دارد، به شکل مفصلتری به این وقایع و نقش مهرنوش و دیگر موبدان خردمند و فرزانه ایرانی در این واقعه اشاره رفته است:
یزدگرد چون خود را تنها دید، گریخت تا به آسیائی رسید. شب در آنجا بماند، بامداد آسیابان که خسرو نام داشت، بیامد و از او پذیرائی کرد، یزدگرد او را بیرون فرستاد تا برسم از شاخهٔ درخت هوم بچیند و برای عبادت و سرود خواندن نزد وی آورد. آسیابان در پی برسم می‌گشت که فرستادگان ماهوی او را یافته و از قضایا مطلع شده و او را با خود نزد ماهوی بردند و ماهوی چون نشان یزدگرد بدانست، آسیابان را گفت بازگرد و وی را بکش، وگرنه تو را می‌کشم...
فردوسی در این بخش از روایت خویش و در توصیف مجلسی که ماهوی سوری در آن دستور قتل یزدگرد را صادر کرده به حضور مهرنوش یعنوان موبدی فرزانه و خردمند اشاره کرده و بیان نموده که مهرنوش و جمعی دیگر از موبدان ماهوی را از این تصمیم بر حذر داشته‌اند:
موبدی رادوی نام در آن مجلس بود و نیز هرمزدخراد و مهرنوش و موبدان دیگر که بودند، او را پند دادند و سرزنش کردند، ولی کارگر نیفتاد و [ماهوی] آسیابان را با سوارانی چند فرستاد، آسیابان دشنه‌ای بر تهیگاه یزدگرد زد، و کار او بساخت...
درباره او


گرچه در دیگر منابع تاریخی و کهنی که به واقعهٔ قتل یزدگرد و ماجرای ماهوی سوری پرداخته‌اند، به اندازه روایت فردوسی در شاهنامه به مهرنوش پرداخته نشده و روایات آن منابع جزئیات این وقایع را مد نظر قرار نداده‌اند، امّا قرائن حاکی از آن است که اهمیت مهرنوشِ خردمند و دیگر موبدانی که ماهوی را از قتل یزدگرد بازداشته‌اند، معیار اصلی در پرداختن فردوسی به شخصیت مهرنوش در شاهنامه بوده است.
سید محمد طاهری شهاب ضمن مقاله‌ای مبسوط در مجله یغما، با عنوان ماهوی سوری به تفاوت روایت فردوسی از این واقعه نسبت به روایات سایر مورخین اشاره داشته و می‌نویسد:
مورخین را عقاید [دربارهٔ نحوهٔ کشته شدن یزدگرد] متفاوت است و هیچیک از مورخین به جز فردوسی برای وی دلسوزی نکرده‌اند و حتی نسبت ضعف و جبن و بددلی به او می‌دهند...


به نظر می‌رسد که ماهیت دلسوزانه و همدلانه‌ای که فردوسی در روایت خویش از واقعهٔ مرگ یزدگرد نسبت به این آخرین پادشاه ساسانی اتخاذ کرده، موجب شده که نقش موبدانی چون مهرنوش در این واقعه پررنگتر گردد، چرا که در جریان صدور فرمان قتل یزدگرد توسط ماهوی سوری این تنها موبدان خردمند و فرزانه‌ای چون مهرنوش بوده‌اند که ماهوی را از این تصمیم برحذر داشته‌اند و عواقب چنین انفاق شومی را به وی گوشزد کرده‌اند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ديوكس ( ديااكو)

ديوكس ( ديااكو)

هرودوت تاريخ نويس يونانی می گويد :: ديااکو پسر فرورتيش چنان آوازه ای در حسن دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستايی که در آ» زندگی می کردند و سپس همه افراد قبيله اش برای رفع دعواهايشان ؛ به او مراجعه می کردند . وی چون قدرت خويش را دريافت شايعه در افکند که بخاطر بازماندن از کارهای خصوصی خود نمی تواند تمام اوقاتش را به داوری ميان افراد صرف کند . از اين رو از کار داوری کناره گرفت . به دنبال اين اقدام دزدی و بی نظمی آغاز گرديد .

روئسای طوايف و قبايل ماد دور هم گرد آمدند که چه کنيم که ديگر داوری چون ديوکس ( ديااکو ) بر ما داوری نخواهد کرد و هر روز دزدان و غارتگران بر ما هجوم می آورند و از مجازات عمل نمی ترسند ؛ پس از شوری که کردند به اين نتيجه رسيدند که از ديوکس ( ديااکو ) بخواهند تا به عنوان شاه (((( قبلش خودم فکر کنم به عنوان قاضی مواجب بگير البته اين نظر خودمه چون عقلانی تره !!! شايدم يه راست به عنوان شاه ))) به آنها حکومت کند و جلو اين دزدان و غارتگران را بگيرد پس به منزل وی رفته و تقاضايشان را با او در ميان گذاردند . ديوکس هم که دقيقا همين انتظار را داشت گفت من برای قبول اين کار چند شرط دارم که بايد عملی کنيد . اول اينکه برايم قصری بسازيد و برايم سربازانی محيا سازيد تا از من حمايت و پاسداری کنند . اين شروط را روسای قبايل قبول کردند و ديوکس ( ديااکو )* از اين تاريخ به بعد شاه مادها شد . اولين اقدام شاه جديد فراهم آوردن نگهبانانی برای خود و سپس ساختن پايتخت بود . وی برای اين منظور همدان را که يونانی ها اکباتانه ميگويند جهت پايتخت برگزيد . البته ديوکس ( ديااکو* ) از قرار معلوم اين شهر را بنا نکرد زيرا اين شهر در کتيبه تيگلات پلسر اول تخت عنوان امدانه ذکر شده است .
اما پادشاه ماد بر جمعيت آن افزود ؛ نام هگمتانه به معنی جای اجتماع می باشد و ظاهرا بدان اشاره دارد که طوايف مادی که در گذشته پراکنده بودند ؛ به گونه ای متراکم در آنجا جمع شدند . شهر جديد احتمالا از روی نمونه شهرهای جلگه ای بنا گرديد .
اين شهر بر روی تپه ای ساخته شده و هفت ديوار تو در تو داشت که ديوارهای درونی به ترتيب مشرف بر ديوارهای بيرونی بودند ؛ بطوری که درونی ترين ديوار از بقيه ديوارها بلند تر بود . قصر پادشاه که خزاين او در آنجا نگهداری می شد ؛ درون هفتمين ديوار واقع شده بود .
اين ديوار کهدرونی ترين ديوار هفتگانه به شمار می رفت ؛ کنگره های زرگون داشت و حال آنکه ديوارهای ديگر مانند برج بيروس نيمرود رنگهای روشن داشتند . اين کنگره ها و بويژه رنگ های آن در نزد بابليان نمادهای خورشيد و ماه و سيارات بودند اما در نزد مادها اين گونه رنگ آميزی صرفا وام گيری هنری بوده . ديوکس ( ديااکو ) ؛ در اين کاخ مراسمی برای بار نيز مقرر می داشت که احتمالا به تقليد از دستگاههای آشور بوده است . در اين کاخ کسی نمی توانست با شاه روبرو شود و دادخواست ها را پيامگذاران به شاه می دادند . بدين منظور اين آيين تشريفات وضع شده بود تا با دشوار کردن دسترسی به پادشاه ترس و اخترام در دل مردم القا کنند (( ببينيد اين ديوکس چه مخی بوده عقلش چقدر کار می کرده . ۳۰۰۰ سال پيش واسه اينکه کاری کنه که مردم عليهش قيام نکنند و هر کسی فکر نکنه که اين تا ديروز آدم عادی بود امروز هم هست نمی زاشت کسی ببينش که مردم فکر کنن اين از اون آدم های مهمه و ما آدم عادی هستيم پس حرف اون درسته خدايی دمش گرم به اين می گن مغزه متفکر )) .
ديوکس ( ديااکو ) در مدت پنجاه و سه سال پادشاهی ( ۶۵۵ - ۷۰۸ ق . م ) فرصت آن را داشت که قبايل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به مليت واحدی مبدل کند . اگر او همان ديااکويی نباشد که در کتيبه های آشوری از آن نام رفته لا اقل اين خوش اقبالی را داشته که آشوريان به وی نپرداختند ( نجنگيدن ) زيرا سناخريب در جنگ بابل و ايلام ( سوزيانا )* آن قدر گرفتار بودند که ديگر مجال انديشيدن به کوههای بلند و صعب العبور کردستان را نداشتند و تنها خطری که از جانب آشور ؛ مادها را تهديد می کرد ؛ اعزام نيروی آشوری يه اللیپی يعنی کرمانشاه کنونی بوده است . بقيه نقاط کشور همچنان در سکون و آرامش بود و خراجش را به صورتی منظم می پرداخت بطوری که آشوريان هيچ بهانه ای برای مداخله نيافتند .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
رستم دستان یل سیستان

رستم دستان یل سیستان

خبرنگار امرداد- شهداد حيدري: «رستم، جهان‌پهلوان‌ايران، زاده‌ي سيستان و برخاسته از ميان مردم آن سرزمين بود . او پهلواني دانا، دلير، مردم‌گرا، پاك‌انديش و آزاده بود كه هرگز انديشه‌ي بدي نداشت . از اين رو او را نماد گرايش‌ها و آرزوهاي مردم ايران مي‌توان دانست . منش والاي رستم، ويژگي برتر ايرانيان باستان را نشان مي‌دهد.» دكتر ايرج افشار سيستاني، نويسنده و پژوهنشگر ايران‌شناس ، كه در همايش «‌بزرگداشت رستم دستان» سخن مي‌گفت ، افزون بر آنچه در بالا از سخنان او بازگو شد، گفت: «سيستان، از روزگاران كهن، جايگاهي ويژه در فرهنگ ايران داشته است . همجواري با رود هيرمند و هامون بر ارزش‌هاي اين بخش مهم از سرزمين ايران و جايگاه استراتژيك آن افزوده‌است . سيستان سرزمين استوره‌ها، حماسه‌ها و خاستگاه فرهنگ‌هاي پيشرفته‌ي انساني است. به همين‌گونه، پيوندگاه آسياي باختري با هند و چين هم هست و از ديرباز گذرگاه كاروان هاي بازرگاني بوده است.»
اين مردم شناس با اشاره به اين كه هر ايراني مي‌تواند ريشه هاي هويتش را در گذشته‌ي تاريخي‌اش بيابد و با ياري ريشه‌ها به سوي آينده گام بردارد، به بيان ويژگي‌هاي تاريخي و فرهنگي سيستان پرداخت و افزود: «شناخت فرهنگ سيستان، دريافتن و شناختن هويت ايراني را آسان‌تر مي‌سازد. سيستان از كهن‌ترين و پربارترين نمونه‌هاي فرهنگ ايراني است كه پيشبينه‌اي ده‌هزار‌ساله دارد. افزون بر اين‌ها، بزرگان، هنرمندان و فرمانرواياني از اين سرزمين برخاسته‌اند كه هر كدام بر تارك تاريخ ايران مي‌درخشند، بزرگاني همچون رستم، جهان پهلوان ايران، يعقوب ليث، ابو سعيد سگزي و فرخي سيستاني»
افشار در اين نشست كه از سوي بنياد جمشيد و با همكاري انجمن زرتشتيان تهران برگزار شد ، با يادآوري گوشه‌هايي از تاريخ ديرينه‌ي سيستان، گفت :«‌سيستان به چم :) معني ) سرزمين دليران است . اين سرزمين در گذشته از آبادترين بخش‌هاي ايران بود و گاهواره‌ي تمدن و فرهنگ نخستين آريايي‌ها به‌شمار مي‌رفت. بطلميوس، سيستان در روزگار داريوش هخامنشي را «آريا‌پوليس» مي‌نامد و پژوهنده‌اي انگليسي به نام «سايكس»، بر اين باور است كه برخي اقوام انگليسي همچون ساكسون‌ها از شاخه‌ي باختري:)غربي) سيستان برخاسته‌اند و 6000 سال پيش در سيستان مي‌زيسته‌اند. نويسنده‌ي «‌تاريخ سيستان»، مردم اين گستره را داراي نژادي برتر دانسته است و آنان را به سخت‌كوشي، تندرستي و فرهيختگي ستوده‌است. نويسنده‌ي «اخبار البلاد» نيز از خوش‌رفتاري، آيين‌داري و پرهيزگاري سيستانيان ياد كرده‌است.»
به گفته‌ي اين پژوهشگر تاريخ، سيستان جايگاه دانش و دانايي هم بوده‌است. اشو زرتشت، پيامبر ايراني، سالياني را در سيستان گذراند و در آنجا به انديشه درباره‌ي هستي و آفرينش پرداخت. بسياري از دانشمندان باور دارند كه كه پيامبر ايراني از فرارودان :) ماوراالنهر) به سوي سيستان آمد.
به گفته‌ي وي،. پس از اشوزرتشت نيز سيستان همواره زادگاه دانشمندان بوده‌است، استاد ابوسعيد سيستاني، يك نمونه از دانشمنداني است كه در آنجا زاده شد و براي نخستين بار اسطرلاب زورقي و زيج را بنياد نهاد.
يعقوب ليث صفاري، از ديگر مردان سيستان بود كه «افشاري» از آنان ياد كرد. به باور وي، دولت صفاري كه يعقوب ليث بنيان‌گذار آن بود، نخستين دولت مستقل و نيرومند ايراني پس از سامانيان است كه زبان پارسي را كه پس از يورش تازيان رو به سستي نهاده بود، زبان رسمي ايران كرد.»
افشاري سيستاني در بخش ديگري از سخنانش، به يافته هاي باستان شناسان در سيستان اشاره كرد و گفت :«بنابر يافته‌هاي باستان‌شناسيان، هنر سفال‌سازي در سيستان، چند هزار سال پيش از سفال‌سازي درمصر و ديگر تمدن‌ها وجود داشته‌است.»
به باور وي، هنگامي‌كه مصريان در ٦ تا ٩هزارسال پيش، به تازگي هنر كوزه‌گري را آموخته بودند، مردم شهر سوخته‌ي بر ٩ تا ١٢ هزار سال پيش بر روي كاشي‌، نقاشي‌هاي زيبايي مي‌كشيدند.
افشاري سيستاني گفت: «بنابر داده‌هاي باستان‌شناسي، خط از سيستان آغاز شد‌ه‌است. گل نبشته‌هايي كه از شهر سوخته به‌دست آمده، پيشينه‌ي پيدايش خط را به 3200 سال پيش از ميلاد مي‌رساند. در روزگاران پس از آن نيز دانشمندي سيستاني به نام ابراهيم، 15 واژه‌ي اوستايي را به خط كوفي افزود و خط نويني به نام «معلقي» پديد آورد كه فرا گرفتن و خواندن و نوشتنش آسان بود.»
پيشرفته‌بودن دانش پزشكي در سيستان نيز از ديگر ويژگي‌هاي سيستان است. او دراين باره، گفت: «زاده‌شدن رستم به شيوه‌ي "رستم زايي" يا سزارين نيز نشان مي‌دهد كه دانش پزشكي روزگاران گذشته‌ي سيستان بسيار پيشرفته بوده است. در كتاب «اشكال العالم» نيز از بيمارستان‌هاي سيستان ياد شده است.»
ايرج افشار در پايان افزود :« رستم نماد اين فرهنگ و سرزمين است. او پهلوان بي‌مرگ و جاودانه‌اي است كه بايد فرهنگ ديرين و گرانسنگ ايران، همواره ياد او و خاك سپندي را كه او در آن زاده شد و باليد و پيكرش را در بر گرفت، گرامي بدارد.»


دكتر حسين وحيدي:
شاهنامه از استوره و افسانه جداست
دكتر حسين وحيدي، پژوهشگر و استاد دانشگاه، از ديگر سخنرانان اين نشست بود. وي شاهنامه را نامه‌ي تاريخ ايران خواند و رستم را يك انسان واقعي دانست. به گفته‌ي وي، استوره به چم :) معني) گفته‌هاي پنداري است اما آنچه فردوسي بزرگ درباره‌ي رستم و ديگر پهلوانان شاهنامه گفته‌است هرگز سخنان پنداري و دروغين نيست . شاهنامه، سخن تاريخ ايران است. پس بايد از به‌ كار بردن واژه‌ي «استوره» براي شاهنامه پرهيز كنيم و پهلواناني چون رستم را از شمار استوره‌ها ندانيم. آنها انسان‌‌هايي واقعي بوده‌اند كه در پهنه‌ي ايران مي‌زيسته‌اند.»
وحيدي كه واژه‌ي «نوژه» را به جاي «فيلم» به كار مي‌برد، در دنباله‌ي سخنانش چنين گفت:‌ «جهان امروز،‌ جهان " توژه" و نمايش است . توژه ابزاري است در دست كساني كه بخواهند انديشه اي را بازگو كنند . شاهنامه يكي از بزرگ‌ترين كتابهايي است كه مي تواند پايه‌اي براي آفرينش گران‌سنگ ترين فيلم‌ها باشد. من كتاب « رستم در شاهنامه » را ساليان پيش نوشتم تا زمينه اي فراهم آورده باشم تا روزي داستان هاي شاهنامه در ايران ساختار فيلم به خود بگيرد چرا كه شاهنامه گرانبها ترين يادگار و شناساننده فرهنگ ايران است.»
اين نويسنده كه پيرامون «آموزش‌هاي شاهنامه در داستان‌هاي رستم» سخن مي‌راند، افزود: «آنچه بر ارزش‌هاي شاهنامه مي‌افزايد، درس‌هايي است كه در آن گنجانده شده‌است و امروز هم براي ما آموزنده‌ است. براي نمونه در داستان «رستم و اسفنديار»، جايي كه كتايون، اسفنديار را هشدار مي دهد كه فزون‌خواه(طمعكار) نباشد ، نكته اي پندآموز نهفته است كه نشان مي‌دهد، چگونه فزون‌خواهي ، خرد آدمي را از ميان مي‌برد و سرانجام كارها را به تباهي مي‌كشاند جهان امروز را بهتر بشناسيم.» دكتر رستم خسروياني:
رستم، نام نژاده و زيبايي است كه بايد پابرجا بماند
رستم خسروياني ،فرنشين انجمن زرتشتيان تهران از ديگر سخنرانان اين همايش بود. وي با اشاره به اين كه در گذشته، ايرانيان از نام رستم بيشتر از امروز بهره مي‌بردند و باور ويژه‌اي به بزرگي اين نام داشتند، گفت: «شوربختانه امروز كمتر از نام رستم بهره مي‌گيريم. اميدوارم بهره‌گيري از اين نام نژاده :) اصيل) و زيبا پابرجا بماند و در نامگذاري‌ها بيشتر از آن بهره‌گرفته‌شود»
وي با برشمردن ويژگي‌هاي بنيادي قهرماناني همچون رستم، افزود: «قهرمان ملي كسي است كه نژاده، والاگوهر و از دودماني تربيت‌يافته باشد، در سايه‌ي پرورش‌هاي اخلاقي، به پندار و گفتار و كردارنيك رسيده‌باشد و در راه راستي گام بزند.»
به گفته‌ي خسروياني، قهرمان، فردي ديندار است و نسبت به آيين‌هاي كشور وفادار است، او انسان ازخود گذشته و فداكاري است كه در گيرودارهاي سخت ، مردانه گام به ميدان مي‌گذارد و براي نجات كشور كمر همت به ميان مي بندد . رستم تن به زبوني نمي‌دهد و خويشتندار و بردباراست، از نيروي جسمي و نفوذ مينوي برخوردار است و از رويارو شدن با خطر نمي هراسد. رستم هرگز نيكي را از ياد نمي‌برد و همواره حق‌شناس و دادگر است.»
فرنشين انجمن زرتشتيان تهران در بخش ديگري از سخنانش پشتيباني انجمن زرتشتيان تهران از برگزاري چنين همايش‌ها و برنامه‌هايي را اعلام كرد.
در بخش ديگري از اين همايش كه در همايشگاه ماركار در تهران‌پارس برگزارشد،استاد شيدرنگ در گفتاري كوتاه به ريشه‌يابي چند واژه پرداخت و با اشاره به نام سيستان گفت: «‌واژه‌ي سيستان برگرفته از نام سكاهاست. آنها سومين گروه از آريايي‌هايي بودند كه در اپاختر درياي خزر در اران ، كه همين ايران است ، دو شاخه شدند . يك شاخه از اين گروه رو به سيستان نهاد و شاخه‌ي ديگر به اروپا رفت . مردم درسدن و لايپزيك آلمان خود را از نژاد همين شاخه‌ي دوم سكاها مي‌دانند.»
وي در بخش ديگري از سخنانش به واژه‌ي «فردوس» اشاره كرد و گفت: «فردوش به چم :) معني) كسي است كه آگاهي‌هاي بسيار دارد. از همين رو بود كه سراينده‌ي شاهنامه را فردوسي مي‌ناميدند، يعني كسي كه حكيم است و از هر دانشي، بهره‌اي دارد .پس فردوسي ، آن گونه كه برخي پنداشته اند ، به چم بهشتي نيست.»
در اين همايش كه پسين پنجشنبه 26 شهريور در جشنگاه ماركار برگزار شد ، اردشير مهرباني به ياد رستم، فردوسي و پهلوانان و ردان ايران جشن‌خواني كرد. در دنباله‌ي برنامه‌ها بانو ايران‌گرد به هنگامه‌خواني‌:)نقالي) پرداخت و ابوالقاسم دهقان ابياتي از شاهنامه را خواند. شيوه او در بازگويي بيت هاي شاهنامه مورد توجه واستقبال باشندگان همايش قرار گرفت . افزون بر اين، شهلا جهانگير و مرشد حميد رضايي، هفت خوان رستم را روايت كردند و بهرنگ كوفگر به نوازندگي تار پرداخت. در پايان نخستين فرهادي، برگزاركننده‌ي همايش و مدير بنياد فرهنگي جمشيد، گفت: «خشنودم كه يك‌بار ديگر بنياد جمشيد با همياري انجمن زرتشتيان تهران، همايشي را برگزار كرد كه كمكي براي شناخت و پايداري فرهنگ ايران است. اين خويشكاري ماست كه براي فرهنگ خود كاري انجام بدهيم.»
فرهادي در پايان سخنانش ابراز اميدواري كرد، برنامه‌هاي ديگري از سوي بنياد جمشيد جاماسيان براي بزرگداشت پهلوانان و بزرگان ايران در آينده برگزار شود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بهمن جادویه، سردار سپاه ساسانی

بهمن جادویه، سردار سپاه ساسانی

بهمن جادویه نام فرمانده سپاه ساسانی است كه در طی فتوح اسلامی در دهه ی 630 م. درگیر دفاع از سواد عراق (= میان رودان) در برابر اعراب مهاجم بود. او متعلق به دستهی مادی یا پهلویك تحت رهبری رستم فرخزاد در مدائن بود و به ضد عرب بودن آوازه داشت. او به سبب داشتن ابروهای انبوه «ذوالحاجب» (دارای ابروان پرپُشت) خوانده شده، چنان كه مردان شاه، دیگر سردار ساسانی نیز چنین نامیده شده بود. در زمان حمله ی خالد بن ولید در 633 م./ 12 ق. بهمن با سپاهی به یاری نیروهای «اندرزگار»، كه رهسپار رویارویی با خالد در منطقه ی كسكر گردیده بود، فرستاده شد. هنگامی كه خالد اندرزگار را شكست داد، بازماندگاه سپاه او به بهمن جادویه پیوستند، او نیز وظیفه ی دفاع محلی را به جابان سپرد و خود به مدائن بازگشت. در زمان توقف لشكركشی خالد، وی همراه با طلایه ی سپاه ایران در بیرون از مدائن اردو زده بود.
در طی لشكركشی ابوعبید بن مسعود ثقفی به سواد در 634 م./ 13 ق. رستم، بهمن را برای مقابله با او، همراه با نیرویی كه فیل و پرچم پلنگینه ی شاهانه (درفش كاویان) را در برداشت، روانه ساخت. بهمن مسلمانان را در بابل در غرب دجله بازگرداند و آنان را وادار به عبور از فرات كرد و خود در قس الناطف در كرانه ی شرقی فرات اردو زد. ابوعبید در مروحه در آن سوی رود چادر زد، و هنگامی كه از روی پل شناور فرات عبور كرد و به ایرانیان حمله ور گشت، بهمن جادویه مسلمانان را همراه با پشتیبانانشان بر روی رود گرفتار نمود و در نبرد پل (یوم الجسر) در پاییز 634 م./ 13 ق. شكست سختی را بدانان وارد ساخت. در آن نبرد، ابوعبید با لگدمال شدن در زیر پای فیلی كشته شد، پل شناور فرات را یك عرب گسست، و حدود چهار هزار عرب با غرق شدن در رود به هلاكت رسیدند. مثنا بن حارثه شیبانی موفق به بستن دوباره ی پل شد و سه هزار عرب بازمانده را گرد آورد و بازآرایی كرد، هرچند برخی از آنان به مدینه بازگشتند. بهمن نتوانست این پیروزی را پی گیری كند، چه، هنگامی كه سپاه وی در آستانه ی گذار از رود بود، خبر آمد كه دستهای از فارسی های تحت فرمان فیروزان در مدائن، رستم فرخزاد و دستهی او را برانداخته اند، از این رو بهمن روانه گردید و به پایتخت فراخوانده شد.
بهمن جادویه در نبرد قادسیه در 637 م./ 16 ق. در مركز سپاه ساسانی تحت فرمان رستم فرخزاد نیز می جنگید، كه در آن جا به دست قعقعه بن عمرو تمیمی به انتقام مرگ ابوعبید و دیگر كشته شدگان نبرد پل به قتل رسید. این ادعا كه بهمن در نبرد نهاوند جنگیده و كشته شده است، به سبب اشتباه انداختن او با مردان شاه است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
رکسانه، دختری که قربانی عشق اسکندر شد!!

رکسانه، دختری که قربانی عشق اسکندر شد!!

رکسانه دختر (کوهورتانوس) فرمانروای سغد از ولایات ایران که در نزدیکی سمرقند کنونی قرار دارد، بود. رکسانه یعنی ستاره کوچک! سیزده ساله است که اسکندر ایران را به خاک و خون می‌کشد.


اسکندر مقدونی چهره نام آشنای تاریخی است که داعیه فتح جهان را در سر دارد. در دوران فرمانروایی 13 ساله اش سرزمین‌های بسیاری را تصرف می‌نماید که با توجه به امکانات آن زمان ابعاد وسیعی داشته. تنها با یک نگاه به باقیمانده کاخ آناهیتا، تخت جمشید کافیست تا نفرت عظیم ایرانیان را نسبت به اسکندر درک کنیم! اسکندر وقتی که وارد تخت جمشید شد و این همه شکوه و ثروت را دید دستور داد که هر چیز را که می‌توانند با خود ببرند و هر چیز را که نمی‌توانند نابود سازند.


داریوش سوم آخرین پادشاه ایران تنها فرار می‌کند و توسط یکی از امیران ولایات کشته می‌شود. اسکندر ایران را فتح می‌کند، سغد را فتح می‌کند.


کوهورتانوس خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرق ‌زمین بدهد و با این مقصود ۳۰ نفر از دختران خانواده‌های درجهٔ اول سغدیان را باین ضیافت طلبید. دختر خود والی هم جزو آنها بود.


رکسانه از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آنهمه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب می‌کرد.


در شب میهمانی که پدر رکسانه (کوهورتانوس) برای پذیرفتن شکست و به افتخار اسکندر برپا می‌کند. رکسانه بر طبق سنن ایرانی با رو بنده می‌رقصد. رکسانه مجبور می‌شود طبق خواست اسکندر روبنده را بر دارد... کاری که در تمام عمرش نکرده.


اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و ابخرهٔ شراب بود عاشق وی گشت.


گویند: «پادشاهی که زن داریوش و دختران او یعنی زنانی را دیده بود که کسی جز رُکسانه در وجاهت بآنها نمی‌رسید، در این‌جا عاشق دختری شد که نه در عروقش خون شاه جاری بود و نه از حیث مقام می‌توانست قرین آنها (یعنی زن داریوش و دختران او) باشد»


بزودی اسکندر بلند و بی‌پروا گفت: لازم است مقدونیها و پارسیها با هم ازدواج کنند و این یگانه وسیله‌ایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.


بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت مگر او یکی از اسراء را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.


پدر رُکسانه از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آن را با شمشیر بدو نیم کرده نیمی ‌را خودش برداشت و نیم دیگر را به رُکسانه داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد.


مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی پارس پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر می‌ترسیدند و هر آنچه از او سر می‌زد با سیمای خوش تلقی می‌شد.


رکسانه میان تنفر نسبت به یک غاصب و عشق نسبت به یک همسر می‌ماند....


کم کم مانند همه زنان ایرانی عشق به همسر و وفاداری در رکسانه جان می‌گیرد. او عاشق می‌شود! و اسکندر عشق تمام لحظات رکسانه می‌گردد. اما صد افسوس که اسکندر تنها به تصرفاتش می‌اندیشد و وظیفه ای که خدایان بر عهده او گذاشته اند برای رسیدن به آخر دنیا! و رکسانه در این میان قربانی یک عشق است!


رکسانه پا به پای اسکندر به هند می‌رود! باران‌های سیل آسا را تحمل می‌کند! پیکر‌های بیجان کشته‌ها را می‌بیند! درد و رنج سر بازان و شورش آنها با اسکندر را می‌بیند! در سختی‌ها در کنار اسکندر و در خوشی‌ها هم چون بیگانه ای با او رفتار می‌شود! و اسکندر در این میان شخصیتی دو گانه دارد. زمانی دلپذیرترین رفتار را با رکسانه دارد و زمانی او را از خود می‌راند.......


رکسانه زجر می‌کشد....دو رویی می‌بیند.......نیرنگ‌ها را می‌چشد......جفای عشقش را می‌بیند.......


زخمی‌شدن اسکندر را تحمل می‌کند......اما در این میان رکسانه باز هم رکسانه است....


تحول شگرف فکری اسکندر شورش سربازان و خواهش رکسانه او را از هند ناامید بازمی‌گرداند.....اسکندر خسته از جنگ و زخم خورده از شورش سربازانش به سوی ایران باز میگردد......و اینبار باز رکسانه به دور از رفتار‌های درباری یک ملکه در کنار اسکندر و با پای پیاده از کویر می‌گذرد......به ایران باز می‌گردد.....


اما.....اینبار......اسکندر به دلیل مصالح کشور گشایی زخم جان فرسایی به روح رکسانه وارد می‌کند......


اسکندر به شوش رفت و در آنجا با "استاتیرا" دختر کوروش ازدواج می‌کند....و دستور می‌دهد هم زمان با او هشتاد نفر از سرداران سپاهش با شاهزاده‌های ایرانی ازدواج کنند!!!!!


در شب ازدواج اسکندر رکسانه طفلی را که در بدن داشت از دست می‌دهد.....رکسانه باز هم در کنار اسکندر می‌ماند!!!! حتی پس از ازدواجش.....اسکندر استاتیرا را در شوش باقی می‌گذارد و رکسانه را با خود به اکباتان می‌برد.....


از آنجا با اینکه منجمان ورود به بابل را نحس می‌دانند اسکندر به بابل می‌رود....اسکندر که می‌دانسته راهی به پایان عمرش ندارد در آخرین روزها با رکسانه وداع می‌کند واسکندر در واقع در باغ‌های معلق بابل اعتراف می‌کند که همچنان عاشق رکسانه است!!! اسکندر حتی به رکسانه می‌گوید که بعد از مرگش دستور قتل استاتیرا بدهد که سودایی برای جانشینینی اسکندر در سر نپروراند......


در بابل عشق ابدی رکسانه (اسکندر) بر اثر بیماری مرموزی جان می‌سپارد و اسکندر با همه قدرتش به آغوش خاک می‌رود.....در حالیکه رکسانه ولیعهد او را به دنیا می‌آورد....ولیعهدی که هرگز پادشاهی نکرد.....


از آن پس المپیاس مادر اسکندر از ركسانه و پسرش حمایت می‌کرد. تا اینکه المپیاس بدست کاساندروس بقتل رسید.
رکسانه به جرم پایبندی به عشق اسکندر، اسیر کاساندروس و قربانی دسیسه‌های سیاسی امپراتوری اسکندر شد که می‌خواهد قدرت پدر به پسر نرسد.........


كاساندر چون ديد كه اسكندر چهارم پسر اسكندر، بزرگ شده و در مقدونيه گفتگو ازين است كه او را از محبس بيرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت اين كار ترسيد و نابودی خود را در آن می‌ديد. بنابراين به گلوسیاس رئيس محبس نوشت كه سر ركسانه و اسكندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان كند كه اثرى از اين دو قتل نماند.
اين امر اجرا شد و به ركسانه و پسرش در حدود ۳۰۹ ق.م. زهر داده شد.






منبع: arshia.pib.ir
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بهرام چوبين و نگاهي به کارهاي او

بهرام چوبين و نگاهي به کارهاي او

مولف «تاريخ نوابغ نظامي» كه كتابي به زبان انگليسي است، روز درگذشت سپهبد بهرام مهران (بهرام چوبين) ژنرال معروف و نابغه نظامي قرن ششم ميلادي ايران را پنجم ماه مه سال 592 ميلادي ذكر كرده است. وي كه در «ري» به دنيا آمده بود در خراسان خاوري درگذشت.


به نوشته برخي از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين بوده اند.


مخالفت بهرام چوبين با پادشاه شدن خسرو پرويز كه مآلا به پايان عمر امپراتوري ايران در عهد باستان انجاميد از فصول آموزنده تاريخ عمومي است.


خسرو پرويز هنوز پايه هاي سلطنتش را استوار نكرده بود كه با ضديت ژنرال بهرام چوبين رو به رو شد زيرا كه بهرام شنيده بود خسرو پرويز بر ضد پدرش كودتا كرده بود. خسرو پرويز چون ياراي ايستادگي در برابر ژنرال بهرام را نداشت 23 نوامبر سال 589 ميلادي به قسطنطنيه فرار كرد تا از موريس امپراتور روم شرقي كمك بخواهد.
موريس كه در انتظار چنين فرصتي بود يك سپاه كامل در اختيار خسرو دوم قرار داد و خسرو با كمك اين سپاه و هواداران داخلي اش در نبرد سال 591 ميلادي پيروز شد و بر تخت نشست، بهرام به خراسات رفت و بعدا در همانجا درگذشت.


مورخان تاريخ جنگها، جنگ بلخ در سال 588 را كه فاتح آن بهرام چوبين بود، نبردي بي سابقه توصيف كرده اند زيرا در آن، نوعي موشك بكار رفت و به علاوه، يك سپاه كوچك از لحاظ شمار افراد، يك ارتش بسيار بزرگ را شكست داده بود. به نوشته اين مورخان،
28 نوامبر سال 588 ميلادي در بلخ، ارتش ايران به فرماندهي ژنرال بهرام مهران در جنگ با خاقان «شابه» امپراتور سرزمين هاي شمال غربي چين كه به خراسان بزرگتر دست اندازي كرده بود از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد.
خاقان شابه (خاقان = خان خانها ـ امپراتور، اين واژه با تلفظ خاگان هنوز در مغولستان بكار مي رود) زماني از لشکر کشي ايران آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.


در روز نبرد، بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان، با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و در اين جريان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ نظامي جهان است.


مورخان نظامي درباره نفت اندازهاي ژنرال بهرام چنين نوشته اند: بهرام در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمال غربي بود (يك چهارم قلمرو ايران، از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان. در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتعال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح براي واحدهاي رزمي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت با كشيدن زه پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه، از يک زه (روده خشك شده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته اي سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار مراقبت مي کردند كه ضمن عمليات مورد حمله قرار نگيرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پوران دخت...نخستین پادشاه زن ایرانی

پوران دخت...نخستین پادشاه زن ایرانی

تاریخچه فمنیسم در دنیا به بیش از 150 سال نمی‌رسد، اما «پوران دخت»، پادشاه ایرانی دوره ساسانی 1400 سال پیش اولین سخن «فمنیستی» ایرانی را بیان كرد. «پادشاه چه زن باشد چه مرد باید سرزمینش را نگاه دارد و با عدل و انصاف رفتار كند.»


پوراندخت در نامه ای كه به سپاهیانش نوشته بود جمله فمنیستی خود را بیان كرد و خود را در لیست اولین پیروان تساوی حقوق زن و مرد قرار داد.


پس از كشتن خسروپرویز به دست پسرش شیرویه در سال 628 م، شیرویه بیش از شش ماه حكومت نكرد و دختر بزرگ خسروپرویز پوراندخت به سلطنت نشست.


«محمد باقر وثوقی»، استاد تاریخ باستان دانشگاه تهران درباره پوران‌دخت می‌گوید: «بر خلاف دوره حكومت هخامنشیان كه جنسیت اهمیت زیادی نداشت، دوره حكومت ساسانیان دوره تفوق و برتری مرد بر زن بود. در دوران هخامنشیان، سرپرست كارگاه های تخت جمشید، بیشتر زن بودند. عده ای از زنان دو برابر مردان حقوق می‌گرفتند. این زنان، مهندسان و طراحانی بودند كه بهترین و زیباترین هنرها را در تخت جمشید آفریدند.


حتی زنان در این دوره جیره زایمان می‌گرفتند. دوره ساسانی كاملا متفاوت از دوره هخامنشیان بود. در امپراطوری ساسانی، زن شخصیت حقوقی نداشت و فرد محسوب نمی‌شد. زن از هر نظر تحت سرپرستی «كتك ختای» یا كدخدای خانواده بود. در چنین شرایطی پوران‌دخت در تیسفون تاج بر سر گذاشت و بدون توجه به جنسیت خود، قدرت را بار دیگر به خاندان از هم پاشیده ساسانی بازگرداند.»


وثوقی، درباره شرایط آن دوران گفت: «البته هنگامی‌ كه شیرویه و پسرش اردشیر مردند، مردان و سران ساسانی در مدائن، از میان خاندان شاهی، هیچ مردی را نیافتند كه به تخت سلطنت بنشانند پس به ناچار دختر پرویز را به سلطنت نشاندند. شرایط آن زمان نشان می‌دهد كه حتی كودكی برای پادشاهی باقی نمانده بود زیرا خاندان های حكومتگر به جان هم افتاده و كشت و كشتار بزرگی راه انداخته بودند.»


فردوسی هم در اشعار خود گفته است:
یكی دختری بود پوران بنام چون زن، شاه شد كارها گشت خام


پوران دخت با تمام آشفتگی ها و طرز فكرهایی كه درباره زنان در آن زمان رواج داشت تصمیم گرفت تا اوضاع كشور را سر و سامان دهد. نخست یك سال مالیات را بر مردم بخشید. با "هراكلیوس"، قیصر رم معاهده صلحی امضا كرد.


برگرداندن صلیب مقدس حضرت عیسی به اورشلیم یكی دیگر از اقدامات مهم او بود. به افتخار بازگرداندن این صلیب در اورشلیم جشن باشكوهی گرفته شد.


حتی فردوسی كه با به سلطنت نشستن زنان مخالف است مجبور شد در اشعارش به اقدامات او اشاره كند.
كسی را كه درویش باشد، ز گنج توانگر كنم، تا نماند به رنج
ز كشور كنم دور بدخواه را بر آیین شاهان كنم راه را


پوران‌دخت به معنای دختری با چهره گلگون، نخستین زن ایرانی است كه به مقام سلطنت رسید. دوران سلطنت او مصادف بود با اواخر خلافت ابوبكر و اوایل خلافت عمر.


در كتب مختلف او را زنی عاقل، عادل و نیكو سیرت آورده اند كه چون شاه شد در میان رعایا عدل را گسترش داد. وی زمانی كه سپاهی برای جنگ با اعراب فرستاد در مداین بیمار شد و در همانجا درگذشت.


در دوران آشفتگی دربار ساسانی او تنها حاكمی ‌بود كه به مرگ طبیعی درگذشت. زمان حكومت او یك سال و چهار ماه بود. بسیاری معتقدند كه اگر پوران دخت زمان دیگری به حكومت می‌رسید كفایت و لیاقت بیشتری از خود نشان می‌داد.




منبع: persianhistory.blogfa.com
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ژنرال بهرام مهران

ژنرال بهرام مهران

مولف «تاريخ نوابغ نظامي» كه كتابي به زبان انگليسي است، روز درگذشت سپهبد بهرام مهران (بهرام چوبين) ژنرال معروف و نابغه نظامي قرن ششم ميلادي ايران را پنجم ماه مه سال 592 ميلادي ذكر كرده است. وي كه در «ري» به دنيا آمده بود در خراسان خاوري درگذشت.
به نوشته برخي از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين بوده اند.
مخالفت بهرام چوبين با پادشاه شدن خسرو پرويز كه مآلا به پايان عمر امپراتوري ايران در عهد باستان انجاميد از فصول آموزنده تاريخ عمومي است.
خسرو پرويز هنوز پايه هاي سلطنتش را استوار نكرده بود كه با ضديت ژنرال بهرام چوبين رو به رو شد زيرا كه بهرام شنيده بود خسرو پرويز بر ضد پدرش كودتا كرده بود. خسرو پرويز چون ياراي ايستادگي در برابر ژنرال بهرام را نداشت 23 نوامبر سال 589 ميلادي به قسطنطنيه فرار كرد تا از موريس امپراتور روم شرقي كمك بخواهد.
موريس كه در انتظار چنين فرصتي بود يك سپاه كامل در اختيار خسرو دوم قرار داد و خسرو با كمك اين سپاه و هواداران داخلي اش در نبرد سال 591 ميلادي پيروز شد و بر تخت نشست، بهرام به خراسات رفت و بعدا در همانجا درگذشت.
مورخان تاريخ جنگها، جنگ بلخ در سال 588 را كه فاتح آن بهرام چوبين بود، نبردي بي سابقه توصيف كرده اند زيرا در آن، نوعي موشك بكار رفت و به علاوه، يك سپاه كوچك از لحاظ شمار افراد، يك ارتش بسيار بزرگ را شكست داده بود. به نوشته اين مورخان، 28 نوامبر سال 588 ميلادي در بلخ، ارتش ايران به فرماندهي ژنرال بهرام مهران در جنگ با خاقان «شابه» امپراتور سرزمين هاي شمال غربي چين كه به خراسان بزرگتر دست اندازي كرده بود از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد.
خاقان شابه (خاقان = خان خانها ـ امپراتور، اين واژه با تلفظ خاگان هنوز در مغولستان بكار مي رود) زماني از لشکر کشي ايران آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
در روز نبرد، بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان، با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و در اين جريان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ نظامي جهان است.
مورخان نظامي درباره نفت اندازهاي ژنرال بهرام چنين نوشته اند: بهرام در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمال غربي بود (يك چهارم قلمرو ايران، از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان. در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتعال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح براي واحدهاي رزمي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت با كشيدن زه پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه، از يک زه (روده خشك شده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته اي سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار مراقبت مي کردند كه ضمن عمليات مورد حمله قرار نگيرد.
اين مورخان در اين باره كه چرا بهرام با 12 تا13 هزار مرد به جنگ يك ارتش يكصد تا سيصد هزارنفري شتافت چنين نوشته اند:
«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان «شابه» وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان امروز) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (مدائن، نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج فوري خاقان از قلمرو ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران) رسيده، «خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است.
ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او ماموريت را پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري «آماده» ايران، حدود 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سواره و پياده تجربه داشتند. وي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگر داشت، ضمن راه هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند ـ مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. بهرام بالاخره با همين سپاه ارتش خاقان را شكست داد.
و اما درباره درگيري ژنرال بهرام مهران با خسرو پرويز:
هنگامي که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوي کوههاي پامير، و ايجاد استحکامات در مرز سين کيانگ و كاشغرستان امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدي زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراري با دريافت کمک از امپراتور وقت روم به جنگ او آمد. در آستانه نبرد، قسمتي از ارتش ايران به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايراني به دست ايراني که امري ناپذيرفتني بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقي ماند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زندگینامه سلطان محمد سلجوقي

زندگینامه سلطان محمد سلجوقي

بیوگرافی و زندگینامه




سلطان محمد سلجوقي فرزندملكشاه در24 ذيحجه سال 511 هجري در گذشت و فرزندش محمود جانشين او شد، وي درابتدا با عمويش سلطان سنجر داخل درجنگ شد ولي سپس صلح نمود و پادشاهي عراق و آذربايجان و بغداد و دياربكر و فارس و اران و ارمن و گرجستان براومسلم شدومسترشدخليفه عباسي او را سلطان مغيثالدين محمود يمين اميرالمؤمنين لقب داد. مدت سلطنت محمود 14 سال طول كشيد واو بيشتراين مدت را در اصفهان و گاهي در بغداد بسر ميبرد، وي داماد سلطان سنجر بود و دختر آن پادشاه مشهور سلجوقي بنام ماه ملك يا مهملك خاتون(4) زوجه او بود كه در سن هفده سالگي و سلطان سنجر از مرگ وي سخت اندوهگين شدو شعراي دربار وي در مرثيه فوت او شعرها گفتند ولي هيچيك از آن اشعار او را تسلي نبخشيد وسلطان ازعمعق بخاراي كه شاعري توانا از اهل بخارا و ملكالشعراي سلالهآلافراسياب درسرزمين توران بودخواست تا درمرثيه دخترش اشعاري بسرايد زيرا عمعق از جهت مرثيههائي كه درباره خواتين توران گفته بوددرآن روزگار شهرتي بسزا داشت ولي چون بطلب وي رفتند او پير و فرتوت شده بود و نقل وتحويل ازآنجا متعذر مينمودلذا مرثيهاي گفته ومصحوب پسرخودحميدي نزد سلطان سنجر به مرو فرستاد و اين واقعه در فصل بهار بود .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرهاد اول ، اشك پنجم

فرهاد اول ، اشك پنجم

فرهاد اول پسر بزرگ فری یاپت بود . اگرچه برادر کوچکترش – مهرداد – در شجاعت و جنگاوری برتری زیادی نسبت به او داشت . اما مجلس بزرگان اشکانی – مهستان – نظر به ارشدیت فرهاد ، تنها او را لایق جانشینی پدر دانست ، به هر حال او برادرش را در کار حکومت دخالت زیادی می داد . فرهاد اول توانست بر ناحیه مازندران کنونی غلبه یابد ، که تا آن زمان یکی از ایالات سلوکی بود ، و آن را به مملکت خود منضم کرد . اما سلوکیان که درگیر گرفتاریهای غربی بودند به این مسئله توجه چندانی نکردند ، پس از آن فرهاد اول موفق شد ری و قزوین را که سلوکیان در آن دارای استحکامات بسیار قوی مانند قلعه آپامه آ – در حدود دوشان تپه بودند ، نیز تسخیر نماید و این نشانگر قدرت بسیار او بوده است . درگذشت فرهاد اول در سال 174 قبل از میلاد بوده و به مدت 7 سال از سال 181 تا 174 قبل از میلاد حکومت کرد .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فري ياپت ، اشك چهارم

فري ياپت ، اشك چهارم

نام اصلی او مشخص نیست و فری یاپت در اصل حکم لقب او بوده است ، وی پسر اردوان اول بود که پس از درگذشت وی در سال 196 قبل از میلاد به قدرت رسید ، دوران حکومت او به صلح و آرامش گذشت ، در روایتی آمده است که مردم به دلیل علاقه بسیار زیاد به او ، جسدش را سوزاندند و خاکستر آن را قسمت کردند و هر کس ذره ای از آن خاکستر را برداشت و همراه خود نگه داشت . مدت حکومت فری یاپت 15 سال یعنی از سال 196 تا 181 قبل از میلاد بود .
 

shs1366

عضو جدید
شما هم که همیشه مطالب تاریخی میذاری البته جالبه هاااااااااااااا
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اردوان اول، اشك سوم

اردوان اول، اشك سوم

اردوان اول با استفاده از درگیری آنتیوخوس سوم با آخه لااوس ، تصمیم گرفت تا در یک حرکت بزرگ و چشمگیر به ماد بتازد ، پس چنین کرد و راهی را که از گرگان به کوههای کردستان می رفت ، تحت تسلط خود درآورد . وی موفق به تسخیر همدان گشت . آنتیوخوس سوم با آگاهی از این وضع ، با یک سپاه 120 هزار نفره به سوی همدان رهسپار شد و توانست آن شهر را تسخیر کند و معبد آناهیتا را غارت کند ، لیک پارتیها با شیوه جنگ و گریز معروفشان ، به سوی پارت عقب نشستند و قنوات سر راه را کور کردند . سر انجام کار به مذاکره و انعقاد صلح انجامید ، بدینگونه از این زمان سلوکیان استقلال پارت را شناختند و به انعقاد معاهده با آنان پرداختند .
اردوان اول در سال 196 قبل از میلاد درگذشت و مدت 18 سال حکومت کرد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
تيرداد اول ، اشك دوم

تيرداد اول ، اشك دوم

تیرداد اول برادر اشک اول بود که پس از کشته شدن او به قدرت رسید ، تیرداد با سکا ها پیمان اتحاد بست و با سپاهی از سکاها بار دیگر عازم پارت شد ، اما در همان هنگام دیودورت درگذشت و پسرش به قدرت رسید . تیرداد اول با پسر دیودورت وارد مذاکره شد و او را از اتحاد با سلکوس دوم برحذر داشت ، و به طرف خود جلب کرد . در جنگی که رخ داد ، سلوکوس دوم شکست سختی خورد و به طرف سوریه عقب نشینی کرد ، لیک پس از فراهم آوردن سپاهی بار دیگر به جنگ تیرداد اول رفت ، به روایتی که صحت آن چندان مشخص نیست در آن جنگ که در سال 247 قبل از میلاد رخ داد ، نیز شکست خورد و اسیر گشت . این سال مبدا تشکیل دولت اشکانیان محسوب می گردد . تیرداد اول با درایت بسیار به تحکیم مبانی دولت تازه تاسیس پرداخت ، و در نقاط صعب العبور و مستجکم به ساختن دژها و ساخلوها و استحکامات پرداخت ، در همین رابطه شهر دارا را در حدود دره گز در خراسان بساخت و به عنوان پایتخت خود قرارداد . تیرداد نیز مانند هخامنشیان عنوان شاه بزرگ را برای خود برگزید . به روایتی اشکانیان خود را از نسل هخامنشیان می دانستند . و بر این اساس ، فری یاپت – پدر ارشک و تیرداد اول – پسر اردشیر دوم هخامنشی بوده است . صحت این ادعا نه قابل تکذیب و نه قابل اثبات است ، لیک آنچه مهم است ، این نکته می باشد که اشکانیان بهتر بود برای قدرت یابی بر ضد سلوکیان ، بکوشند تا تعصب ملی ایرانیان را تحریک کنند و حاکمیت خود را نوعی احیای شاهنشاهی از دست رفته جلوه گر سازند . درگذشت تیرداد اول به سبب پیری بود . مدت حکومت او 34 سال یعنی از سال 248 تا 214 قبل از میلاد بود .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ارشك ، اشك اول

ارشك ، اشك اول

به روایت ژوستین ،ارشک شخصی بی نام و نشان بود که مدتها به راهزنی اشتغال داشت . وی پس از اعلام استقلال دیودوت ، از او پیروی کرده ، با دسته ای از راهزنان به پارت آمد و آندروگوراس والی پارت را شکست داد . سپس گرگان را گرفت و قشونی نیرمند ترتیب داد ، زیر از سلکوس – آخرین شاه سلوکیان – درهراس بود . سپس با پسر دیودوت عقد اتحادی بست و سلوکوس را شکست داد ، ارشک در سال 248 قبل از میلاد در یکی از جنگها علیه سلوکوس کشته شد . برخی معتقدند که ارشک تنها آغازگر قیام بود ، لیک موفق به تشکیل حکومت نگشت و این مهم را برادرش – تیرداد – به انجام رسانید ، در هر حال مدت حکومت و یا قیام ارشک 2 سال از سال 250 تا 248 قبل از میلاد بود
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
خشايارشا دوم

خشايارشا دوم

بعد از مرگ اردشير ( 424 ق. م ) يگانه فرزندش خشايارشاي دوم به تخت شاهي جلوس نمود دوران حکومت وي بسيار کوتاه به روایت کتزیاس 45 روز آخر سال بود زيرا مورد حمايت طبقه نجبا و اشراف کشور واقع نشد و یکی از برادران او به نام سغدیان که از آلوگونه ، زن غیر عقدی بابلی اردشیر بود به همدستی خواجه ای به نام فرناک ( فارناسیس ) ، شبی در حالیکه خشایارشا در حال مستی به خوابگاهش رفت ، به آنجا درآمده ، او را در خواب کشت . از آنجا که این واقعه به احتمال زیاد اندکی پس از در گذشت اردشیر اول رخ داده بود ، پس نعش خشایارشا دوم را به همراه نعش اردشیر یکجا برای نهادن در مقبره شاهان هخامنشی به پارس بردند
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اردشير اول يا دراز دست

اردشير اول يا دراز دست

بیوگرافی و زندگینامه


پس از مرگ خشایار شاه، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان :" آرتاخشترا") بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند. نلدکه گوید نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته دی نن بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دی نن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک می نویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایه ی احترام بود. واردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت.
اردشیر در نخستین سال شاهنشاهیش به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد.
شورش مصر
آگاهی از درگذشت خشایارشاه به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد( سال 99 هخامنشی). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره می بردند و چنین برمی آید که شورش پشتوانه ی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند.
اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه(نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود) را فرمان داد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های( جزیره های) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال 105 هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت.
هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بمانداز این راه( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همه ی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند.
برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت.
روزگار شاهنشاهی وی 41 سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یادکرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال 135 هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسرآنها خشایارشا بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
خشايارشا اول

خشايارشا اول

بیوگرافی و زندگینامه


داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید.
خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد.
داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود"
پس از خاکسپاری، تاجگذاری انجام می شد. تنها نوشته ای که ازآیین تاجگذاری برجای مانده نوشته ی پلوتارک درباره ی برتخت نشستن اردشیر دوم است، وی می گویید آیین تاجگذاری از سوی مغان در پاسارگاد انجام می شد که درآن جانشین بایستی جامه ی خود را درآورد و جامه ای را که کورش پیش از شاهی بر تن می کرد بپوشد که با این کار پیوستگی دودمانی گرامی داشته می شد. شاه برای نمایاندن نشستن برتخت باج هایی که به روزگار شاهنشاه پیش بود می بخشید.
خشایارشا در 35 یا 36 سالگی به شاهنشاهی رسید. همسر وی هماچهر(شاید هم هماشهر؛ در نوشته های ایرانی در روزگار کیانیان از زنی به نام همای چهرزاد یادشده) نام داشت که دختر هوتن یکی از یاران داریوش بود. مادر هماچهر خواهر داریوش بود.
خشایارشا در زمستان شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش را به جای" فرداد" که چنین برمی آید که در شورش کشته شده باشد به شهربانی مصر گماشت.


خشایارشا در یونان
خشایارشا برای دیدار از کشورهای خوربری شاهنشاهی خود و همچنین برای گوشمالی آتنی ها راهی آسیای کوچک شد. داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن یونان چنان نوشته اند که گویا خشایارشا دست به بسیج بزرگی زده است. واقعیت آن است که خشایارشا که برای بازدید کشورهای شاهنشاهی آمده بود تنها لشکری که همراه خود آورده بود لشکر ده هزار تنی جاویدان بود. خشایارشا در بازدید از کشورهای آسیای کهتر شمار اندکی از سربازان پادگان های این کشورها را با خود همراه کرد تا آنکه هنگامی که به اروپا پاگذاشت شاید ارتش وی به پنجاه هزار تن رسیده باشد که این خود برای گوشمالی آتنی ها بزرگ می نموده است هرچند که ممکن بود کشورهای دیگر یونانی نیز به کمک آتن بشتابند، حال آنکه بیشتر کشورهای یونانی فرمانبرداری خود را از شاه بزرگ اعلام کردند.
پس از گذراندن زمستان در سارد خشایارشا در آغاز سال 79 هخامنشی(480 پیش از میلاد مسیح) به سوی یونان روانه شد. ارتش ایران را نیروی دریایی پشتیبانی می کرد. آتنی ها نیز دارای ناوگانی نیرومند بودند که می توانست با نیروی دریایی ایران به جنگ بپردازد.
خشایارشا بی برخورد با پایداری به سوی آتن در یونان پیش رفت تا به تنگه ترموپیل رسید که درآنجا به جهت تنگی بیش از اندازه، یونانی ها(اسپارتی ها به فرماندهی شاهشان لئونیداس) راه را بر ارتش ایران بستند.
سوران ارتش به شناسایی منطقه پرداخته، میانبری که از پشت تنگه در می آمد را یافتند. پس از آن بسیاری از یونانیان از ترموپیل گریختند و تنها اسپارتیان در تنگه ماندند و همه در جنگ کشته شدند.
پس از گذر از ترموپیل راه آتن به روی ارتش ایران باز شد، هنگامی که خشایار شاه از مقدونیه به آتن درآمد بسیاری از مردم آن، از شهر کوچ کرده بودند گروهی بر این باورند که خشایارشاه در آتن به تلافی آتش سوزی سارد بخشی از شهر را آتش زد.
از این پس سیر روی دادها دارای پیچیدگی بسیاری است چراکه نمی توان حقیقت را از ژرفای نوشته های یونانیان بدست آورد.
آنچه می توان گفت این است که آتنیان که نمی توانستند در خشکی به برابر ارتش ایران درآیند، با نیروی دریایی ایران درنزدیکی سالامین، که از روی تنگی نیروی ایران نمی توانست کشتی های بسیاری را به جنگ درآورد درگیر شدند، چون این برخورد نتیجه ای در برنداشت، تیمیستوکل رهبر آتن به همراه گروهی به نزد خشایارشا رفتند، که در طی آن توانستند که خودمختاری آتن را بدست آورند. خشایار شاه پس از آن به آسیا بازگشت.
تیمستوکل تا پایان شاهنشاهی خشایار شاه رهبر آتن بود ولی پس از آن مردم بر او شوریدند و وی از راه مقدونیه به دربار ایران پناه برد.
دیون خرسوستومس نوشته است( کتاب 11، بند 149) : " خشایار شاه در لشکرکشی به یونان در ترموپیل بر اسپارتیان پیروز گشت و شاه لئونیداس رادر آنجا بکشت. سپس آتن را ویران کرد ...پس از این پیروزیها برای یونانیان باج گذارد و راه اسیا را در پیش گرفت . "
در فهرست سرزمینی نبشته ی دیوها که به زمانی پس از نبرد یونان تعلق دارد، نام یونانی های نزدیک دریا( کوچ نشینان یونانی آسیای کوچک)، یونانی های فرای دریا(یونانی های سرزمین اصلی) و اسکودرا( مقدونیه و تراکیا) آمده است.
نوشته ای از توسیدید یادآور می شود که سرپرستی نیروهای اسپارت و آتن و همگنانشان پس از بازگشت خشایار شاه به آسیا به دست یک کارگزار یونانی به نام پاوسانیاس بود که جامه ی ارتش ایران را می پوشید و زیر دست افسر ایرانی به نام ارتاباذ کار می کرد.
 

Similar threads

بالا