زندگی نامه بزرگان تاریخ ایران

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
دختر شورشی دربار ناصرالدین شاه +عکس

دختر شورشی دربار ناصرالدین شاه +عکس

دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود که نامش را گذاشته بودند «زهرا» و پدرش «تاج السلطنه» صدایش می کرد. دختری که به بانوی شورشی دربار معروف بود و کلیشه های جنسیتی دوران قاجار را زیر سوال می برد. با وجود مکتوبات اندک تاریخی در مورد زنان، این شاهزاده قاجار با نوشتن خاطرات خود که در آن دوره از تاریخ، اقدامی نادر از سوی زنان محسوب می شد، کندوکاو در مورد زندگی، سرنوشت، افکار و عقاید خود را برای آیندگان آسان تر نموده است. بسیاری از پژوهش هایی که درباره وی صورت گرفته، برگرفته از دست نوشته ها و خاطرات خود اوست که بخشی از آن به صورت نسخه خطی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود و در سال 1362 ه.ش توسط دکتر منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان به چاپ رسیده است. این کتاب با اصلاحاتی توسط مسعود عرفانیان به چاپ چهارم رسید.












تولد تاج السلطنه


آنچه از خاطرات تاج السلطنه و پژوهش های صورت گرفته درباره او بر می آید، نشان می دهد که وی در سال 1301 ه.ق/ 1263 ه.ش در حرمسرای شلوغ و فراخ سلطنتی زاده شد. پدرش ناصرالدین شاه، چهارمین پادشاه قاجار و مادرش «توران السلطنه»، دختر عموی ناصرالدین شاه بود.


چنانکه گفته اند وی دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود که نام اصلی اش «زهرا» و «تاج السلطنه» لقبی بود که پدرش به وی اعطا کرد. او پس از تولد، به رسم دربار از مادرش جدا و در عمارتی جداگانه، توسط دایه و به گفته خودش «دده» نگهداری می شود. تاج السلطنه بعدها در خاطراتش از این رسم بسیار انتقاد می کند و آرزو می کند که ای کاش به جای پرورش در دامان دایه ای بی سواد، در آغوش پر مهر مادر رشد می کرد. با وجود انتقاد شدید وی از این رسم، خود نیز فرزندانش را به دایه می سپارد و همین مسئله بعدها سبب پشیمانی اش می شود.


در هفت سالگی به مکتب می رود و به دلیل تعلق به خاندان پادشاهی از نعمت خواندن و نوشتن که در آن زمان برای زنان مرسوم نبود، برخوردار می شود. اما هنوز کودکی 9 ساله بود که او را به نامزدی «حسن خان شجاع السلطنه» پسر «محمد باقر سردار اکرم» که او نیز نوجوانی بیش نبود درآوردند. علی رغم بی میلی فراوان تاج السلطنه به این ازدواج، چاره ای جز قبول این وصلت نبود.


ازدواج تاج السلطنه


در سن 13 سالگی و یک سال پس از درگذشت پدرش که به دست «میرزا رضای کرمانی» به قتل رسید، توسط برادرش مظفرالدین شاه که به جای پدر به تخت نشسته بود، با اندوه و گریه به خانه بخت روانه شد؛ خانه ای که به اذعان خودش هیچگاه در آن خوشبخت نبود.


به گفته تاج السلطنه، همسر او کودکی لوس و خودخواه بود و حسادت حاسدان و تحریک و تشویق اطرافیان، وی را به مردی بی بند و بار و هوسران تبدیل کرد که شب نشینی و خوشگذرانی با دوستانش را به همصحبتی با همسرش ترجیح می داد. به سبب خوشگذارنی های مکرر «شجاع السلطنه» و عدم حضور وی در منزل، تاج السلطنه بیشتر اوقات خود را به تنهایی و اندوه می گذراند.، اما از سویی تنهایی به وی کمک کرد تا به مطالعه کتاب های مختلف و علوم و فنون جدید متمایل شود و بیشتر وقت خود را صرف یادگیری نماید. خواندن کتاب ها و رمان های فرنگی و آشنایی با علوم و دانش های جدید غرب، او را به سفر به اروپا و دیدن مظاهر تمدن آن دیار، مشتاق کرد.


طلاق تاج السلطنه


عدم همفکری تاج السلطنه با همسرش و نیز تحریک و اختلاف افکنی اطرافیان آنها، سرانجام منجر به جدایی آن دو از هم شد و وجود سه فرزند نیز نتوانست مانع این امر شود. تاج السلطنه در خاطراتش علاقه به یادگیری دانش و سفر به اروپا را علت جدایی خود از همسرش بیان می کند. وی بعدها از این اقدام پشیمان شده و وسوسه اطرافیان و به ویژه آموزش های معلم خود را که سعی در جدا نمودن او از مذهب داشت، مسبب جدایی اش می داند؛ «این متملقین، مذهب و جدیت من در اوامر آسمانی را هم مخالف با خیالات فاسد خود دیدند، خواسته مرا از قید مذهب خلاص کرده، بعد با کمال آسانی از شوهرم هم جدا کنند.»


تاج السلطنه تحت تأثیر معلمان متجدد خود، حجاب را کنار می گذارد، لباس های فرنگی می پوشد و ترک مذهب و شعائر آن می کند. برخی از منابع اشاره می کنند که وی پس از خاتمه دادن به ازدواج ناموفق خود، در روابط آزادانه با مردان افراط می کند.


از زندگی شخصی تاج السلطنه که بگذریم، او از نخستین زنان ایرانی است که به وضعیت ناخوشایند زنان جامعه، بی سوادی، ناآگاهی و ستم روا شده به آنان به سختی انتقاد می کند. وی همچنین حجاب زنان قاجاری را مانع حضور در اجتماع و کسب علم و فضیلت می دانست.
تاج السلطنه و انقلاب مشروطه


تاج السلطنه با وجود اینکه متعلق به خانواده سلطنتی بود، با شروع انقلاب مشروطه، به طرفداری از این انقلاب برمی خیزد و به انجمن هایی که زنان اصلاح طلب و تجددخواه ترتیب داده بودند، می پیوندد و برای دستیابی زنان به آرمان ها و خواسته های خویش تلاش می کند.


وی در سال 1321 ه.ق در جلسات «انجمن اخوت» که در خانه خواهرش «فروغ ‌الدوله» که همسر مردی روشنفکر به نام «ظهیرالدوله» بود، تشکیل می شد، شرکت می‌کرد. و نیز نخستین تشکل و انجمنی که پس از انقلاب مشروطه به عضویت آن درآمد، انجمن «حریت نسوان» بود که از انجمن ‌های نیمه ‌سری زنان به شمار می ‌آمد.


تاج السلطنه همواره از وضعیت نابسامان زنان روزگار خود، بی سوادی و دوری از دانش، خانه نشینی، ناآگاهی از اوضاع جامعه و مملکت و حقوق نابرابر زن و مرد در ایران شکایت می کرد. همچنین از اوضاع ناخوشایند کشور، سیاست های نادرست، اسراف های شاه و درباریان، سفرهای پر هزینه و بی فایده شاه، خویشاوندپروری، خرابی اوضاع اقتصاد و معیشت مردم گله می کرد.


وی اگرچه پدرش را نیز ملامت می نمود، اما نوک تیز حملاتش متوجه برادرش مظفرالدین شاه بود. تاج السلطنه در مورد حکومت برادرش می نویسد: «هركس مسخره بود، بيشتر طرف توجه بود. هركس رذل تر بود، بيشتر مورد التفات بود. تمام امور مملكتی در دست يك مشت اراذل و اوباش هرزه رذل. مال مردم، جان مردم و ناموس مردم تمام در معرض خطر و تلف. تمام اشخاص بزرگ عالی عاقل، خانه نشین، تمام مردم مفسد بیسواد نانجیب، مصدر کارهای عمده بزرگ... تمام مردمان با حس وطن دوستی بین در خانه های خود نشسته، شبانه روز را به حسرت می گذرانيدند. تمام پسرهای خود را حاكم ولايات نموده، خون و مال مردم را به دست اين مستبدين خونخوار داده بود. در حقیقت برای این ملت بیچاره، این سلطان یک چاه عمیقی بود که انتها نداشت و تمام پول ایران، سهل است، طلاهای روی کره را اگر در آن می ریختند، پر نمی شد.تاج السلطنه در انتقاد از درباریان تا بدانجا پیش رفت که وی را شورش دربار خوانده اند.


تاج السلطنه در پاسخ به سؤالات «باغه آنوف» که از آزادی خواهان محسوب می شد، در تعریف مشروطه می گوید: «معنى مشروطه عمل کردن به شرایط آزادى و ترقى یک ملتى بدون غرض و خیانت. تکلیف هر ملت ترقى خواهى استرداد حقوق او است. حقوق خود را به چه قسم مى تواند مسترد دارد؟ در موقعى که مملکت مشروطه در تحت یک «رگلمان» صحیحى باشد. ترقى از چه تولید مى شود؟ از قانون. قانون در چه موقعى اجرا مى شود؟ در موقعى که این استبداد برچیده شود. پس از این روى مشروطه بهتر از استبداد است.»


و در همین جا در مورد زنان نیز می گوید: «تکلیف زن های ایرانی، استرداد حقوق خود مانند زن های اروپایی، تربیت اطفال، کمک کردن به مردها مانند زن های اروپایی، پاکی و عفت، وطن دوستی، خدمت به نوع، طرد کردن تنبلی و خانه نشینی، برداشتن نقاب.»






در آرزوی سفر به اروپا
شاهزاده همیشه آرزوی سفر به اروپا و آشنایی با زنان اصلاح طلب آنجا را داشت. وی زمانی که همسر «قوللر آقاسی»(دومین همسرش) بود، با فروش جواهرات خود و با کمک یک زن فرانسوی قصد سفر به اروپا را کرد که با مخالفت سخت خانواده خود و همسرش روبرو شد و ناگزیر از سفر بازماند. اما تاج السلطنه ناامید نشد و سرانجام چند سال بعد توانست به اروپا سفر کند و سال ها به تحصیل دانش و زبان های خارجی، موسیقی و نقاشی مشغول شود. تمدن اروپا و وضعیت زنان آنجا را از نزدیک ببیند و به حال و روز زنان مملکت خود حسرت بخورد.


وی در بازگشت به ایران همچنان در تغییر اوضاع کوشید. تاج السلطنه، سرانجام در اول ذیقعده 1354 ه.ق/ 1314 ه.ش در 53 سالگی درگذشت و بنا به وصیت خود، در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
تری داتس

تری داتس

بدبختانه نام ً تری داتس ً برای بيشتر ايرانيان بيگانه است، ًتری داتس ً در زمان يورش گجستك ( اسكندر) فرمانده پادگان تخت جمشيد بود كه 200سرباز از برجسته ترين سربازان را در اختيار داشت كه همگی بلند بالا،تنومند و ورزيده بودند. ًتری داتس ً آخرين پايگاه ايرانيان برای نگهداشت تخت جمشيد بود و شگفتا پس از شكستهای آخرين شاه هخامنشی و شكست آريو برزن كه مردانگي او در تاريخ ايران غير قابل انكار هست، هرگز از جای خويش در برابر سردار فاتح و وحشي مانند
گجستك نگريخت در حالی كه امكان پيروزی ارتش فاتح بيگانگان بر پادگان كوچك او حتمی بود نه او و نه هيچ يك از سربازانش نگريختند و مردانه در برابر دشمن جنگيدند...
ارتش گجستك به تخت جمشيد نزديك شده بود،ً تری داتس ً نيروهای خود را در پلكان ورودی كاخ جای داد زيرا با اينكه تخت جمشيد يك دژ جنگی نبود ولی به دليل از سنگ ساخته شدن آن اگر پلكان ورودی مسدود میشد كسی نمی توانست وارد آن شود.در همين پلكانی كه امروزه ما برای ورود به تخت جمشيد از آن بالا می رويم 200 سرباز
ايرانی در مقابل صد هزار سرباز بيگانه ايستاد و هرزمان كه يك سرباز در پلكانها میافتاد سربازی ديگر جای او را می گرفت...جنگ نگهبانان كاخ با مهاجمان از بامداد تا نيمروز ادامه يافت و تا همگی آنها كشته نشدند سربازان گجستك نتوانستد وارد كاخ شوند،پارمه نيون يكی از يونانيون شيفته گجستك كه اسكندر را در جنگ همراهی می كرد در كتاب خويش می نويسد:ً تری داتس ً را كه با خوردن بيش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تختهای انداختند و به نزد گجستك آوردند تا كليد خزانه را از او بگيرد،اسكندر به او گفت:
كليد خزانه را بده!
ًتری داتس ً پاسخ داد من كليد را تنها به پادشاه خود يا فرستاده او كه فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.گجستك گفت:پادشاه تو من هستم. ًتری داتس ً گفت:پادشاه من داريوش است. گجستك به ياوه می گويد:داريوش كشته شد...(در حالی كه هنوز زنده
بوده است) ًتری داتس ً می گويد:اگر او كشته شده باشد من كليد را تنها به جانشين او خاهم داد. گجستك با خشم می گويد:آيا می دانی به سبب اين نافرمانی با تو چه خاهم كرد؟ ً تری داتس ً می گويد:چه می كنی؟
گجستك می گويد:جلادان را فرا میخانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بكنند!! تری داتس ً پاسخ میدهد:در همان حال يزدان را سپاسگزاری میكنم كه در نيروانا(بهشت)روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخاهد كرد و من می توانم با سرافرازی بگويم كه به تو خيانت نكردم!!!! پارمهنيون در ادامه می نويسد:زمانی كه اسكندر آن پاسخ را شنيد در شگفت شد و گفت:
ای كاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شكنجه او به سبب دليريش گزشت...اين بود سرگزشت يكی ديگر از دلير مردانی كه برگی زرين برای ما به يادگار گزاشت!دلاوران ما اين چنين مردانی بودند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو شیرین

آشنائی با بانو شیرین

شیرین :شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور – شهریار – فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو پوران دخت

آشنائی با بانو پوران دخت

پوران دخت :شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو هلاله

آشنائی با بانو هلاله

هلاله :پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها ۱+۲۷۴ یشتها ۲)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را “همایچهر آزاد” ( همای وهمون ) نیز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از “وهومن سپندداتان” بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو گردیه

آشنائی با بانو گردیه

گردیه :بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست .


( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو پرین

آشنائی با بانو پرین

پرین : بانوی دانشمند ایرانی . او دخترکیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو اذراناهید

آشنائی با بانو اذراناهید

آذرآناهید :ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است .

( ٢۵٢ ساسانیان )
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو زربانو

آشنائی با بانو زربانو

زربانو : سردار جنگجوی ایرانی . دختررستم و خواهر بانو گشسب . او در سوار کاری زبده بوده است که در نبردها دلاوری ها بسیاری از خود نشان داده است . تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال – آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
_=_ آریو برزن را چقدر میشناسید؟ _=_

_=_ آریو برزن را چقدر میشناسید؟ _=_

كنون گويمت رويدادي دگر
زتاريخ ديرين اين بوم و بر
چو اسكندر آمد به ملك كيان
يكي گرد فرمانده قهرمان
به ايرانيان داد درس وطن
در اين ره گذشت از سرو جان و تن
كه فرزند نام آور ميهن است
مر آن شير دل آريو برزن است
چو اسكندر آهنگ ايران نمود
همه آگهان را هراسان نمود
جهانگستري فكرو سوداي او
جهانگيري انديشه و رأي او
چو موج شتابنده مي راند پيش
بشد كار دارا به سختي پريش
سرانجام دارا در آمد زپا
از اين بار شد پشت ايران دوتا
بسي شهر ها را سكندر گشود
به جز پارس ، چون راه دشوار بود
گذرگاه او تنگه اي بود تنگ
دو سويش همه صخره و كوه و سنگ
همه سنگ ها بود ره ناپذير
همه صخره هايش كهن سال و پير
در آن تنگه سردار ايران سپاه
بر اسكندر و لشكرش بست راه
چو كوهي سر افراشت بر آسمان
كه تا ره بود بسته بر دشمنان
پس از روزها پايداري و جنگ
پس از هفته ها كارزار و درنگ
سكندر نيارست از آن ره گذشت
بكارش فرومانه و در مانده گشت
سرانجام فكري سكندر نمود

پي چاره تدبير ديگر نمود
بگفتا به سردار ايران سپاه
كه بگذر زپيكار و بگشاي راه
ببخشم ترا بر همه مهتري
از اين پس تو سردار اسكندري
ولي آريو برزن پاكدل
پي پاس اين خاك و اين آب و گل
به اسكندر از خشم پاسخ نداد
چو كوهي فراروي او ايستاد
سرانجام ، نابخرد گمرهي
به دشمن نشان داد ، ديگر رهي
چو اسكندر از تنگه آمد فراز
زنو آريوبرزن چاره ساز
گران پا تر از صخره هاي بلند
بپا ايستاد اندر آن ، تنگ ، بند
بدينگونه ره بر سكندر ببست
بر او آشكار و مسلم شكست
بدانست جز مرگ در پيش نيست
و را تا عدم يك قدم بيش نيست
چو نزديك شد لحظه واپسين
به ميدان آورد گفت اين چنين :
(( بدان اي سكندر پس از مرگ من
پس از ريزش آخرين برگ من
تواني گشايي در پارس را
نهي بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و كاخ شاهنشهان
قدم چون نهي بادگر همرهان
مبادا شدي غره از خويشتن
كه ايران بسي پرورد همچو من
چو اسكندر اين جانفشاني بديد
سر انگشت حيرت به دندان گزيد
به آهستگي گفت با خويشتن
كه اينست مفهوم عشق وطن
اگر چند آن آريا مرد گرد
پي پاس ايران زمين ، جان سپرد
ولي داد درسي به ايرانيان
كه در راه ايران چه سهل است جان !))




سروده خانم توران بهرامي ( شهرياري )
برگرفته از كتاب ديوان توران


آريو برزن سردار ايراني دورة پادشاهي داريوش سوم آخرين فرماندة سلسلة هخامنشي بود .
وي با رشادت و دلاوري غير قابل تصوري در مقابل اسكندر مقدوني ايستاد و تا پاي جان براي ميهن خود فداكاري كرد . ولي متاسفانه به علت خيانت بعضي از سران ايران سپاه هخامنشي در مقابل بيگانگان شكست خورد و راه براي فتح ايران گشوده شد .
دلاوري آريوبرزن در اواخر سلسلة هخامنشي زبانزد خاص و عام بود و به عنوان يكي از فرماندهان لايق تاريخ ايران مطرح است .


براستي چرا ما ايرانيان قهرمانان تاريخ خود را اينچنين از ياد برده ايم ؟؟؟

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شیدسپ

شیدسپ

شیدَسپ در داستان‌های ملی ایران و شاهنامه پسر گشتاسپ برادر پشوتن و اسفندیار و شیدسپ و اردشیر و فرشیدورد و شیرو و اورمزد و نیوزار و نوش‌آذر به‌آفرین و همای بود. با دیگر برادران خود در جنگ گشتاسپ با ارجاسپ تورانی کشته شد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شیدوش

شیدوش

شیدوش در شاهنامه پسر گودرز برادر بهرام و گیو و رهام و هجیر و نستوه و شهربانو ارم بود. پهلوان ایرانی و از سران سپاه ایران در جنگ با تورانیان در دوران پادشاهی فریدون و نوذر و کی‌کاووس و کی‌خسرو بود


 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شیرزیل

شیرزیل

شیرزیل، در شاهنامه نام یکی از سرداران ایرانی است که برای یاری رساندن به خسروپرویز به آذرآبادگان رفت.


خسروپرویز در این هنگام، راهی روم بود و به جز شیرزیل، سرداران و مرزداران دیگری همچون بادان یا همان باذان نیز به او پیوستند.
همچنین شیرزیل یکی از چهارده دلاوری بود که با برگزیدگان سپاه بهرام چوبین نبرد نمودند.

حکیم فردوسی در فرازی از شاهنامه از وی چنین یاد می‌کند:

چو بادانِ پیروز و چون شیرزیل
که با داد بودند و با زور پیل
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شیروی (تورانی)

شیروی (تورانی)

شیروی در شاهنامه پهلوان تورانی بود که در جنگ منوچهر با سلم و تور به دست گرشاسپ پهلوان ایرانی کشته شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
طهمورث

طهمورث

طهمورث یا تهمورث یا تهمورس از شخصیت‌های اساطیری ایرانی است. وی از پادشاهان پیشدادی و در شاهنامه پسر هوشنگ به شمار می‌آید.


در اوستا


صورت اوستایی نام طهمورث تخمو اوروپَ است. جز اول این نام همان است که در فارسی تهم شده‌است و در ترکیباتی چون تهمتن دیده می‌شود. معنی جزء دوم دقیق معلوم نیست در اوستا طهمورث مزین به صفت «زیناوند» (مسلح) است. مطابق اوستا وی بر هفت کشور فرمانروایی داشت و سی سال بر اهریمن سوار بود. در رام یشت بندهای ۱۱ تا ۱۳ ذکر او رفته‌است. در این بندها طهمورث از ایزد اندروای طلب پیروزی بر دیوان و مردمان دروند و همهٔ جادوان و پریان و درآوردن اهریمن به پیکر اسبی و سواری بر او را می‌کند و ایزد اندروای وی را کامیابی می‌بخشد. همچنین در زامیاد یشت، بندهای ۲۸ و ۲۹، و یشت ۳۲، بند ۲، ذکر طهمورث رفته‌است.
در متنهای فارسی میانه


صورت پهلوی نام طهمورث تخمورب است که به صورت اوستایی آن بسیار نزدیک است. نسب طهمورث در متنهای پهلوی با نسب طهمورث در شاهنامه متفاوت است. برای نمونه در بندهشن بزرگ میان طهمورث و هوشنگ دو تن فاصله‌است: طهمورث پسر ویونگهان پسر انگهت پسر هوشنگ.
روایت سواری بر اهریمن در متون پهلوی به تفصیل بیشتری آمده‌است. خلاصهٔ داستان این است که طهمورث سی‌سال از اهریمن سواری می‌گرفت. تا اینکه اهریمن همسر طهمورث را به‌وعده فریفت و از او این اطلاع را کسب کرد که در سراشیبی البرز کوه بر طهمورث که سوار بر اهریمن است ترس مستولی می‌شود. اهریمن در مقابل این خدمت زن به وی دو چیز بداد: یکی دشتان بد و دیگری کرم ابریشم. پس اهریمن طهمورث را در آنجا زمین زد و بلعید. بعدها جمشید طهمورث را از شکم اهریمن بیرون کشیده و در استودان دفن کرد.
در شاهنامه


در شاهنامه از وی با لقب دیوبند (/دیٓوْبَنْد/) یاد می‌شود و پسر هوشنگ است. لقب دیوبند یادآور چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. تهمورث در ابتدای پادشاهی هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت. چیدن پشمِ بُز و رشتن آن از آموزه‌های تهمورث برای مردمان بود وی همچنین مردم را به ستایش جهان‌آفرین تشویق کرد. با راهنمایی‌های شَهْرَسْپ، دستور خردمند تهمورث، شاه از بدیها پالوده گشت و از او فرهٔ ایزدی تابید.
به چیرگی تهمورث بر اهریمن در شاهنامه هم اشاره شده‌است. پس از تابیدن فرهٔ ایزدی از تهمورث، او رفت و اهریمن را به افسون ببست و بر وی زین نهاد و زمان‌تازمان سوار بر وی گرد گیتی می‌تاخت. دیوان چون چنین دیدند به جنگ شاه برخاستند. تهمورث دو بهره از ایشان را به افسون ببست و باقی را با گرز گران تارومار کرد. چون ایشان را به بند کشید، دیوان به وی گفتند که اگر ما را رهایی بخشی تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی و آن هنر نبشتن بود :

کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند به ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند


دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه هندی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی


تهمورث سی سال پس از این واقعه بزیست. این یادآور سی سال چیرگی تهمورث بر اهریمن (در متون کهن‌تر) است. در شاهنامه به چگونگی مرگ تهمورث اشاره‌ای نشده‌است. پس از وی جمشید، پسرش، به پادشاهی رسید.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرآیین

فرآیین

فرآیین از شخصیت‌های شاهنامه مربوط به دوره ساسانیان و برابر حماسی شهربراز در متون تاریخی است. وی حسب روایت شاهنامه و مستندات تاریخی پس از مرگ خسرو پرویز مدتی تخت شاهنشاهی را تصاحب نمود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرامرز پسر رستم

فرامرز پسر رستم

فرامرز بزرگ از پهلوانان ایرانی در شاهنامهٔ فردوسی است. او پهلوان و فرزند رستم دستان بود. او سرانجام به دست بهمن پسر اسفندیار کشته شد.


فرامرز در دیگر کتاب‌های پهلوانی و یا داستان‌های الحاقی شاهنامه هم آمده مانند «برزونامه» که در آن یکی از کارهای مشهور او نبرد به جای رستم با برزو پسر سهراب بود. البته به نقل از دیگر منابع فرامرز به هندوستان رفت و به همراهی فرزندش جهانگیر در آنجا ماند. که بعدها با تیمور فرزند برزو مصاحبتی داشته و اورا راهنمایی کرده است.
فرامرز، در برهان قاطع فرآمرز یا "آمرزنده دشمن"، "پیش آمرزنده" آورده شده.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرانک (مادر فریدون)

فرانک (مادر فریدون)

در شاهنامه، فرانک مادر فریدون و همسر آبتین است.


او با همسرش در دهکده‌ای با کشاورزی می‌زیستند.همسرش آبتین به دست ضحاک کشته شده بود و ضحاک با خوابی که دیده بود در جستجوی فریدون بود.فرانک با فرزند به کوه دشت گریخت.فرزندش را به دشتبانی سپرد تا از آزار ضحاک در امان بماند.چندی پس از آن باز کودک را از دشتبان گرفت تا جانش را در امان دارد وبا فرزندش در کوه البرز به پیرمرد پارسایی پناه برد تا فریدون بالید و بزرگ شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرشیدورد پسر گشتاسپ

فرشیدورد پسر گشتاسپ

فرشیدورد یا فرش‌آورد پسر گشتاسپ کیانی و برادر اسفندیار شاهزاده و پهلوان ایرانی است. از میان برادران و خواهران اسفندیار او تنها کسی بود که در هنگام بدگمانی گشتاسپ به اسفندیار و زندانی شدن او به دست پدرش از برادر خود هواداری می‌کرد و به گرزم عامل بدگمان شدن گشتاسپ نفرین می‌فرستاد. او در جنگ گشتاسپ با ارجاسپ شاه توران به همراه گروهی دیگر از پهلوانان ایرانی کشته می‌شود. کشته شدن او از عوامل مهم ورود اسفندیار به جنگ با ارجاسپ پس از آزادی از بند است. فرشیدورد در اوستا جزو جاویدانان شمرده شده است و فَرَوَشی او در کنار فَرَوَشی دیگر پاکان و جاویدانان ستوده شده است
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فرود پسر سیاوش

فرود پسر سیاوش

خلاصهٔ داستان فرود سیاوش در شاهنامه :




فرود سرانجام در جنگی که در اثر بی کفایتی و دژراهبری طوس که از دستورها و فرمانهای کیخسرو سرپیچی کرده بود و به همین سبب جنگی کاملاً ناضروری را بین ایرانیان از یکسو و فرود و یارانش از سوی دیگر پدید آورده بود، بدست بیژن و رُهام (عموی بیژن) توأما کشته می‌شود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فریبرز پسر کاووس

فریبرز پسر کاووس

فَریبُرز در شاهنامهٔ فردوسی نام پسر کیکاووس شاه ایران است. طوس سپهسالار ایران او را پس از کیکاووس شایستهٔ شاهی می‌دانست و گودرز کیخسرو را ولی در آخر کیخسرو به شاهی رسید. او فرنگیس زن سیاوش را با رضایت کی‌خسرو پسر سیاوش و شاه ایران به زنی گرفت. در جنگ دوازده رخ فریبرز در نبردی تن به تن کلباد تورانی را کشت. او به همراه بسیاری دیگر از پهلوانان پس از عروج کی‌خسرو به آسمان در راه برگشت در توفان برف ناپدید شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
فریگیس دختر افراسیاب

فریگیس دختر افراسیاب

فریگیس یکی از شخصیت‌های زن در شاهنامه می‌باشد. فرنگیس دختر افراسیاب و همسر سیاوش و مادر کیخسرو است. فرنگیس دختر بزرگ افرسیاب پادشاه توران است.


رفتن فرنگیس با گیو و کیخسرو به ایران است

بر آن باد پایان با آفرین
چو این کرده شد بر نهادند زین
برفتند هر سه به کردار باد
فرنگیس ترگی به سر برنهاد
نهانی چنان چون بود نرم نرم
سران سوی ایران نهادند گرم
که خسرو به ایران نهادست روی

بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی
کس آمد به نزدیک پیران بگفت
نماند این سخن یک زمان در نهفت
به نزدیک بیداردل شاه نیو
که آمد ز ایران سرافراز گیو
فرنگیس و شاه و گو جنگ جوی

سوی شهر ایران نهادند روی
بلرزید بر سان برگ درخت
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
چو نستیهن و گرد پولاد را
ز گردان گزین کرد گلباد را
برفتند تازان برآن کارزار
بفرمود تا ترک سیسد سوار
فرنگیس را خاک باید نهفت
سر گیو بر نیزه سازید گفت
بداختر پی او بر و بوم را
ببندید کی خسرو شوم را
برفتند بیدار دو پهلوان
سپاهی برین گونه گرد و جوان
به خواب اندر آورده بودند سر
فرنگیس با رنج دیده پسر
جهان جوی زا گیو بد پاسبان
ز پیمودن راه و رنج شبان
به راه سواران نهاده دو چشم
دو تن خفته و گیو با رنج و خشم
چنان چون بود ساز مردان نیو
به برگستوان اندرون اسپ گیو
دل ارغنده و تن نهاده به مرگ
زره در بر و بر سرش بود ترگ
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو از دور گرد سپه را بدید
که تاریک شد مغز و چشم هژبر
خروشی برآورد بر سان ابر
ز پرخاش او خاک شد لاژورد
میان سواران بیامد چو گرد
همی ریخت آهن ز بالای برز
زمانی به خنجر زمانی به گرز
سران را همی شد سر از جنگ سیر
ازآن زخم گوپال گیو دلیر
که چون چشمه بودیش دریا به چشم
دل گیو خندان شد از زور خشم
چنان لشکری همچو شیر ژیان
ازآن پس گرفتندش اندر میان
بپوشید دیدار خورشید و ماه
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
ز خون نیستان کرد چون میستان
غمی شد دل شیر در نیستان
ستوه آمدند آن سواران ز نیو
ازیشان بیفگند بسیار گیو
که این کوه خاراست نه یال و سفت
به نستیهن گرد گلباد گفت
به نزدیک پیران گردن فراز
همه خسته و بسته گشتند باز
ز خون خاک چون ارغوان گشته بود
همه غار و هامون پر از کشته بود
پر از خون بر و چنگ بر سان شیر
چو نزدیک کی خسرو آمد دلیر
خرد را ز اندیشه آزاد دار
بدو گفت کای شاه دل شاد دار
چو گلباد و نستیهن تیزچنگ
یکی لشکر آمد بر ما به جنگ
که بر یال و برشان بباید گریست
چنان بازگشتند آن کس که زیست
ندانم که با من کند کارزار
گذشته ز رستم به ایران سوار
ستودش فراوان و کرد آفرین
ازو شاد شد خسرو پاک دین
سوی راه بی راه بشتافتند
بخوردند چیزی کجا یافتند
چنان خسته و زار و گریان شدند
چو ترکان به نزدیک پیران شدند
که چونین شگفتی نشاید نهفت
برآشفت پیران به گلباد گفت
سخن بر چه سانست برگوی راست
چه کردید با گیو و خسرو کجاست
به پیش تو گر برگشایم زبان
بدو گفت گلباد کای پهلوان
دلت سیر گردد به دشت نبرد
که گیو دلاور به گردان چه کرد
نبرد مرا هم پسندیده ای
فراوان به لشکر مرا دیده ای
گرفتی ز دست من آن نامدار
همانا که گوپال بیش از هزار
بر و ساعدش پیل دندان شدست
سرش ویژه گفتی که سندان شدست
ز جنگ آوران نیز بشنیده ام
من آورد رستم بسی دیده ام
نه در کوشش و پیچش کارزار
به زخمش ندیدم چنین پایدار
به نوی چو پیلی خروشان بدی
همی هر زمان تیز و جوشان بدی
که ننگست ازین یاد کردن به کس
برآشفت پیران بدو گفت بس
تو آهنگ آورد مردان مکن
نه از یک سوارست چندین سخن
سپاهی به کردار شیران نر
تو رفتی و نستیهن نامور
میان یلان گشت نام تو پست
کنون گیو را ساختی پیل مست
بیندازد آن تاج شاهنشهی
چو زین یابد افراسیاب آگهی
چنین لشکری از در کارزار
که دو پهلوان دلیر و سوار
بسی از دلیران ترکان بکشت
ز پیش سواری نمودید پشت
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
قارن

قارن

قارن (معرب کارن) پسر کاوه آهنگر و یکی از پهلوانان ایرانی شاهنامه و سپهدار ارتش ایران از زمان پادشاهی فریدون تا کی‌قباد است. وی بسیار دلیر بود و به همین دلیل به او کارن رزم‌زن می‌گفتند. مرکب از کار (به مفهوم کار زار و پیکار و رزم) + کسره و نون که پسوند نسبت است. منسوب به رزم یامنسوب به کاروزار یا جنگجو.


همچنین نام یکی از خیابانهای معروف ساری نیز قارن می‌باشد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
لنبک

لنبک

لُنبَک در شاهنامه نام مردی است فقیر و تنگدست امّا جوانمرد و بخشنده، که از راه آبکشی (حمل مشک آب و فروش آب به رهگذران) روزگار می‌گذرانید.


بهرام گور چون شرح سخاوت و گشاده دستی لنبک را علیرغم فقر و تنگدستی اش شنید، برای آزمودن او در شهر فرمان داد تا کسی از وی آب خریداری نکند. سپس خود در هیئت سرداری که از سپاه ایران دور مانده‌است، به سرای لنبک شتافت و از وی خواست تا او را بپذیرد.
لُنبَک بی آنکه بداند که بهرام، شاه ایران است، وی را پذیرا گشت. روز نخست تمام درآمد آبکشی خویش را خرج وی کرد. روز دوّم چون کسی از او آب نمی‌خرید، پیراهن خویش را بفروخت و بساط پذیرایی از بهرام را فراهم ساخت. و سرانجام روز سوّم مشک آب خود را (که تنها وسیلهٔ کار و کسبش بود) گرو نهاد و به خواهش و تمنّا از بهرام خواست تا دو هفته‌ای دیگر نیز در سرای او بماند، که بهرام نپذیرفت.
بهرام سپس از سرای لنبک آبکش به خانهٔ براهام ِجهود رفت که با وجود توانگری مردی سخت خسیس و لئیم بود، امّا این مرد فرومایه بهرام را به سختی در دالان خانه اش جای داد، او را هیچ خوراک و نوشیدنی نداد و به رُفتن(جارو کردن) سرگین اسب نیز وادارش ساخت.
بامدادان، چون شاه به کاخ و بارگاه خویش بازگشت، فرمان داد تا لنبک و براهام را به بارگاه خواندند و اموال و دارایی‌های براهام را ستانید و همه را به لنبک و درویشان و تُهیدستان دیگر بخشید.
فردوسی در شاهنامه اینگونه به توصیف لنبک سخاوت پیشه پرداخته‌است:


به آزادگی لنبک آب کش

به آرایش خوان و گفتار خوش




 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
لهاک پسر ویسه

لهاک پسر ویسه

لَهّاک یکی از شخصیت‌های داستانی در شاهنامه فردوسی، مهم‌ترین کتاب حماسه در زبان فارسی است.


لهاک یکی از برادران پیران است که در جنگ دوازده رخ پس از کشته شدن پیران به همراه برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت. گستهم آندو را تعقیب کرد و کشت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
لهراسپ

لهراسپ

در اساطیر ایران، لُهْراسپ یا آئوروت‌اسپه از پادشاهان کیانی است. کیخسرو پیش از عروج به آسمان او را به شهریاری ایران برگزید. این کار کیخسرو با اعتراض پهلوانان و بزرگان روبرو شد ولی بالاخره با دلایلی که کیخسرو آورد بر این انتخاب گردن نهادند. در شاهنامهٔ فردوسی لهراسپ پدر گشتاسپ است. ملازم لهراسب، رهام پسر گودرز بود که از جانب او به حکومت ری و اسپهان (اصفهان) تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد.


ریشه‌شناسی
صورت اوستایی لهراسپ اَوروت-اسپَ به معنی دارندهٔ اسب تیزرو است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ماهوی

ماهوی

ماهویه مرزبان مرو در زمان یزدگرد سوم بود. در کتب تاریخی نام ماهویه به عنوان یکی از عاملان قتل یزدگرد سوم آمده‌است. در مورد نحوهٔ قتل یزدگرد سوم بیش از ده روایت متفاوت و با جزئیات ضد و نقیض در کتاب تاریخ طبری نقل شده‌است. در بیشتر این روایت‌ها به حیله و نیرنگ ماهویه در این ماجرا اشاره شده‌است.


حیله ماهویه برای دور کردن فرخزاد از یزدگرد


طبری می‌نویسد یزدگرد آنگاه که به خراسان آمد، همراه برادر رستم فرخزاد بود. ماهویه به نیزک طرخان نامه نوشت و خبر داد که یزدگرد به فرار پیش وی آمده و از طرخان دعوت کرد که تا با همدستی یکدیگر یزدگرد را اسیر کنند و یا بکشند یا بر سر وی با عربان صلح کنند. قرار بر این شد که اگر به کمک طرخان این طرح عملی شود ماهویه هر روز هزار درهم به طرخان بپردازد. ماهویه از طرخان خواست که به یزدگرد نامه بنویسد و ترتیبی را فراهم کند ک سپاهیان یزدگرد از اطراف او دور بشوند. قرار بر این شد که در نامه ذکر شود که طرخان قصد دارد با یزدگرد بر ضد دشمنان عرب همکاری کند و در دفع آنها با او یاری کند. طرخان به یزدگرد اطلاع داد که قصد دیدار او را دارد اما شرط کرد که اول باید یزدگرد فرخزاد را از خود دور کند. چون نامه به دست یزدگرد رسید، بزرگان مرو را پیش خواند و با آنها مشورت کرد. سنگان گفت «رأی من اینست که به هیچ وجه سپاه و فرخزاد را از خود دور نکنی.» اما ماهویه گفت «رأی من اینست که دوستی و خواست نیزک طرخان را بپذیری.» یزدگرد نظر ماهویه را پذیرفت و سپاه را از خویش جدا کرد و به فرخزاد دستور داد به سرخس برود. فرخزاد بشدت با تنها گذاشتن یزدگرد مخالفت کرد و به ماهویه پرخاش کرد و گفت «ای شاه‌کشان! دو شاه ایران را کشتید. من می‌دانم که شما قصد دارید که یزدگرد را هم بکشید.» فرخزاد حاضر به ترک یزدگرد نبود تا اینکه یزدگرد به خط خود نامه‌ای برای او نوشت تا او را از نگرانی درآورد بدین مضمون که «من خود شهادت می‌دهم که تو یزدگرد و خانوادهٔ او را به ماهویه مرزبان مرو سپردی.»
دیدار یزدگرد با نیزک طرخان


یزدگرد مصمم بود که با نیزک طرخان ملاقات کند. وقت دیدار ماهویه به او گفت که با سلاح به دیدار نیزک طرخان نرود چون مشکوک می‌شود و می‌گریزد. یزدگرد با تعدادی از یاران و همراهانی که ماهویه برای او انتخاب کرده بود، به نزد طرخان در محلی میان دو مرو که حلسدان نام داشت، رفت. گفتگو بین دو طرفین در حالی انجام می‌گرفت که هر دو سوار بر اسب بودند. در این دیدار نیزک طرخان به یزدگرد پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش را داد و این پیشنهاد با واکنش شدید و خشم یزدگرد روبرو شد. طرخان که مسلح بود با شمشیر ضربتی بر یزدگرد زد. یزدگرد فریاد کرد و او را نامرد خیانتکار خواند و با اسب از محل گریخت.
پناه بردن یزدگرد به خانهٔ آسیابان


یزدگرد در سرزمین مرو به خانهٔ آسیابانی رفت و سه روز بدون اینکه لب به غذا بزند، در آنجا بود. یکی از کسانی که گندم برای آسیابان آورده بود، وصف او را از آسیابان شنید و به ماهویه که همه جا به دنبال یزدگرد می‌گشت، اطلاع داد. ماهویه به مأمورانش دستور داد به خانهٔ آسیابان رفته و یزدگرد را کشته و جسد را به رود مرو بیاندازند اما آسیابان هر چه شکنجه شد، حاضر نشد تا جای پنهان شدن یزدگرد را به فرستادگان ماهویه نشان بدهد تا اینکه یکی از مأموران متوجه شد که گوشه‌ای از لباس یزدگرد در آب رود دیده می‌شود. او یزدگرد را که در آب رود نهان شده‌بود، از محل اختفایش بیرون آورد.
مرگ یزدگرد


یزدگرد به او پیشنهاد کرد که جواهرات همراهش را به او بدهد تا در عوض مأمور از کشتن او صرفنظر کند اما مرد نپذیرفت و درخواست کرد که بجای جواهرات چهار درهم به او بدهد که این مقدار پول همراه یزدگرد نبود. یزدگرد در جواب محبت آسیابان گوشواره‌اش را به او بخشید و به مأموران گفت «وای بر شما! در کتابهایمان دیده‌ایم که هر که جرئت قتل پادشاهان کند، خدایش در این دنیا دچار مصیبت کند و علاوه بر آن در دنیای دیگر او را عذاب کند. مرا نکشید و پیش مرزبان ببرید یا پیش عربان فرستید که از شاهانی مانند من، شرم می‌کنند.» آنها جواهرات او را بگرفتند و بعد از خفه کردنش او را به رود مرو انداختند. جسد در رود جاری شد تا به چوبی گیر کرد پس از آن اسقف مرو که مسیحی نصرانی بود او را بیافت و شناخت و جسد را از رودخانه بیرون کشیده و در پارچه‌ای مشک آلود پیچید و در تابوتی نهاده و دفن کرد.
ماهویه هنگام تحویل گرفتن جواهرات متوجه شد که گوشواره یزدگرد مفقود شده‌است و یابندهٔ یزدگرد را چنان زد که جان داد. سپس آنچه را به دست آمده بود، پیش خلیفهٔ وقت فرستاد و خلیفه غرامت گوشوارهٔ مفقود را از ماهویه گرفت.
ماهوی در شاهنامه


ماهوی یا ماهوی سوری، مرزبان ِ نیرنگ باز ِ مرو بود که چون یزدگرد سوم پس از شکست از سپاه سعد وقاص به مرو گریخت، به بیژن نامه نوشت و او را به نبرد ِ یزدگرد خواند.
بیژن، پور ِ خویش(پسرش) برسام را با سپاهیان به جنگ شاه فرستاد.


یزدگرد پس از سه روز کارزار ِسخت به آسیابی در مرو پناه برد. آسیابان ماهوی مرزبان را آگاه نمود و ماهوی فرمان مرگ ِ شاه را به آسیابان داد و خود، خویشتن را «شاهنشاه ایران» خواند.
ماهوی سپس برای بدست آوردن ِ سرزمین‌های سمرقند و بخارا و چاچ با بیژن به جنگ برخاست، امّا دیری نپائید که از بیژن شکستی سخت خورد.
به فرمان بیژن، ماهوی و دودمان او را، به آتش سپردند.
حکیم فردوسی در شاهنامهٔ خویش چندین بار از ماهوی سوری نام برده که بیت زیر، یکی از آن جمله‌است:
کنارنگ مرو است ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هرگونه چیز
از ماهوی همچنین در فرازی از شاهنامه که به مهرنوش (در داستان ماهوی سوری) می‌پردازد نیز، یاد شده‌است
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ماهیار

ماهیار

ماهیار در شاهنامه پیری یکصد و شصت و چهار ساله بود که هنگام یافتن گنج جمشید توسط بهرام گور و بخش آن بین مردم، برخاست و بهرام را ستود.[۱]


یکی پیر بد نام او ماهیار
شده سال او بر صد و شصت و چار
چو آواز بشنید برپای خاست
چنین گفت کای مهتر داد و راست
خبر یافتیم از فریدون جم
وزان نامداران به هر بیش و کم
چو تو شاه نشنید کس در جهان
امید کهانی و فرّ مهان

فردوسی


همچنین در شاهنامه از شخص دیگری به نام ماهیار گوهرفروش نام برده شده که پدر آرزو همسر بهرام گور است
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مرداس

مرداس

در شاهنامه، مرداسشاه سوریه و پدر ضحاک است که با نیرنگ او کشته می‌شود. او بنابر روایت فردوسی مردی نیک و گرانمایه بود که داد و دهش میکرد و از خدای جهاندار میترسید. روزی ابلیس به وسوسه کردن آژی دهاک یا ضحاک آمد و ضحاک را به کشتن اش وسوسه کرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
همای (دختر گشتاسپ)

همای (دختر گشتاسپ)

همای در داستان‌های ملی ایران و شاهنامه دختر گشتاسپ خواهر پشوتن و اسفندیار و شیدسپ و اردشیر و فرشیدورد و شیرو و اورمزد و نیوزار و نوش‌آذر و به‌آفرین بود.


گشتاسپ به پاداش ستادین کین زریر، همای را که زیباترین دختر ایرانی بود به برادرش اسفندیار داد. همای کاخی در بلخ داشت که در غیبت پدر در آنجا اقامت می‌کرد و چون تورانیان به بلخ حمله کردند او و خواهرش به‌آفرین به چنگ ارجاسپ (پادشاه توران) افتادند و در رویین‌دژ محبوس شدند. اسفندیار کمر به رهانیدن آنان بست و به رویین‌دژ رفت و پس از طی هفت خان اسفندیار و استیلا بر ارجاسپ و کشتن او، دو خواهرش را از زندان رهانید و به ایران بازشان گرداند.
 

Similar threads

بالا