چه زیباست هوای بهاری بلبل و چمن ,گل وقناری
شاد خرم هر جنبنده ای مست خرامان و شاد هر جنبنده ای
مردمان سخت در تلاش بهاری کودکان شاد در هوای بهاری
کودکان ندارند غم جز شادی به بند می کشند غم را با شادی
کودکی را باید گذراند به شادی لیکن کس نداند که شادی !
کودکی هست که ندارد شادی اومی خواهد و دارد آرزوی شادی
دیده به کفش است هر روز او کفش کهنه و کثیف همه آرزوی او
همه آرزوی اوست این کفش ره آرزوی شادیست این کفش
خوشحال و خرامان است همچو بلبل آنگه که دارد امر و کفش این بلبل
او می ماند در حسرت شادی کودکی با کفش می رود از یاد شادی کودکی
تا باشد کفش و امر کودکی را کودکی کی خواهد شادی کودکی را؟
او شاد است و خرامان با کفش بی خیال آن همه آرزوست با کفش
افسوس می نهند کفش بر سر او تا نباشد کفش ره شادی او
این نیک مردان ایرانی که آباد می سازند هر ویرانی
می نهند کفش بر سر او تا نباشد کفش ره شادی او
می کوبد و می گوید زور این خوب مرد که کفش و آرزو و شادی نیست خوب, مرد
این ره شادی نیز گشت دشوار نماند هیچ رهی برای شادی این رهوار
کودک گریست و برد پناه به غم غم به او می گوید ره این غم
غم مخور ای کودک کفش دوز غم بهتر از شادیست امروز
نباش در آرزوی شادی در دستان توست این شادی
گریه است شادی و شادیست گریه مخور غم بیهوده , گریه گریه
کودک خرامان و دوان دوان با دلی شاد و اشکهای روان
در می رود از دست این خوب مرد می رود به سوی شادی دور از خوب مرد
نگران نباش.....
حال من خوب است.......
بزرگ شده ام........
دیگر
انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
که
این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته
ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را
هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
"خوب خوب"
قصه ي عشق من وتو :?: قصه این دلو راهه
دنبال طلوع چشمات :?: اين شب تلخ و سياهه
تو همون آب حياتي :?: عطشي تا بي نهايت
تکيه گاه خستگي هام :?: واسه اين شکسته قامت
قصه ي عشق من و تو :?: قصه ي ياس واميده
منهمون شب سياهم :?: تو شکوفه ي سپيده
قصه ي عشق من و تو :?: قصه ي باد وبهاره
گذر از جنگل يادت :?: گل عشق تو دل مي کاره
تو برام صداي عشقي :?: عطر پر شورطراوت
توي چشمات جون مي گيره :?: واژه ي سبز سعادت
نمي تونه اين دل من :?: از تو يک لحظه جداشه
تو بذار تو دشت عشقت :?: آهوي دلم رها شه
قصه ي عشق من و تو :?: قصه ي مرحم و زخمه
دل صدپاره ي تنها :?: تشنه ي گذشت و رحمه
قصه ي عشق من و تو :?: قصه ي اين دل سازه
توي نغمه هاي عشقت :?: دلکم جونم مي بازه
سپرده بودم به زمان که کمی بایستد تا غبار زمان بر چهره ام ننشیند تا همیشه برایت زیبا و جوان بمان
اما این زمان بی رحم نیز کاری به این دل ندارد همان طور که تو نداشتی کاش حداقل تو به این دل که برایت میتپد اهمیت میدادی
هنوز بعد از گذر سالها مثل همان روز که عاشقانه به هم نگاه کردیم دوستت دارم عشق ماندگار این دل
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت