این نیز بگذرد
این نیز بگذرد
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می گوید: فردا به فلان حمام در فلان شهر برو و کار روزانه ی حمامی را از نزدیک نظاره کن
. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد
.
ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد
. دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله ی دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است
. به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری
، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و
...
حمامی گفت: این نیز بگذرد
.
یکسال گذشت
... برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد
. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها پول می گیرد
. مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری
.
حمامی گفت: این نیز بگذرد
...
دو سال بعد هم خواب دید
، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید
! وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست
، در بازار تیمچه ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است
.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای
.
حمامی گفت: این نیز بگذرد
.
مرد تعجب کرد گفت: دوست من
، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد
؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آن جا نبود
. مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند
. کمی بعد از وصیت
، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است
.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد
. جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می بینم
.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد
.
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد
؟
ولی مرد در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد
، گفتند: پادشاه مرده است
! ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد؛ مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده
، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد!
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو کرد از قضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد