لم از غم گرانبار است
زبیداد فلک خون است
خدایا با دل محزون چه سازم من؟....چه سازم؟!
چگونه روزگاران را بسر آرم؟
دریغا کام دل از سیلی آشفتگی آزرده وتلخ است
خدایا این شرنگ از چیست بر جانم؟
طبیبا!
یکدم از بالین من برخیز.
که دیگر درد من درمان پذیرا نیست
و افلاطون و جالینوس حیرانند...
...حیرانند از این درد
بیا خنیاگر دشت جنون امشب
کنار بسترم بنشین..
.که غم آزرده جانم را
تو تنها آگهی از درد من...
اینک...
بیا از خون دل این پرده عشاق رنگین کن.
بزن چنگی...
بزن با پنجه ات این چنگ چنگین کن.
کنون از چنگ خود وشوری، سروری در سینه ام افکن؛
که ساز سینه از بی همدمی مدفون خاموشی است.
و این بشکسته ساز اکنون،
به زیر بار اندوه فراموشی است.
زبیداد فلک خون است
خدایا با دل محزون چه سازم من؟....چه سازم؟!
چگونه روزگاران را بسر آرم؟
دریغا کام دل از سیلی آشفتگی آزرده وتلخ است
خدایا این شرنگ از چیست بر جانم؟
طبیبا!
یکدم از بالین من برخیز.
که دیگر درد من درمان پذیرا نیست
و افلاطون و جالینوس حیرانند...
...حیرانند از این درد
بیا خنیاگر دشت جنون امشب
کنار بسترم بنشین..
.که غم آزرده جانم را
تو تنها آگهی از درد من...
اینک...
بیا از خون دل این پرده عشاق رنگین کن.
بزن چنگی...
بزن با پنجه ات این چنگ چنگین کن.
کنون از چنگ خود وشوری، سروری در سینه ام افکن؛
که ساز سینه از بی همدمی مدفون خاموشی است.
و این بشکسته ساز اکنون،
به زیر بار اندوه فراموشی است.