دلتنگی

kaveh_sharififar

عضو جدید
سلام
من قدیما یه وبلاگ داشتم که موقع دل تنگی می شنوشتم ولی بودند کسانی که به خاطرشان ننوشتم و ندانستند.
این بار بعد از مدت ها دوباره حسی بهم گفت بنویسم تا شاید یه کم خالی شم. ولی انگار تا بیشتر آدم فکر می کنه فقط پر تر می شیم.
باشگاه! اونم مهندسان! تو ایران!
اینایی که نوشتم همشون با هم متناقض بودن فقط لازم یه کم بهشون فکر کنید.
شاید در این نوشته های بی معنییه من چیزی نسیب شما نشه پس بهتون توصیه می کنم تا آخر نخونید چون از دلتنگی تا باشگاه و سیاست و عاشقی کلی راه نپیموده داریم.
راستی افسردگی شاخ داره؟
چند روز پیش خوندم که می گفت افسردگی مسرییه مواظب خدتون باشید
فقط خوب میدونم 6 سال از بهترین دوران زندگیم عاشق کسی بودم که حالا مطمئن هستم واسه مجلسم تره هم خورد نمی کنه.
ولی حالا هم که با من نمونده باز عاشقشم . امروز برای شنیدن صداش له له می زدم و فکر نکنم بتونم فراموشش کنم. دیشب مثل پریشب و شب های قبل به خودم قول دادم برای فراموش کردنش دیگه الکل مصرف نمی کنم ولی الان که دارم می نویسم باز الکل مصرف کردم. جدا من دارم الکلی می شم؟
یادته می گفتی ...وقتی نیستی از هر صدایی بیزارم چون طنین ناز صدایت را که تو گوشم هست رو خراب می کنن.
من دارم .........
کاش لااقل این خیابون یک طرفه نبود.
 

farah65

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو زندگی بارون نباش که همه فکر کنند خودتو با منت به شیشه میکوبی.....................
ابر باش تا همه منتظر باشند بباری:w36:
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسف شدم ولی چرا بخاطر کسی که لیاقت شمارو نداشت دست به خودکشی تدریجی میزنیدبا این کارممکنه ازالکل شروع کنید وبه خیلی چیزهایی که نباید ختم کنید
هرچی بیشتر فکر کنید و بنویسید بیشتر تو حال و هوای گذشته فرو خواهید رفت وحالتون بدتر میشه
تنها چاره کار فکر نکردنه ،بجز این راهی وجود نداره
 
آخرین ویرایش:

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایراد ما اینکه زود دل میبندیم و خیلی سخت فراموش میکنیم
کاملا درکتون میکنم ولی باید به خدا توکل کرد
با الکل مصرف کردن شما هم چیزی درست نمیشه
من هم وقتی دلم میگیره یا تنگ میشه مینویسم ولی تو یه تکه کاغذ مینویسم و میندازم دور تا بعدا اذیت نشم...
همه چی درست میشه...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راحت گل من
هر کجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا تاب غم یک تن نباشد
دلم ای دوست از آهن نباشد
توگفتی غم مخور آخر ندانی
که غم در اختیار من نباشد
سخت ولی سعی کن فراموش کنی الکلت و رفیق ترک کن جز ضرر چیزی برات ند
اره:w21:
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
باز مستم باز دیوانه ام امشب باز دارم می نویسم وای دلیلی روشن بر دلتنگیمه.
خدا مگر من چه بدی در حقت کردم؟
اگر امتحان هستش که خیلی سخته.
اگر عذابه ؟ به کدامین گناه.
اگر درده تا کی؟
اگر مرگه پس کی؟
امروز که شرکت بودم به عزیزم به بتم به صنمم زنگ زدم گوشیش خاموش بود، آخه داشتم دق می کردم با خودم فکر می کردم اگر با خودش یه کاری کرده باشه اگر .... چطوری خودم رو ببخشم؟
میدونید دیشب که داشتم کناره جزیره ( سد شهره ما یه جزیره ای رویایی داره ) از نارحتی الکل مصرف می کردم یه شهاب سنگ دیدم واسه زندگیم کلی آرزوی قشنگ کردم که بدونم حالش خوبه؟
نشد. به خواهرش زنگ زدم گوشیش رو روم بر نداشت خندم گرفت.
فهمیدم که چیزی شده وحشت کردم زنگ زدم به یکی از دوستاش.
گوشیش رو که برداشت بهم گفت سلام .
گوشی از دستم لیز خورد که من نتونم حرفایه عجیبش رو بشنوم.
به خودم کلی خندیدم و لعنت فرستادم. گفتم من به این فکر می کردم که این بره خود کشی کنه یا بلایی سره خودش بیاره.
اون ازدواج کرده ( مبارکش باشه ولی آه و ناله من همیشه دمبالش نمی مونه؟ )

این نوشته ها مر بوط به امروزه نه دیروز و نه هفته یا ماه قبل . همین امروز.
6 سال زندگیم کجاست؟
کجاست کسی که جایه خدام گذاشته بودمش و به هش سجده میدادم کجاست کسی که قبله ی من شده بود، کجاست؟
خداااا
باز نباید این الکل لا مذهب رو بدم بالا؟
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز مستم باز دیوانه ام امشب باز دارم می نویسم وای دلیلی روشن بر دلتنگیمه.
خدا مگر من چه بدی در حقت کردم؟
اگر امتحان هستش که خیلی سخته.
اگر عذابه ؟ به کدامین گناه.
اگر درده تا کی؟
اگر مرگه پس کی؟
امروز که شرکت بودم به عزیزم به بتم به صنمم زنگ زدم گوشیش خاموش بود، آخه داشتم دق می کردم با خودم فکر می کردم اگر با خودش یه کاری کرده باشه اگر .... چطوری خودم رو ببخشم؟
میدونید دیشب که داشتم کناره جزیره ( سد شهره ما یه جزیره ای رویایی داره ) از نارحتی الکل مصرف می کردم یه شهاب سنگ دیدم واسه زندگیم کلی آرزوی قشنگ کردم که بدونم حالش خوبه؟
نشد. به خواهرش زنگ زدم گوشیش رو روم بر نداشت خندم گرفت.
فهمیدم که چیزی شده وحشت کردم زنگ زدم به یکی از دوستاش.
گوشیش رو که برداشت بهم گفت سلام .
گوشی از دستم لیز خورد که من نتونم حرفایه عجیبش رو بشنوم.
به خودم کلی خندیدم و لعنت فرستادم. گفتم من به این فکر می کردم که این بره خود کشی کنه یا بلایی سره خودش بیاره.
اون ازدواج کرده ( مبارکش باشه ولی آه و ناله من همیشه دمبالش نمی مونه؟ )

این نوشته ها مر بوط به امروزه نه دیروز و نه هفته یا ماه قبل . همین امروز.
6 سال زندگیم کجاست؟
کجاست کسی که جایه خدام گذاشته بودمش و به هش سجده میدادم کجاست کسی که قبله ی من شده بود، کجاست؟
خداااا
باز نباید این الکل لا مذهب رو بدم بالا؟

رفيق گلم : كاوه عزيز :gol:

مطالبت عميقا رو من اثر گذاشت ! خيلي ! :(

اولا: من البته اهل اون طرفهاي شما نيستم ولي به اونجا سفر كردم و تو درياچه بزرگ سد شهرتون كلي شنا كردم و كلي هم در طبيعت زيباي اطراف شهر و استان شما گردش كردم و كلي خاطرات اونجا دارم .

دوما : از اتفاقي كه برات پيش اومده خيلي متاسف شدم :razz:

ميدونم و درك مي كنم كه فراموش كردنش سخت و مشكله ! ولي ميدوني چيه اقا كاوه : تو با غرق كردن تدريجي خودت در الكل داري بلائي بدتر و فجيع تر سر خودت مياري

هيچ ميدوني افراط در مصرف الكل بتدريج چه بروز جسمت و از اون مهمتر چي بروز روحت مياره ؟؟

تو داري يك موضوع بد رو با خيلي بدتر جايگزين مي كني !

ببين كاوه جان : بحرحال اون دختر هم يك انسانه و حق انتخاب داره . خب اون بنا به دلايلي كه خودش ميدونه پسر ديگه اي رو بعنوان مرد زندگيش انتخاب كرده . اگه واقعا اونو دوست داري بايد به نظرش احترام بذاري .

سرنوشت تو هم لابد با دختر ديگه اي گره خورده

بخصوص كه ميگي اون دختر ازدواج كرده كه ديگه حتما بايد اونو فراموش كني چون اون متعلق به مرد ديگه اي شده و خودش هم اينطور خواسته

فراموش نكن : دنيا به اخر نرسيده و هيچوقت هم به اخر نميرسه !

هميشه فردائي هم هست :gol:
 

elva

عضو جدید
آخی....

کاوه جان الکل چیزه بدیه

یه جورایی جیززه.........

نخور داداش:(
 

shahryar14

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز
دوست کرد و سنی مذهب بنده (به احتمال قوی البته)
مهاباد شهر قشنگیه، من اونجا رو خیلی دوست دارم. تمام کسانی که شناختی روی منطقه کردستان دارند به این مطلب اذعان دارند که مهاباد شهری زیبا با مردمی با فرهنگه.
داشتم پاسخ دوستان به مطالبی که نوشته بودی رو می خوندم، مخصوصاً خواهر خوبم venous-20 و زیگفرید عزیز. به نظرم نوشته ها خوب و کافی بودند. البته نباید فراموش کرد که تمام حرفها، پاسخها و اظهار نظرات ارائه شده ، صرفاً از روی حسن نیت، حس همنوع دوستی، همدردی و دلسوزی مطرح میشن.
عزیز دلم، همه اینها برای آرامش بخشیدن به قلبی شکسته و رنجور لازمند، اما کافی نیستند.
ای کاش می دونستم که از نظر اعتقادی و باورهای دینی در چه سطح و وضعیتی قرار دارید. سطح تحصیلات و رشته تحصیلی، زمینه فعالیت شغلیتون و ... . برای اینکه بتونم بهتر و راحتتر با شما صحبت کنم بد نبود که اینها رو می دونستم. اما خوب ... .
قبل از ارائه مطالبم لازم می دونم عرض کنم که خود بنده مورد مشابهی رو داشتم. حالا مال شما 6 ساله، مال ما یکم بالا یا پائین. فرقی در اصل قضیه نداره. امروزه تو جامعه ما، مخصوصا مابین افرادی که در محدوده سنی ازدواج قرار دارند کمتر پیدا می شه کسی که لا اقل یکبار طعم عاشق شدن رو نچشیده باشه، و شاید هم اصلا پیدا نشه.
لذا این رو بدون و مطمئن باش که تمام کسانی که تو این تاپیک دور تو جمع شدند، درکت می کنند، احساست رو (شاید با تمام وجودشون) حس می کنند و قدر و منزلت دل شکسته و رنجیده خاطر رو هم به خوبی می دونند.
کاوه جان همین اولش بگم که قصدم موعظه کردن نیست، ( البته من بنا به درخواست یکی از دوستان به این تاپیک مراجعه کردم تا انجام وظیفه بکنم) لذا جملاتی رو به ناچار باید خدمت شما عرض بکنم.
همونطور که خودت هم می دونی، ما انسانها در زندگیمون، از دو بعد وجودی بهره می بریم. یکی مادی و دیگری معنوی. که هر کدوم ارزش و جایگاه خاصی دارند و این دو، مادامی که تقدیر ما زندگی کردن در این دنیاست، از تعاملی پیوسته و نزدیک با همدیگه برخوردارند.
دین مبین اسلام برنامه ای دقیق و مدون برای هر کدوم از ابعاد وجودی ما ارائه کرده که از جمله اونها می تونیم به توصیه های موکد در باب ورزش کردن (علی الخصوص ورزشهای دسته جمعی)، حسن خلق و معاشرت با دیگران در جهت ارتقاء همبستگی اجتماعی و یکپارچگی امت اسلامی و . . . ، پرداختن به مطالعه و تحقیق و پژوهش در زمینه های مورد علاقه فردی و علی الخصوص علم دین، دستورات و برنامه های عبادی و .... .
بنا به توضیحاتی که گذشت که شرح بیشتر اونها خارج از حوصله بحث ماست، هرگز به ما این اجازه داده نشده که وقتی یکی از ابعاد وجودیمون به نوعی بیماری و کسالت دچار شد، بعد دیگر رو هم خودمون نابود کنیم.
گذشته از مضرراتی که از نظر علم پزشکی و تغذیه، در دراز مدت، الکل بر جسم شما وارد می کنه، مطابق با نص صریح قرآن کریم، نوشیدنی های سکر آور و زایل کننده هوش و عقل، ( مشروبات الکلی و عصارات تخمیری برخی میوه ها ) نجس هستند و استفاده از اونها حرام بوده و ارتکاب به حرام هم گناه کبیره محسوب می شه.
ما مجاز نیستیم به خاطر ناراحتی های روحی، جسم خودمون رو از بین ببریم، و از اون بزرگتر و بدتر نافرمانی امر خداوند بزرگ رو مرتکب بشیم.
البته من متوجه هستم که شرایط بدی رو دارید سپری می کنید. اما این دلیل نمی شه که انسان در شرایط نامطلوب دست به هر عملی بزنه. شما می تونید با بهره گیری از روشها و راهکار های مختلف خیلی راحت از پس مسائل و مشکلاتتون بر بیاید و من و باقی دستان هم در این راه در کنار شما خواهیم بود.
اما اصل قضیه که همون شکست عشقی شماست.
این مطلب رو من یه جای دیگه، به یکی از دوستان، تو درد دلام گفتم.
تو قضیه ای که مربوط به خودم می شد، بعد از اینکه طرف رفت و من و با دنیایی از خاطرات خوب و بد تنها گذاشت. یه دفعه چشم باز کردم و دیدم که تبدیل شدم به یه آدم افسرده و گوشه گیر که تحمل خودم هم برای خودم سخت شده بود، دیگه چه برسه به اطرافیان.
بعد از کلی فکر کردن به یه نتیجه ای رسیدم و این باعث شد که مسیر زندگیم تحت تاثیر عواقب بد این شکست عشقی قرار نگیره.
اون نتیجه این بود که من از همون اول اشتباه کرده بودم و اصولا به چیزی دلبسته بوده که شاید از اولش هم متعلق به من نبود.
در چنین مواردی، هرقدر عطش شما بیشتر بشه، عذابتون هم بیشتر خواهد شد. واقع بین بودن خیلی بهتون کمک می کنه. هر چه بیشتر دنبالش برید، اون از شما دورتر و عذاب این دوری براتون نزدیکتر و محسوس تر خواهد بود.
البته الآن که ایشون ازدواج کردند، که دیگه حتما شما باید به کلی از ذهنتون پاک کنید قضیه رو. در حالت کلی عرض می کنم که عشق رو گدایی کردن بجز شکست چیزی به دنبال نخواهد داشت و این ثابت شده ست. هرچه بیشتر التماس کنید، خواهش کنید، خودتون رو به بی تابی بزنید، نتیجه عکس نصیبتون خواهد شد.
این واقعیته که ما نمی تونیم تقدیر رو عوض کنیم. در برابر چنین شرایطی؛ خوددار بودن، صبر و شکیبایی پیشه کردن، به خدا توکل نمودن، برای رضای خدا فکر هر جور انتقام رو از ذهن پاک کردن، و مهمتر از همه عبرت گرفتن از تجربه تلخ گذشته و سعی در جهت ساخت آینده پیش روست که می تونه دردی از شما دوا کنه و این میسر نمی شه مگر اینکه خودتون بخواین.( بازگشت به جمله بالا که گفتم صحبت های دوستان لازمه ولی کافی نیست.)
از طرفی شما این مطلب رو مد نظر داشته باشید که تو جامعه ما شرایط خانوم ها، خیلی سختتر از آقایونه. شاید دلیلی برای اینکار داشتند.
پیشنهاد می کنم بزرگمنشانه رفتار کنید و فقط بخاطر محبتی که زمانی بینتون بوده از خدا برای ایشون طلب خیر و سعادت کنید.
مثبت فکر کنید. مگر شما ایشون رو دوست نداشتید. وقتی ما کسی رو دوست داریم، نمی خوایم که ناراحتش بکنیم. می خمایم با بودن در کنار هم خوشبختش کنیم و بالطبع خودمون هم از خوشبختی او بهره نیک ببریم و طعم زندگی موفق رو بچشیم.
خب شاید ایشون بعد از 6 سال به این نتیجه رسیدن که بنا به دلایلی ادامه این مسیر به صلاحتون نیست.
این رو بهتون اطمینان می دم که اعتماد و ایمان به تقدیر الهی و پذیرفتن بی چون و چرای اون نتیجه ظاهریش هرقدر هم سخت باشه، با صبر و شکیبایی، عاقبتش شیرین و دلنشین خواهد بود.
خدا برای بنده هاش هیچ وقت بد نمی خواد. خدایی که خودش گفته من از پدر و مادر نسبت به شما مهربانترم.


همه ما در جایگاه یک انسان باید توکلمون به خدا باشه، به فرامین الهی ارزش قائل بشیم و هرگز به اختیار اونها رو زیر پا نگذاریم. از دستورات خدا سرپیچی نکنیم. همواره به یاد اونروزی باشیم که قراره در مقابل معبود خودمون خجالت زده و شرمسار از دیدن پرونده اعمالمون سر به زیر بندازیم.
می گن دنیا دار مکافاته، به عبارتی هر عملی را عکس العملیست، اونم در همین دنیا. می گن با هر دست بدی با همون دستم پس مس گیری.
تجربه تلخی که خودم داشتم، سر منشاء موفقیت و پیروزی شد توی زندگیم.
بحمدلله الان زندگی خوبی دارم، یه دختر ناز دارم که جونم به جونش بستس. خانوم خوب دارم و همه اینها ناشی از لطف بی کران پروردگارمه که با تمام وجودم اقرار می کنم که توانایی به جا آوردن شکر نعمت ها و محبت هاشو ندارم.
تجربه ای که گفتم و نتیجه ای که گرفتم و اون رو با خط قرمز نوشتم براتون، باعث شد که دیگه دنبال موردی مشابه نگردم و توکل به خدا داشته باشم، اینم الان نتیجه توکلمه.
پس اطمینان داشته باشید که اگر چنانچه طرف مقابلتون بر مبنای حسن نیتی دست به چنین کاری زده، دعای خیر شما، پشت سرشون، حق ایشونه، و همین دعای خیر، البته در ابعاد بزرگتری و بر مبنای همون قانون عمل و عکس العمل، بزودی به خود شما برگشت داده خواهد شد.
اما اگر نیت ایشون خوب نبوده باشه و بقول امروزی ها خیانتی پشت قضیه نهفته باشه، بزودی جواب شکستن دلی رو که برای اون می تپیده خواهد داد.
پس آرام باشید و مطمئن به فضل و رحمت پروردگار بی همتا
اگر کاری از دست من بر بیاد در خدمت گذاری حاضرم. اینو بی تعارف عرض می کنم.
تو شهر شما، آقای دکتری هستند که نامشون رو نمی برم. البته ایشون ساکن اونجا نیستند و فقط در ساعات اداری به اونجا تردد می کنند. ایشون رئیس دانشگاه پیام نور مهاباد هستند.
فردی بسیار نازنین و مورد اعتماد که شاید اگر بعد از پدرم در این دنیا کسی به گردن من حقی داشته باشه، ایشون هستند. اگر احساس نیاز کردید می تونم براتون هماهنگی بکنم که با ایشون ملاقاتی داشته باشید و از مشاوره هاشون بهره ببرید.
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
نمی دونم چه چیزی بنویسم از شروع امروز بنویسم؟ از اینکه صبح با صدایه گوشیم از خواب بیدار شدم دامادمان بود (( آخه چند روز پیش که داشت برمیگشت تهران من یه سی دی آهنگ بهش دادم گفتم تو ماشین گوش کن قشنگه حوصلت هم سر نمی ره )) گفت داشتم می رفتم سره کار که باز داشتم سی دی تو رو گوش می کردم. کاوه خیلی دوسش داری؟ می خوای با بابات حرف بزنم بریم خاستگاری قال قضیه رو بکنیم؟! صدام گرف آخه هنوز خانواده ام نفهمیدن که اون رفته. بیدار که شدم خودم رو انداختم تو سرویس تا کسی صورتم رو نبینه و ناشتا از خونه زدم بیرن. اومدنی شرکت تو راه ضبط ماشین رو روشن کردم و رفتم تو فکر. کلی دلم گرفته بود . نمی دونم چرا ولی انگار تو هپروت بودم به خودم که اومدم دیدم آهنگ سیاوش داره می خونه....

عسل بانو هنوزم پيش مايی اگر چه دست تو توو دست ما نيست
هنوزم با توام تا آخرين شعر نگو وقتی واسه عاشق شدن نيست
حالا هر جا که هستی باورم کن بدون با ياد تو تنهاترينم
هنوزم زير رگبار ترانه کنار خاطرات تو ميشينم
عسل بانو عسل گيسو عسل چشم منو ياد خودم بنداز دوباره
بذار از ابر سنگين نگاهم بازم بارون دلتنگی بباره
تو رفتی بی من اما من دوباره دارم از تو برای تو ميخونم
سکوت لحظه های تلخ و بشکن نذار اين جا تک و تنها بمونم

داره می خونه دست خودم نبود بغضم ترکید دوباره همه دردام تازه شد .
نمیدونم چرا ؟

رسیدنی شرکت هم ، هر کی رو می دیدم میگفتند: مهندس مملکت که چشاش جوش بیفته وای بحال کارگران منم یه سری تکون می دادم و می گفتم آره جوش افتاده .
من آدم زیاد شادی نیستم ، حالا هم که ....
می دونید ما تو شرکت یه سگ داشتیم که زایید ولی بیچاره خودش مریض شد و مرد . ازش 1 توله بجاموند من و 3 تا دیگه از مهندسان که دلمون خیلی به حال این توله سگ می سوخت هر روز از خونه واسش غذا می یاوردیم حالا این توله سگ سنش 3.5 ماه هستش. جالب اینه که از جلویه در دفتر فنی 100 متر هم دور نمی شه همیشه جلو درب خوابیده . منم که دیروز تو فکر بودم داشتم قدم زنان به طرف فاز 1 کارخانه می رفتم یه دفعه دیدم یه چیزه ناز کوچولو داره دمبالم میاد دیدم همون توله سگه است. نه بابا این سگه هرجایی سرک می کشه ولی نه جالب بود فقط با من می یومد . هرجا می ایستادم اونم می ایستاد راه می رفتم راه می رفت. با چشای نازش انگار می خواست باهام حرف بزنه ولی نمی تونست همین که به ایستگاه BTS رسیدم و داخل شدم دیدم جلو در شروع کرد به بازی کردن.
برگشتنی هم تا جلویه دفتر همراهیم کرد.
با خودم گفتم من به این توله سگ که فوقش 3 ماهه میرسم و غذا می دم این قدر وفا؟!
ولی کسایی تو زندگیم بودند که 6 سال بهشون رسیدم و مثل نور چشام ازشون مراقبت کردم در هر حالی با هر وضعییتی که.......
یعنی ما آدم ها 1 صدم یه سگ هم واسه هم وفا نداریم؟

در جواب دوست عزیزم شهریار هم بگم تحصیلات من لیسانس هستش اوضاع مالی هم که الحمدالله بد نیست. در یه شرکت بزرگ هم شروع کردم موقعیت بسیار مناسبی هم دارم.از اینکه شما من رو سنی خطاب قرار دادید هم زواقعییتش زیاد خوشم نیومد چون معلوم هستش که براتون مهمه! واقعا انسانیت رو دارید با معیار شیعه و سنی که ماله 1400 سال پیشه می سنجید؟
دنیا رو اهورایی ببین دوست پاک من.
 

shahryar14

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دونید ما تو شرکت یه سگ داشتیم که زایید ولی بیچاره خودش مریض شد و مرد . ازش 1 توله بجاموند من و 3 تا دیگه از مهندسان که دلمون خیلی به حال این توله سگ می سوخت هر روز از خونه واسش غذا می یاوردیم حالا این توله سگ سنش 3.5 ماه هستش. جالب اینه که از جلویه در دفتر فنی 100 متر هم دور نمی شه همیشه جلو درب خوابیده . منم که دیروز تو فکر بودم داشتم قدم زنان به طرف فاز 1 کارخانه می رفتم یه دفعه دیدم یه چیزه ناز کوچولو داره دمبالم میاد دیدم همون توله سگه است. نه بابا این سگه هرجایی سرک می کشه ولی نه جالب بود فقط با من می یومد . هرجا می ایستادم اونم می ایستاد راه می رفتم راه می رفت. با چشای نازش انگار می خواست باهام حرف بزنه ولی نمی تونست همین که به ایستگاه BTS رسیدم و داخل شدم دیدم جلو در شروع کرد به بازی کردن.
برگشتنی هم تا جلویه دفتر همراهیم کرد.
با خودم گفتم من به این توله سگ که فوقش 3 ماهه میرسم و غذا می دم این قدر وفا؟!
ولی کسایی تو زندگیم بودند که 6 سال بهشون رسیدم و مثل نور چشام ازشون مراقبت کردم در هر حالی با هر وضعییتی که.......
یعنی ما آدم ها 1 صدم یه سگ هم واسه هم وفا نداریم؟

در جواب دوست عزیزم شهریار هم بگم تحصیلات من لیسانس هستش اوضاع مالی هم که الحمدالله بد نیست. در یه شرکت بزرگ هم شروع کردم موقعیت بسیار مناسبی هم دارم.از اینکه شما من رو سنی خطاب قرار دادید هم زواقعییتش زیاد خوشم نیومد چون معلوم هستش که براتون مهمه! واقعا انسانیت رو دارید با معیار شیعه و سنی که ماله 1400 سال پیشه می سنجید؟

دنیا رو اهورایی ببین دوست پاک من.
[/quote]
-------------------------------------------------
نه نه نه!!!!
اشتباه نکن دوست من؟!!
من اون کلمه رو گفتم و اسمی از شهرتون آوردم و تعریف هم کردم تا یه جورایی خودم رو بهت نزدیک کنم. اصلا اینطوری فکر نکن.
من جمله خودم رو نگاه کردم، هرگز درش کلمه ای که جسارت و بی ادبی باشه به کار نبردم، و چنین قصدی هم نداشتم.
می دونی عزیزم، نیتم این بود که با اعلام شناختی مختصر در مورد منطقه مهاباد و اهالی اونجا، با توجه به شرایط روحی آشفته فعلیت، یه جوری این احساس رو بهت بدم که داری با یه آشنا صحبت می کنی و راحتتر حرفم رو تحویل بگیری.
من هرگز اهل جسارت و بی ادبی نبوده و نیستم. بازم اگر ناخواسته موجبات ناراحتیت رو فراهم کردم، عذرخواهیم رو بپذیر.
در مورد قضیه سگ هم فقط می تونم بگم که حق با شماست.
متاسفانه اینجوریه، اما حرفم اینجاست که بیایم لا اقل ما از این سگه درس بگیریم و هیچ وقت اهل نمک خوردن و نمکدون شکستن نباشیم.
دوست خوبم می دونم سخته برات، اما ازت خواهش می کنم که خودداری و صبر رو پیشه قرار بدی و دلت رو بزرگ کنی.
با توکل به خدا هر مشکلی قابل حله.:gol:
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
من هم شما را دوست ، هم دم می دانم.
می خواهم امشب به خونه شون زنگ بزنم و به پدرش تبریک بگم (( البته در عین ادب و متانت )) نتیجه رو رو تاپیک می زارم.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز مستم باز دیوانه ام امشب باز دارم می نویسم وای دلیلی روشن بر دلتنگیمه.
خدا مگر من چه بدی در حقت کردم؟
اگر امتحان هستش که خیلی سخته.
اگر عذابه ؟ به کدامین گناه.
اگر درده تا کی؟
اگر مرگه پس کی؟
امروز که شرکت بودم به عزیزم به بتم به صنمم زنگ زدم گوشیش خاموش بود، آخه داشتم دق می کردم با خودم فکر می کردم اگر با خودش یه کاری کرده باشه اگر .... چطوری خودم رو ببخشم؟
میدونید دیشب که داشتم کناره جزیره ( سد شهره ما یه جزیره ای رویایی داره ) از نارحتی الکل مصرف می کردم یه شهاب سنگ دیدم واسه زندگیم کلی آرزوی قشنگ کردم که بدونم حالش خوبه؟
نشد. به خواهرش زنگ زدم گوشیش رو روم بر نداشت خندم گرفت.
فهمیدم که چیزی شده وحشت کردم زنگ زدم به یکی از دوستاش.
گوشیش رو که برداشت بهم گفت سلام .
گوشی از دستم لیز خورد که من نتونم حرفایه عجیبش رو بشنوم.
به خودم کلی خندیدم و لعنت فرستادم. گفتم من به این فکر می کردم که این بره خود کشی کنه یا بلایی سره خودش بیاره.
اون ازدواج کرده ( مبارکش باشه ولی آه و ناله من همیشه دمبالش نمی مونه؟ )

این نوشته ها مر بوط به امروزه نه دیروز و نه هفته یا ماه قبل . همین امروز.
6 سال زندگیم کجاست؟
کجاست کسی که جایه خدام گذاشته بودمش و به هش سجده میدادم کجاست کسی که قبله ی من شده بود، کجاست؟
خداااا
باز نباید این الکل لا مذهب رو بدم بالا؟
دوست عزیز من هم همین مصیبت به سرم اومده ولی نه 6 سال بلکه کمتر
الان به یاد اون روزها افتادم
کاملا درکتون میکنم ولی دنیا و آدمهاش همینه که هست
نمیدونم چه طوری با این موضوع کنار اومدم ولی میتونم بگم که فقط خدا کمکم کرد
فقط خدا به دادم رسید
به خدا توکل کنین
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
باز دارم می نوسم ....
قدیما خیلی به احساساتم توجه می کردم و چشمانم را می بستم بر نباید ها بر حریم های مختص خودم برمنطق بر ...
ولی امروز یاد گرفته ام خیلی به منطق و عقل بسنده کنم و چشمانم را بر احساساتم ببندم....
و می ترسم از روزی که مجبور شوم هم بر منطقم و هم از احساساتم چشم پوشی کنم...
نمی دونم چرا به طرف این موضوع ثوق داده شدم ولی لذت من از نوشتن از همین حس است چون بی هدف تایپ می کنم و می بینم هر انچه را که در ذهنم می پرورانم بدونه هیچ گونه تسخیری به رشته ی تحریر در میاورم.
و خوب می دانم این نوشته ها برای شما بی ارزش و برای من بی قیمت است، چرا که این چرندیات از دل تکه تکه من برمیاید و حس من برای شما دور و امیدوارم هرگز نباشد.
احساساتم قشنگ ترین و شادترین دوران زندگیم را به من ارزانی بخشید و غمگین ترین و ناخوشایند ترین لحظه ی عمرم را به من چشاند. چرا که من تابعی از احساساتم بودم.
دست لرزانم ، چشم گریانم ، دل غمگینم و عشق پنهانم مرا در نوشتن ادامه این مطلب به ظاهر مسخره یاری نمی کنند.
ادامه برای .....
راستی نتونستم زنگ بزنم.
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای میخواند
سکوتش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
هر دانه برف
به اشکی نریخته می ماند.
 

Similar threads

بالا