کریم خان ملقب به مختار السلطتنه،سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار-مدتی رئیس فوج فتحیه ی اصفهان بود و زیر نظر ظل سلطان-فرزند ارشد ناصر الدین شاه- انجام وظیفه می کرد.زمانی بوستان مختار السلطنه در اصفهان به او تعلق داشت.مختار السلطنه به امر ناصر الدین شاه از اصفهان به تهران آمد تا به عنوان حاکم تهران با ناامنی و گرانی مقابله کند.در آن زمان،حاکم شهر بر تمام امور از جمله تثبیت نرخ ها و قیمت ها نظارت کامل داشتند و محتکران و گرانفروشان را به شدت مجازات می کردند. روزی به مختار السلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده و طبقات پایین نمی توانند از این ماده ی غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست،استفاده کنند.مختار السلطنه به شدت ماست فروشان را از گرانفروشی بر حذر داشت؛چون چندی بدین منوال گذشت،مختار السلطنه برای اطمینان خاطر،با قیافه ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.ماست فروش که مختار السلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:"چه جور ماستی می خواهی؟" مختار السلطنه گفت:"مگر چند جور ماست داریم؟" ماست فروش جواب داد:"معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم:یکی ماست معمولی و دیگری ماست مختار السلطنه!" مختار السلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب خاصیت این دو نوع ماست پرسید.ماست فروش گفت:"ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختار السلطنه به هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم.الان هم در پستوی دکان از آن ماست داریم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف کند،بخرید! اما ماست مختار السلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آن جایی که این ماست را به نرخ مختار السلطنه می فروشیم از این رو ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختار السلطنه لقب داده ایم!حالا از کدام ماست می خواهی؟ مختار السلطنه که تا آن موقع خونسردی اش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورد و به فراشان حکومتی که در نزدیکی مغازه شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند،امر کرد ماست فروش را به طور وارونه جلوی دکانش آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند.سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه ی شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آن که فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:"آن قدر به این شکل آویزان می مانی تا تمام آب هایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود و لباس ها و سر و صورتت را آلوده کند تا دیگر جرات نکنی آب داخل ماست بکنی!"(به دنبال این ماجرا تمامی لبنیات فروشها ماستهایشان را کیسه کردند تا از مجازات در امان باشد.-اصطلاح- امروزی ماست را کیسه کردن که کنایه از ترسیدن می باشد، نیز از آن زمان پیدا شد.)
