رهگذر*
کاربر بیش فعال
بندگی
بندگی
بندگی
بندگی آن است که نخست در پی یافتن خویشتن خویش بر آیی . یافتن ذره ای خرد که عالم بزرگی را نهفته در درون خویش دارد . جانشین پروردگار بر روی زمین، همان که او اشرف مخلوقات خوانند .
و باور کنی بزرگی این وجود را و عظمت این موجود را .باور کنی که خدا از روح خود در تو دمید پس تو لایق این دمیدن بودی و شایسته نیست که آنرا آلوده سازی با هر چه از او دورت می سازد
و باور کنی که تو را از ذراتی پست آفریدند از خاکی که سنگفرش زندگان است و بستر مردگان.پس به بزرگی خویش غره مشو حال آنکه عنصر وجودت از ذراتی است خرد و بی مقدار
و وجودت را باور کنی وجود یک انسان : جمعی از اضداد و تافته ای بافته از عرش و فرش .
" به کوه می نگرم و به خود و در می یابم چه بزرگتر است کوه از من و چه عظیمترم من از کوه "
و سپس خدای خویش را بیابی .خدای عالم هستی را . یگانه بی مانندی را که از رگ جان به تو نزدیک است و مشتاق دیدار توست و مهلت دهنده تو و پناه روح خسته تو و مامن آشفتگی تو .پروردگار بزرگی که بزرگیش در ذرات عالم هویداست و در دل ذرات عالم نهفته و تو خواهی شکافت دل ذرات را تا بزرگی نهانش نیز بر تو هویدا گردد.
" انسان آنقدر شکافت تا به ذره رسید ، انسان دل ذره را نیز شکافت تا بداند تا بشناسدو اطمینان یابد .
" الهی بزرگتر از آنی که درکت کنم .کوچکتر از آنم که وصفت کنم بر من ببخشای هر آنچه را در تو هست و در من نیست"
پس از انکه خود را شناختی و جایگاه پروردگار خویش را یافتی .در برابر خدایی که روحش را در تو دمید بر همان خاکی که تو را از آن آفرید سر فرود آری به نشان تسلیم . نه مانند غلامی در برابر صاحبش از سر جور ، نه مانند سربازی در برابر دشمن از سر ترس ، نه چون رعیت در برابر آقایش از سر نیاز. نه چون ندیمه ای در برابر بزرگی از سر تملق . چون انسانی آگاه و آزاد تسلیمی از سر درک ، از سر رضایت درون
بندگی
بندگی
بندگی آن است که نخست در پی یافتن خویشتن خویش بر آیی . یافتن ذره ای خرد که عالم بزرگی را نهفته در درون خویش دارد . جانشین پروردگار بر روی زمین، همان که او اشرف مخلوقات خوانند .
و باور کنی بزرگی این وجود را و عظمت این موجود را .باور کنی که خدا از روح خود در تو دمید پس تو لایق این دمیدن بودی و شایسته نیست که آنرا آلوده سازی با هر چه از او دورت می سازد
و باور کنی که تو را از ذراتی پست آفریدند از خاکی که سنگفرش زندگان است و بستر مردگان.پس به بزرگی خویش غره مشو حال آنکه عنصر وجودت از ذراتی است خرد و بی مقدار
و وجودت را باور کنی وجود یک انسان : جمعی از اضداد و تافته ای بافته از عرش و فرش .
" به کوه می نگرم و به خود و در می یابم چه بزرگتر است کوه از من و چه عظیمترم من از کوه "
و سپس خدای خویش را بیابی .خدای عالم هستی را . یگانه بی مانندی را که از رگ جان به تو نزدیک است و مشتاق دیدار توست و مهلت دهنده تو و پناه روح خسته تو و مامن آشفتگی تو .پروردگار بزرگی که بزرگیش در ذرات عالم هویداست و در دل ذرات عالم نهفته و تو خواهی شکافت دل ذرات را تا بزرگی نهانش نیز بر تو هویدا گردد.
" انسان آنقدر شکافت تا به ذره رسید ، انسان دل ذره را نیز شکافت تا بداند تا بشناسدو اطمینان یابد .
" الهی بزرگتر از آنی که درکت کنم .کوچکتر از آنم که وصفت کنم بر من ببخشای هر آنچه را در تو هست و در من نیست"
پس از انکه خود را شناختی و جایگاه پروردگار خویش را یافتی .در برابر خدایی که روحش را در تو دمید بر همان خاکی که تو را از آن آفرید سر فرود آری به نشان تسلیم . نه مانند غلامی در برابر صاحبش از سر جور ، نه مانند سربازی در برابر دشمن از سر ترس ، نه چون رعیت در برابر آقایش از سر نیاز. نه چون ندیمه ای در برابر بزرگی از سر تملق . چون انسانی آگاه و آزاد تسلیمی از سر درک ، از سر رضایت درون